کلمه جو
صفحه اصلی

dispossess


معنی : رها کردن، دور کردن، محروم کردن، بیرون کردن، بی بهره کردن، از تصرف محروم کردن، خلع ید کردن
معانی دیگر : (از مالکیت) محروم کردن، (به زور) گرفتن، مصادره کردن

انگلیسی به فارسی

از تصرف محروم کردن، بی‌بهره کردن، محروم کردن، دورکردن، بیرون کردن، رهاکردن


انگلیسی به انگلیسی

• deprive of home or property, confiscate, take away, expel, evict
if you are dispossessed of land or property, it is taken from you.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] خلع ید کردن، از تصرف درآوردن

مترادف و متضاد

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

دور کردن (فعل)
banish, abduct, remove, distance, dispossess, estrange, oust, parry

محروم کردن (فعل)
dispossess, cut off, debar, exclude, bereave, deprive, divest, evacuate, geld, foreclose, devest, disappoint

بیرون کردن (فعل)
dispossess, fire, eliminate, force, swap, drive out, evict, cashier

بی بهره کردن (فعل)
dispossess, deprive, divest

از تصرف محروم کردن (فعل)
dispossess

خلع ید کردن (فعل)
dispossess

deprive


Synonyms: appropriate, eject, evict, expel, expropriate, oust, put out, throw into the street


جملات نمونه

1. They have dispossessed her of her house.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را از خانه خود رها کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها او را از خانه اش محروم کرده اند

2. They settled the land, dispossessing many of its original inhabitants.
[ترجمه ترگمان]آن ها زمین را مستقر کرده بودند و بسیاری از ساکنان اصلی آن را تشکیل می دادند
[ترجمه گوگل]آنها زمین را حل و فصل کردند و بسیاری از ساکنین اصلی خود را دفن کردند

3. If you pay your rent,you can't be dispossessed.
[ترجمه ترگمان]اگر you را بپردازی، نمی توانی جمع و جور کنی
[ترجمه گوگل]اگر اجاره را پرداخت کنید، نمی توانید از بین برود

4. The government dispossessed the landlords of their property.
[ترجمه ترگمان]دولت از مالکین املاک خود محروم بود
[ترجمه گوگل]دولت مالکین املاک خود را از بین برد

5. They dispossessed him from his home.
[ترجمه ترگمان]او را از خانه اش بیرون می کشیدند
[ترجمه گوگل]آنها او را از خانه اش بیرون راندند

6. A lot of people were dispossessed of their homes during the civil war.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم از خانه های خود در طی جنگ داخلی محروم شدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در طول جنگ داخلی از خانه های خود بیرون رانده شدند

7. The nobles were dispossessed after the revolution.
[ترجمه ترگمان]اشراف پس از انقلاب از دست رفتند
[ترجمه گوگل]پس از انقلاب نجیب زاده شد

8. Many black South Africans had been dispossessed of their homes.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سیاهان افریقای جنوبی از خانه های خود محروم شده بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از آفریقای جنوبی سیاه پوست از خانه هایشان محروم بودند

9. The nobles were dispossessed of their lands after the Revolution.
[ترجمه ترگمان]نجبا از اراضی خود پس از انقلاب محروم شدند
[ترجمه گوگل]پس از انقلاب، ارباب ها از سرزمین هایشان بیرون رانده شدند

10. They have dispossessed him of his political rights.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را از حقوق سیاسی خود محروم کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها او را از حقوق سیاسی خود محروم کرده اند

11. The landlord has dispossessed the old tenement building.
[ترجمه ترگمان]کاروانسرا دار ساختمان قدیمی را رها کرده است
[ترجمه گوگل]صاحبخانه ساختمان احداث قدیمی را دفع کرده است

12. Fear dispossessed her of her senses.
[ترجمه ترگمان]ترس او را از خود دور می کرد
[ترجمه گوگل]ترس او را از حواس خود محروم کرد

13. The government dispossessed her from her conutry.
[ترجمه ترگمان]حکومت او را از her رها می کرد
[ترجمه گوگل]حکومت او را از فتوای او محروم کرد

14. Droves of dispossessed people emigrated to Canada.
[ترجمه ترگمان]droves از مردم dispossessed به کانادا مهاجرت کردند
[ترجمه گوگل]افرادی که از بین رفته اند به کانادا مهاجرت کردند

15. They have been unjustly dispossessed of their hometown.
[ترجمه ترگمان]آن ها به ناحق از شهر خود محروم شده اند
[ترجمه گوگل]آنها بیگناه از زادگاه خود محروم شده اند

They were dispossessed of their land and belongings.

زمین و مایملک آنها را مصادره کرده بودند.


پیشنهاد کاربران

بیرون رفتن


کلمات دیگر: