فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: applies, applying, applied
• (1) تعریف: to make use of or put to use.
• مترادف: employ, exercise, use, utilize
• مشابه: bestow, bring into play, ply, practice
- I had to apply every bit of my knowledge of computers to solve the problem.
[ترجمه آمل ب.خ] من مجبور بودم هر تکه ای از دانش خودم رابرای حل مسله کامپیوترها بکار ببرم
[ترجمه پ] با اینکه چیز زیادی از کامیپوتر نمی دانستم مجبور شدم مشکلش را رفع کنم
[ترجمه پ] مجبور شدم با آگاهی کمی که داشتم مشکل کامپیوتر را رفع کنم.
[ترجمه سما] من مجبور شدم تمام دانش کامپیوترم را ، تمام و کمال، برای حل مسئله بکار ببرم.
[ترجمه ترگمان] من مجبور بودم هر قسمت از دانش خودم را برای حل این مشکل به کار ببرم
[ترجمه گوگل] من مجبور شدم هر کدام از دانش من از کامپیوترها را برای حل مسئله بکشم
• (2) تعریف: to put into effect or action.
• مترادف: employ, use
• مشابه: dedicate, ply
- If you apply the principles that I describe in my book, your business is sure to be successful.
[ترجمه ترگمان] اگر اصولی را که در کتابم توضیح می دهم اعمال کنید، کسب وکار شما مطمئنا موفق خواهد بود
[ترجمه گوگل] اگر اصولی را که در کتاب من شرح می دهم اعمال کنم، کسب و کار شما مطمئنا موفق خواهد بود
- You can't really play the game without applying the rules.
[ترجمه ترگمان] شما نمی توانید بدون اعمال قوانین بازی را انجام دهید
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید بدون استفاده از قوانین بازی کنید
• (3) تعریف: to bring into contact with or lay on.
• مترادف: coat, put, spread
• مشابه: administer, cover, deposit, place, rub
- He carefully applied the paint to the ceiling.
[ترجمه ترگمان] او با دقت رنگ را به سقف وارد کرد
[ترجمه گوگل] او با دقت رنگ را به سقف تزریق کرد
- This is a good brush for applying makeup.
[ترجمه ترگمان] این یک برس خوب برای آرایش آرایش است
[ترجمه گوگل] این یک برس خوب برای استفاده از آرایش است
• (4) تعریف: to use with diligent effort.
• مترادف: dedicate
• مشابه: devote, persevere, persist, study
- They are really applying themselves to the job.
[ترجمه ترگمان] آن ها واقعا خودشان را به کار مشغول می کنند
[ترجمه گوگل] آنها واقعا به کار خود اعمال می کنند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: appliable (adj.), appliably (adv.)
• (1) تعریف: to be related or relevant.
• مترادف: relate
• مشابه: connect, refer
- The rules apply to all students without exception.
[ترجمه اسما] این قوانین بدون استثناء در مورد تمام دانشجویان ( دانش آموزان ) صدق می کند
[ترجمه ترگمان] این قوانین برای همه دانشجویان بدون استثنا اعمال می شوند
[ترجمه گوگل] این قوانین برای همه دانش آموزان بدون استثنا اعمال می شود
- This article in the newspaper applies to the discussion we had this morning.
[ترجمه ترگمان] این مقاله در این روزنامه به بحثی که امروز صبح داشتیم، اعمال می شود
[ترجمه گوگل] این مقاله در روزنامه به بحث و گفتگوهایی که امروز صبح داشتیم مربوط می شود
• (2) تعریف: to make an application for admission, employment, or permission.
• مترادف: petition, solicit
• مشابه: appeal, audition, bid, sue, try out
- I applied for a job at the hospital.
[ترجمه ترگمان] من برای شغلی در بیمارستان درخواست دادم
[ترجمه گوگل] من برای کار در بیمارستان درخواست دادم
- Our son applied for admission to four colleges.
[ترجمه ترگمان] پسر ما درخواست پذیرش چهار دانشکده را کرد
[ترجمه گوگل] پسرم برای پذیرش به چهار کالج درخواست کرد
- For that type of permit, you have to apply at the town hall.
[ترجمه ترگمان] برای این نوع مجوز باید در شهرداری درخواست دهید
[ترجمه گوگل] برای این نوع مجوز، شما باید در سالن شهر درخواست کنید