معنی : درد، سختی، پریشانی، غم، محنت، اندوه، تنگدستی، سار، محنت زدهکردن، مضطرب کردن
معانی دیگر : رنج دادن، دردمند کردن، آزردن، آزار دادن، زحمت دادن، دردسر دادن، رنجه داشتن، دلواپس کردن، نگران کردن، پرشیدن، افژولیدن، خسته و ضعیف کردن، وامانده کردن، درمانده کردن، فرسوده کردن، فرسودن، موجب رنج، اسباب زحمت، موجب اندوه، درماندگی، واماندگی، گیرودار، مشقت، گرفتاری، مضیقه، فرسودگی، خستگی و ناتوانی، به خاطر درماندگی، از روی ناچاری، اضطراری، (قدیمی) مجبور کردن، واداشتن، وادار کردن، (حقوق) رجوع شود به: distrain، دردمندی، عذاب، مرارت، افسردگی