کلمه جو
صفحه اصلی

concur


معنی : موافقت کردن، هم رای بودن، دمساز شدن
معانی دیگر : همزمان بودن، دریک زمان روی دادن، هم رخداد بودن، مصادف بودن (از نظر زمانی) (coincide هم می گویند)، دست به دست هم دادن، باهم (و به طور هماهنگ) عمل کردن، همگام بودن، (با: with) موافق بودن با، هم صدا بودن با، هم عقیده بودن، تصدیق کردن، قبول داشتن

انگلیسی به فارسی

موافقت کردن، هم‌رأی بودن، دم‌ساز شدن


هم رای بودن، دمساز شدن، موافقت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: concurs, concurring, concurred
مشتقات: concurringly (adv.)
(1) تعریف: to share the same opinion; agree.
مترادف: agree, assent to
متضاد: altercate, contend, disagree, dissent
مشابه: accede, accord, assent, correspond, hold, meet, see eye to eye

- We concur that this is not a simple matter, but we must act quickly nonetheless.
[ترجمه ترگمان] ما بر این باوریم که این یک موضوع ساده نیست، اما با این حال باید سریع عمل کنیم
[ترجمه گوگل] ما موافق هستیم که این یک مسئله ساده نیست، اما با این وجود ما باید سریع عمل کنیم
- The specialist concurred with the primary care physician regarding the diagnosis.
[ترجمه ترگمان] متخصص با پزشک مراقبت های اولیه در رابطه با این تشخیص موافق بود
[ترجمه گوگل] متخصص با توجه به تشخیص پزشک متخصص مراقبت های اولیه موافقت کرد
- I concur with your estimate of the damage.
[ترجمه ترگمان] من با برآورد میزان خسارت شما موافقم
[ترجمه گوگل] من با تخمین شما از آسیب پذیری موافقم

(2) تعریف: to act or work together; cooperate.
مترادف: combine, conjoin, cooperate, coordinate
مشابه: accord, band, collaborate, merge, pool, team up, unite

- They concurred in opposing higher taxes.
[ترجمه ترگمان] آن ها در مخالفت با مالیات های بالاتر موافق بودند
[ترجمه گوگل] آنها در مخالفت با مالیات های بالاتر موافقت کردند

(3) تعریف: to happen at the same time; coincide.
مترادف: coincide
مشابه: coexist, synchronize

- The height of the storm concurred with a high tide.
[ترجمه ترگمان] ارتفاع طوفان با جزر و مد بالا موافق بود
[ترجمه گوگل] ارتفاع طوفان همراه با بارش زیاد است

• agree; harmonize; coincide; collaborate
when you concur, you agree with an opinion or statement; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] موافق بودن، موافقت کردن

مترادف و متضاد

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

هم رای بودن (فعل)
agree, concur

دمساز شدن (فعل)
sort, concur

agree, approve


Synonyms: accede, accord, acquiesce, assent, band, be consonant with, be in harmony, coadjute, coincide, collaborate, combine, come together, consent, cooperate, cut a deal, equal, harmonize, jibe, join, league, meet, okay, pass on, shake on, unite


Antonyms: argue, differ, disagree, disapprove, dispute, object, oppose, reject


جملات نمونه

1. the residents all concur that electricity shortages are acute
ساکنان همه قبول دارند (تصدیق می کنند) که کمبود برق شدید است.

2. she thinks they are to blame and i concur
او فکر می کند که آنها مقصرند و من با او هم عقیده ام.

3. Local feeling does not necessarily concur with the press.
[ترجمه ترگمان]احساس محلی لزوما با مطبوعات موافق نیست
[ترجمه گوگل]احساس محلی لزوما با مطبوعات موافق نیست

4. I strongly concur with that idea.
[ترجمه شقایق] من با این ایده شدیدا موافقم
[ترجمه ترگمان]شدیدا موافقم
[ترجمه گوگل]من با این ایده قوی موافقم

5. Butler and Stone concur that the war threw people's lives into a moral relief.
[ترجمه ترگمان]باتلر و استون پذیرفتند که جنگ زندگی مردم را به یک آسودگی اخلاقی تبدیل کرده است
[ترجمه گوگل]باتلر و استون موافق است که جنگ زندگی مردم را به تسلیم اخلاقی پرتاب کرد

6. Many conventional behaviourists readily concur with the idea.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از behaviourists متعارف با این ایده موافق هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از رفتارهای متعارف به راحتی با این ایده موافقند

7. With all respect I am quite unable to concur in this reasoning.
[ترجمه ترگمان]با همه احترامی که دارم نمی توانم این استدلال را بپذیرم
[ترجمه گوگل]با احترام من کاملا قادر به این استدلال نیستم

8. Obviously I concur with the university.
[ترجمه ترگمان]واضح است که من با دانشگاه موافقم
[ترجمه گوگل]بدیهی است که من با دانشگاه موافقم

9. They must concur in their judgment.
[ترجمه ترگمان] اونا باید توی قضاوت اونها باشن
[ترجمه گوگل]آنها باید در قضاوت خود موافق باشند

10. Only nine of the 12 jurors had to concur.
[ترجمه ترگمان]تنها ۹ نفر از ۱۲ هیات منصفه باید بپذیرند
[ترجمه گوگل]فقط 9 نفر از 12 عضو هیئت منصفه باید هماهنگ شوند

11. I therefore concur with both the judgments that have been delivered.
[ترجمه ترگمان]به خاطر همین، با هر دو داوری که تحویل داده شده موافقم
[ترجمه گوگل]بنابراین من با هر دو قضاوت که تحویل داده شده موافقم

12. I entirely concur with his prediction that in the end we will have to withdraw from the Province.
[ترجمه ترگمان]من کاملا با پیش بینی او موافق هستم که در پایان باید از ولایت کناره بگیریم
[ترجمه گوگل]من کاملا با پیش بینی او موافقم که در نهایت ما باید از استان خارج شویم

13. I concur with him in many points.
[ترجمه ترگمان]من در بسیاری از نکات با او موافقم
[ترجمه گوگل]من در بسیاری از موارد با او موافقم

14. Many people's feelings concur on the subject of freedom.
[ترجمه ترگمان]احساسات بسیاری در مورد موضوع آزادی هم نظر هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از احساسات مردم در مورد آزادی مطابقت دارند

The two events concurred.

آن دو رویداد هم‌زمان بودند.


Several elements concurred to bring about this result.

چندین عامل دست‌به‌دست هم داد تا این نتیجه به‌دست آمد.


The residents all concur that electricity shortages are acute.

ساکنان همه قبول دارند (تصدیق می‌کنند) که کمبود برق شدید است.


The judge concurred with the defense lawyer.

قاضی با وکیل مدافع هم‌عقیده (موافق) بود.


She thinks they are to blame and I concur.

او فکر می‌کند که آنها مقصرند و من با او هم‌عقیده‌ام.


پیشنهاد کاربران

تداوم بخشیدن

قبول کردن، پذیرفتن

هم نظر بودن
هم عقیده بودن


کلمات دیگر: