کلمه جو
صفحه اصلی

confer


معنی : تفویض کردن، اعطاء کردن، عطاء کردن، مشورت کردن، همرایزنی کردن
معانی دیگر : اهداکردن، اعطا کردن، بخشیدن به، تبادل نظر کردن، رایزنی کردن، مشاوره کردن، صلاحدید کردن، مراجعه کردن

انگلیسی به فارسی

هم‌رایزنی کردن، اعطا کردن، مشورت کردن، مراجعه کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confers, conferring, conferred
• : تعریف: to award or bestow.
مترادف: award, bestow
متضاد: strip
مشابه: accord, give, grant, impart, present

- For this act of courage, the president conferred the Medal of Honor upon him.
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور برای این عمل شجاعت، مدال افتخار را به او اعطا کرد
[ترجمه گوگل] برای این عمل شجاعت، رئیس جمهور مدال افتخار را به او تحمیل کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: conferment (n.)
• : تعریف: to deliberate together; hold a discussion.
مترادف: deliberate
مشابه: caucus, consult, huddle, meet, palaver, parley, powwow, talk

- Members of the committee must confer before a decision can be made.
[ترجمه ترگمان] اعضای این کمیته باید قبل از تصمیم گیری رایزنی کنند
[ترجمه گوگل] اعضای کمیته باید پیش از تصویب تصمیم گیری کنند
- It's a difficult question, so I'll need to confer with my colleagues.
[ترجمه ترگمان] سوال سختیه، پس باید با همکارام هم مشورت کنم
[ترجمه گوگل] این یک سوال دشوار است، بنابراین باید با همکارانم هماهنگ باشم

• talk together, consult with; give, bestow
when you confer with someone, you discuss something with them in order to make a decision.
to confer something such as an honour, a gift, or an advantage on someone means to give it to them; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] مشورت کردن، مذاکره، اعطا کردن، تطبیق کردن
[ریاضیات] مشورت کردن

مترادف و متضاد

تفویض کردن (فعل)
abdicate, confer, devolve, resign, vouchsafe

اعطاء کردن (فعل)
confer, admit, allow

عطاء کردن (فعل)
give, confer, grant, bestow

مشورت کردن (فعل)
confer, consult

همرایزنی کردن (فعل)
confer

discuss, deliberate


Synonyms: advise, argue, bargain, blitz, brainstorm, breeze, collogue, confab, confabulate, consult, converse, deal, debate, discourse, flap, gab, get heads together, give meeting, groupthink, huddle, jaw, kick ideas around, negotiate, parley, pick one’s brain, powwow, speak, talk, toss ideas around, treat


giving honor, award


Synonyms: accord, allot, award, bestow, donate, gift with, give, grant, lay on, present, provide, sweeten the kitty, vouchsafe


Antonyms: dishonor, taking


جملات نمونه

1. before buying this house, i have to confer with my father
قبل از خرید این منزل باید با پدرم مشورت کنم.

2. If you confer a benefit, never remember it; if you receive one, remember it always.
[ترجمه ترگمان]اگر تو منافع خود را به دست بیاوری، هرگز آن را به یاد نخواهی آورد؛ اگر یکی از آن ها را دریافت کنی، همیشه آن را به یاد داشته باشی
[ترجمه گوگل]اگر مزایایی را به شما ارائه می کنید، هرگز آن را به یاد نیاورید اگر یکی را دریافت کنید، همیشه آن را به یاد داشته باشید

3. She withdrew to confer with her advisers before announcing a decision.
[ترجمه ترگمان]او عقب نشینی کرد تا قبل از اعلام تصمیم با مشاوران خود رایزنی کند
[ترجمه گوگل]او قبل از اعلام تصمیم، با مشاورانش کنار گذاشت

4. I should like some time to confer with my lawyer.
[ترجمه ترگمان]من باید وقت داشته باشم که با وکیلم مشورت کنم
[ترجمه گوگل]من باید چند وقت با وکیلم مشورت کنم

5. He withdrew to confer with his teacher before announcing a decision.
[ترجمه ترگمان]او قبل از اعلام تصمیم خود برای رایزنی با معلم خود کنار رفت
[ترجمه گوگل]او قبل از اعلام تصمیم، با معلمش مخالفت کرد

6. I must confer with my lawyer before I decide.
[ترجمه ترگمان]قبل از این که تصمیم بگیرم باید با وکیلم مشورت کنم
[ترجمه گوگل]من قبل از تصمیم گیری باید با وکیلم موافق باشم

7. He wanted to confer with his colleagues before reaching a decision.
[ترجمه ترگمان]او می خواست قبل از اینکه تصمیم بگیرد با همکاران خود رایزنی کند
[ترجمه گوگل]او می خواست قبل از رسیدن به تصمیم، با همکارانش مشورت کند

8. Such arrangements also confer the power to veto airport development, and hence, often, to keep out competitors' flights.
[ترجمه ترگمان]چنین هماهنگی هایی به قدرت وتو کردن فرودگاه نیز کمک می کند و از این رو، اغلب برای خروج از پروازه ای رقبا امکان پذیر است
[ترجمه گوگل]چنین توافق هایی نیز قدرت را به وتو برای توسعه فرودگاه و به این ترتیب، اغلب، برای از بین بردن پروازهای رقبا، به ارمغان می آورد

9. Industrial safety legislation will normally confer a right on persons employed.
[ترجمه ترگمان]قانون ایمنی صنعتی به طور معمول به افراد شاغل حقوق می دهد
[ترجمه گوگل]قانون ایمنی صنعتی معمولا حق استخدام افراد شاغل را به عهده می گیرد

10. Therefore, this region may confer some degree of specialization to the protein, in terms of cellular location and/or tissue specificity.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، این منطقه ممکن است درجه ای از تخصصی سازی را به پروتیین، از نظر مکان و \/ یا ویژگی بافت نسبت دهد
[ترجمه گوگل]بنابراین، این منطقه ممکن است برخی از درجه تخصص را به پروتئین، از لحاظ محل سلول و / یا خاصیت بافت، اختصاص دهد

11. Quite suddenly, they had gained the power to confer respectability.
[ترجمه ترگمان]ناگهان به این نتیجه رسیده بودند که آن ها این قدرت را کسب کرده اند
[ترجمه گوگل]کاملا ناگهان، آنها توانستند به احترام برخورد کنند

12. To confer the status of value upon excess and extremism is to bring these things back within the pale of decency.
[ترجمه ترگمان]برای رایزنی وضعیت ارزش افزوده بر افراط و افراط گرایی این است که این چیزها را به صورت نجابت و نجابت برگردانید
[ترجمه گوگل]برای تحمیل ارزش ارزش اضافی و افراط گرایی این است که این چیزها را در درون پرده ی ظلمت قرار دهیم

13. In effect they confer on the individual a sphere of immunity against interference by the state, other organisations and other individuals.
[ترجمه ترگمان]در واقع آن ها به فرد یک کره مصونیت در برابر دخالت دولت، سازمان های دیگر و افراد دیگر اعطا می کنند
[ترجمه گوگل]در واقع آنها به فردی حراست از مصونیت در برابر دخالت دولت، سازمان های دیگر و دیگر افراد را اعطا می کنند

14. Anchoresses were believed to confer great spiritual benefits on a neighbourhood and all big towns liked to have one.
[ترجمه ترگمان]اعتقاد بر این بود که Anchoresses منافع معنوی بزرگی در همسایگی خود دارند و همه شهرهای بزرگ دوست دارند یکی داشته باشند
[ترجمه گوگل]اعتقاد بر این بود که Anchoresses منافع معنوی بزرگ را در یک محله و شهرهای بزرگ که مایل به داشتن آن بودند، به ارمغان می آورد

Diplomas will be officially conferred next week.

دانش‌نامه‌ها هفته‌ی دیگر رسماً اعطا خواهد شد.


The jury conferred for more than two hours.

اعضای هیئت منصفه بیش از دو ساعت تبادل‌نظر می‌کردند.


Before buying this house, I have to confer with my father.

قبل از خرید این منزل باید با پدرم مشورت کنم.


پیشنهاد کاربران

مطابقت

واگذار کردن

1. مشورت کردن
2. اعطا کردن، دادن

موجب شدن، باعث شدن


کلمات دیگر: