کلمه جو
صفحه اصلی

bolt upright


شق ورق، صاف ایستاده یا نشسته، راست، بطورعمودی

انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: in a rigidly attentive position.

• completely erect

جملات نمونه

1. The nursery teacher made the children sit bolt upright.
[ترجمه ترگمان]معلم بچه ها بچه ها را وادار کرد که از جایش بلند شوند
[ترجمه گوگل]معلم مهد کودک بچه ها را به سمت راست نشست

2. Suddenly she sat bolt upright as if something had startled her.
[ترجمه ترگمان]ناگهان از جایش بلند شد، گویی چیزی او را به حیرت انداخته بود
[ترجمه گوگل]ناگهان او به آرامی نشسته بود، انگار چیزی به او زده بود

3. He was sitting bolt upright on his chair, looking very tense.
[ترجمه ترگمان]او روی صندلی اش راست نشسته بود و خیلی عصبی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او نشسته بود روی صندلیش ایستاده بود، خیلی زود نگاه کرد

4. He sat bolt upright, hands folded in front of him.
[ترجمه ترگمان]او از جایش بلند شد و دستانش را جلوی او جمع کرد
[ترجمه گوگل]او به آرامی نشسته و دستش را در مقابل او گذاشت

5. She sat bolt upright in the back seat during the whole journey.
[ترجمه ترگمان]او در تمام طول سفر روی صندلی عقب نشسته بود
[ترجمه گوگل]او در تمام طول سفر به صندلی عقب نشسته بود

6. He made the children sit bolt upright.
[ترجمه ترگمان]او بچه ها را بلند کرد و از جا بلند شد
[ترجمه گوگل]او بچه ها را به آرامی نشست

7. Her mother was sitting bolt upright, scrunching her white cotton gloves into a ball.
[ترجمه ترگمان]مادرش نشسته بود و دستکش های نخی سفیدش را در یک توپ می پیچید
[ترجمه گوگل]مادرش نشسته بود به آرامی نشسته و دستکش های پنبه ای سفیدش را به توپ می انداخت

8. She had woken then, jerking bolt upright, her heart pounding against her ribs.
[ترجمه ترگمان]او از خواب بیدار شده بود و از جایش بلند شده بود و قلبش به سینه اش می کوبید
[ترجمه گوگل]او بعدا از خواب بیدار شده بود، پیچ و مهره را به آرامی چرخاند، قلب او را در برابر دنده هایش می لرزاند

9. She was sitting bolt upright on the thick tug which lay before the fireplace in which the coals glowed and flamed.
[ترجمه ترگمان]روی میله ضخیم که پیش از بخاری دیواری قرار داشت نشسته بود و آتش زبانه می کشید و زبانه می کشید
[ترجمه گوگل]او نشستن را به سمت راست بر روی باریک ضخیم نشست که در کنار شومینه ای که در آن زغال سنگها تابانده شده و شعله ور شده بود نشستند

10. He sat bolt upright and kept his eyes on the table in front of him.
[ترجمه ترگمان]از جایش بلند شد و نگاهش را روی میز جلوی او نگه داشت
[ترجمه گوگل]او به آرامی نشسته و چشمانش را روی میز جلوی او نگه داشته است

11. The main picture shows them sitting bolt upright with their hands clenched together in their laps.
[ترجمه ترگمان]تصویر اصلی آن ها را نشان می دهد که با دسته ای گره خورده در دامن خود چفت شده اند
[ترجمه گوگل]تصویر اصلی نشان می دهد آنها را نشسته پیچ و مهره راست با دست خود را با هم در دوران خود clenched

12. Suddenly she sat bolt upright, horrified as a new thought struck home.
[ترجمه ترگمان]ناگهان به محض اینکه فکر تازه ای به خانه رسید، از جا جست
[ترجمه گوگل]ناگهان او نشسته بود به آرامی، به عنوان یک فکر جدید به خانه به وحشت افتاد

13. Suddenly, Urquhart stood bolt upright, not twenty yards in front of the deer which froze in confusion.
[ترجمه ترگمان]ناگهان، راست ایستاد، نه بیست متر جلوتر از گوزن ها که در سردرگمی منجمد شده بودند
[ترجمه گوگل]ناگهان، اوراکارت ایستاد و به آرامی ایستاد، نه بیست متر در مقابل گوزن که در سردرگمی فرو بست

14. She shot bolt upright, pulse racing, mouth dry, and then she remembered the owls.
[ترجمه ترگمان]او به آذرخش شلیک کرد، ضربان قلبش خشک شد، دهانش خشک شد و بعد به یاد جغد افتاد
[ترجمه گوگل]او دست راست را با شلیک، مسابقه پالس، دهان خشک، و سپس او جادو را به یاد می آورد

پیشنهاد کاربران

✔️شق و رق

He sat bolt upright, hands folded in front of him


کلمات دیگر: