کلمه جو
صفحه اصلی

misplace


معنی : گم کردن، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن
معانی دیگر : در محل عوضی قرار دادن، (چیزی را) در جای خود نگذاشتن، (اعتماد یا محبت و غیره خود را) معطوف به آدم نامستحق کردن

انگلیسی به فارسی

اشتباه، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن، گم کردن


درجای عوضی گذاشتن، گم کردن، جا گذاشتن


انگلیسی به انگلیسی

• put in the wrong place, place accidentally; lose

مترادف و متضاد

گم کردن (فعل)
bewilder, tine, lose, misplace, miss, mislay

جا گذاشتن (فعل)
misplace, mislay

در جای عوضی گذاشتن (فعل)
misplace

lose; be unable to find


Synonyms: be unable to lay hands on, confuse, disarrange, dishevel, disorder, disorganize, displace, disturb, forget whereabouts of, lose track of, misfile, mislay, miss, mix, muss, place unwisely, place wrongly, put in wrong place, remove, scatter, unsettle


Antonyms: find


جملات نمونه

1. She was misplaced in that job; she ought to be doing something more creative.
[ترجمه ترگمان]او در این کار اشتباه کرده بود؛ باید کار خلاقانه تری را انجام می داد
[ترجمه گوگل]او در آن شغل نابجا بود؛ او باید کاری را خلاق تر انجام دهد

2. Her optimism turned out to be misplaced.
[ترجمه Mr_HoSsEiN] خوش بینی او نابجا بود
[ترجمه ترگمان] optimism تبدیل به گم شدن شد
[ترجمه گوگل]خوش بینی او ناخوشایند بود

3. I realized that my trust in him was misplaced.
[ترجمه محمد صالح قسمی سپرو] من فهمیدم که اعتمادم به او نابجا بود
[ترجمه ترگمان] فهمیدم که اعتماد من به اون اشتباه بوده
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که اعتماد به او در آن جا نباشد

4. Grandfather used to misplace his glasses.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ عادت داشت عینکش را به هم بزند
[ترجمه گوگل]پدربزرگ عینک خود را عوض کرد

5. Her confidence in him was entirely misplaced.
[ترجمه ترگمان]اعتماد او به او کاملا غلط بود
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او به طور کامل نابجا بود

6. I've misplaced my glasses they're not in my bag.
[ترجمه Mr_HoSsEiN] من عینکم را که در کیفم نبود گم کردم
[ترجمه ترگمان]عینکم رو گم کردم اونا توی کیف من نیستن
[ترجمه گوگل]عینک های من را که در کیسه من نیست، جایگزین کرده ام

7. Oh dear, I seem to have misplaced the letter.
[ترجمه ترگمان]اوه، عزیزم، انگار نامه را گم کردم
[ترجمه گوگل]آه عزیزم، به نظر میرسد این حرف را نادیده گرفته است

8. Somehow the suitcase with my clothes was misplaced.
[ترجمه ترگمان]یه جورایی چمدون با لباسامو عوض شده بود
[ترجمه گوگل]به هر حال چمدان با لباس من نابجا بود

9. Lenders rely on the misplaced loyalty of existing borrowers to make their profit.
[ترجمه ترگمان]قرض دهنده ها به وفاداری نابجا وام گیرندگان فعلی تکیه می کنند تا سود خود را به دست آورند
[ترجمه گوگل]وام دهندگان به وفاداری نامناسب وام گیرندگان موجود برای سود خود متکی هستند

10. The dictionary may have been misplaced somewhere else.
[ترجمه ترگمان]لغت نامه ممکن است جایی دیگر نابجا باشد
[ترجمه گوگل]فرهنگ لغت ممکن است در جای دیگری جای نگرفته باشد

11. His trust in them was misplaced.
[ترجمه ترگمان] اعتماد اون به اونا غلط بود
[ترجمه گوگل]اعتماد او به آنها نابجا بود

12. His criticisms are misconceived and misplaced.
[ترجمه ترگمان]انتقادات او misconceived و نابجا هستند
[ترجمه گوگل]انتقادات او اشتباه و نادرست است

13. She misplaced her keys so often that her secretary used to carry spare ones for her.
[ترجمه ترگمان]کلیدهای او را آنقدر گم کرد که منشی او برای او ones را حمل می کرد
[ترجمه گوگل]او اغلب اوقات کلید های او را نادیده می گرفت، زیرا او وزیر امور خارجه او را به او حمل می کرد

14. Your trust in her is misplaced; she'll cheat you if she can.
[ترجمه ترگمان]اعتماد تو به او غلط است؛ اگر بتواند، او تو را فریب خواهد داد
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او نابجا است اگر شما می توانید او را تقلب کنید

I misplaced my watch and could not find it.

ساعتم را در جای خودش نگذاشتم و (لذا) نمی‌توانستم آن را پیدا کنم.


Misplaced trust.

اعتماد به کسی که استحقاق آن را ندارد.


پیشنهاد کاربران

بدجایی گذاشتن، سر جای خود نگذاشتن، جای دیگری گذاشتن، جایی گذاشتن و فراموش کردن، گم کردن

نابجا


کلمات دیگر: