1. She was misplaced in that job; she ought to be doing something more creative.
[ترجمه ترگمان]او در این کار اشتباه کرده بود؛ باید کار خلاقانه تری را انجام می داد
[ترجمه گوگل]او در آن شغل نابجا بود؛ او باید کاری را خلاق تر انجام دهد
2. Her optimism turned out to be misplaced.
[ترجمه Mr_HoSsEiN] خوش بینی او نابجا بود
[ترجمه ترگمان] optimism تبدیل به گم شدن شد
[ترجمه گوگل]خوش بینی او ناخوشایند بود
3. I realized that my trust in him was misplaced.
[ترجمه محمد صالح قسمی سپرو] من فهمیدم که اعتمادم به او نابجا بود
[ترجمه ترگمان] فهمیدم که اعتماد من به اون اشتباه بوده
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که اعتماد به او در آن جا نباشد
4. Grandfather used to misplace his glasses.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ عادت داشت عینکش را به هم بزند
[ترجمه گوگل]پدربزرگ عینک خود را عوض کرد
5. Her confidence in him was entirely misplaced.
[ترجمه ترگمان]اعتماد او به او کاملا غلط بود
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او به طور کامل نابجا بود
6. I've misplaced my glasses they're not in my bag.
[ترجمه Mr_HoSsEiN] من عینکم را که در کیفم نبود گم کردم
[ترجمه ترگمان]عینکم رو گم کردم اونا توی کیف من نیستن
[ترجمه گوگل]عینک های من را که در کیسه من نیست، جایگزین کرده ام
7. Oh dear, I seem to have misplaced the letter.
[ترجمه ترگمان]اوه، عزیزم، انگار نامه را گم کردم
[ترجمه گوگل]آه عزیزم، به نظر میرسد این حرف را نادیده گرفته است
8. Somehow the suitcase with my clothes was misplaced.
[ترجمه ترگمان]یه جورایی چمدون با لباسامو عوض شده بود
[ترجمه گوگل]به هر حال چمدان با لباس من نابجا بود
9. Lenders rely on the misplaced loyalty of existing borrowers to make their profit.
[ترجمه ترگمان]قرض دهنده ها به وفاداری نابجا وام گیرندگان فعلی تکیه می کنند تا سود خود را به دست آورند
[ترجمه گوگل]وام دهندگان به وفاداری نامناسب وام گیرندگان موجود برای سود خود متکی هستند
10. The dictionary may have been misplaced somewhere else.
[ترجمه ترگمان]لغت نامه ممکن است جایی دیگر نابجا باشد
[ترجمه گوگل]فرهنگ لغت ممکن است در جای دیگری جای نگرفته باشد
11. His trust in them was misplaced.
[ترجمه ترگمان] اعتماد اون به اونا غلط بود
[ترجمه گوگل]اعتماد او به آنها نابجا بود
12. His criticisms are misconceived and misplaced.
[ترجمه ترگمان]انتقادات او misconceived و نابجا هستند
[ترجمه گوگل]انتقادات او اشتباه و نادرست است
13. She misplaced her keys so often that her secretary used to carry spare ones for her.
[ترجمه ترگمان]کلیدهای او را آنقدر گم کرد که منشی او برای او ones را حمل می کرد
[ترجمه گوگل]او اغلب اوقات کلید های او را نادیده می گرفت، زیرا او وزیر امور خارجه او را به او حمل می کرد
14. Your trust in her is misplaced; she'll cheat you if she can.
[ترجمه ترگمان]اعتماد تو به او غلط است؛ اگر بتواند، او تو را فریب خواهد داد
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او نابجا است اگر شما می توانید او را تقلب کنید