کلمه جو
صفحه اصلی

fractured


معنی : منکسر
معانی دیگر : شکستگی، انکسار، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)

انگلیسی به انگلیسی

• broken (i.e. a bone); cracked, split

مترادف و متضاد

منکسر (صفت)
broken, fractured

جملات نمونه

1. the fractured and luxated teeth were extracted
دندان های شکسته و جابجا شده را کشیدند.

2. his thigh bone was fractured in two places
استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.

3. the pipe has been fractured
لوله درز پیدا کرده است.

4. the union of a fractured bone
جوش خوردن استخوان شکسته

5. the diamond was entire and not fractured
آن الماس یکپارچه و بدون ترک خوردگی بود.

پیشنهاد کاربران

گسیخته

شکسته، ترک خورده

قطعه قطعه

fractured ( زمین‏شناسی )
واژه مصوب: شکسته
تعریف: ویژگی سنگی که دارای شکستگی است


کلمات دیگر: