معنی : فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن
معانی دیگر : (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن
interlope
معنی : فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن
معانی دیگر : (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن
انگلیسی به فارسی
(برای سودجویی) مداخله کردن، پا در میان کار دیگران گذاردن، فضولی کردن
انگلیسی به انگلیسی
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: interlopes, interloping, interloped
حالات: interlopes, interloping, interloped
• (1) تعریف: to interfere in others' affairs; meddle.
• مشابه: encroach, intrude, meddle
• مشابه: encroach, intrude, meddle
• (2) تعریف: to enter into an area of business, esp. trade, without a license.
• trespass on the domain of another without proper license (as in trade); interfere, intrude, meddle
مترادف و متضاد
فضولی کردن (فعل)
interfere, blab, meddle, kibitz, interlope, intermeddle, rubberneck, poke one's nose
مداخله کردن (فعل)
put in, interfere, meddle, interlope, intermeddle, interpose, intervene, interject, stickle
پا در میان کار دیگران گذاردن (فعل)
interlope
کلمات دیگر: