کلمه جو
صفحه اصلی

interdigitate


معنی : بهم اتصال دادن، بهم اتصال پیدا کردن، بهم جفت کردن
معانی دیگر : درهم قفل کردن (انگشتان دست)، درهم جفت کردن، واقع در میان انگشتان

انگلیسی به فارسی

بیننده، بهم اتصال دادن، بهم اتصال پیدا کردن، بهم جفت کردن


واقع در میان انگشتان، بهم اتصال دادن، بهم اتصال پیدا کردن، بهم جفت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: interdigitates, interdigitating, interdigitated
مشتقات: interdigitation (n.)
• : تعریف: to interlace or interlock, as the fingers of both hands.

• interlock, interlace, intertwine (like the fingers of two clasped hands)

مترادف و متضاد

بهم اتصال دادن (فعل)
inosculate, interdigitate

بهم اتصال پیدا کردن (فعل)
interdigitate

بهم جفت کردن (فعل)
interlink, joggle, interdigitate


کلمات دیگر: