کلمه جو
صفحه اصلی

intercross


معنی : جفت گیری، از هم گذشتن، تقاطع کردن
معانی دیگر : (نادر) یکدیگر را قطع کردن، هم بری کردن، رجوع شود به: hybridize

انگلیسی به فارسی

از هم گذشتن، تقاطع کردن، جفت گیری


intercross، جفت گیری، از هم گذشتن، تقاطع کردن


انگلیسی به انگلیسی

• cross each other; intersect; cross breed, interbreed, hybridize

مترادف و متضاد

جفت گیری (اسم)
sexual intercourse, intercross

از هم گذشتن (فعل)
intercross, interpenetrate

تقاطع کردن (فعل)
meet, cross, intersect, interlace, crisscross, intercross, intertwine


کلمات دیگر: