کلمه جو
صفحه اصلی

transfix


معنی : مبهوت کردن، سپوختن، میخکوب کردن
معانی دیگر : توختن، سوراخ کردن، درخستن، (مجازی) مبهوت کردن، هاژ کردن، انگشت به دهان کردن، سورا  کردن، درجای خودخشک شدن

انگلیسی به فارسی

سوراخ کردن، میخکوب کردن، مبهوت کردن، درجای خودخشک شدن


ترانسفکشن، میخکوب کردن، سوراخ کردن، مبهوت کردن، سپوختن، در جای خود خشک شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: transfixes, transfixing, transfixed
مشتقات: transfixion (n.)
(1) تعریف: to pierce through with, or as though with, something sharply pointed; impale.

(2) تعریف: to fix in place or hold motionless by, or as though by, impaling.

- The rabbit was transfixed by the snake's stare.
[ترجمه ترگمان] خرگوش از نگاه ماری مات و مبهوت شده بود
[ترجمه گوگل] خرگوش با خیره شدن مار از بین رفته بود

• pierce with a sharp object, impale; hold motionless with terror or amazement

مترادف و متضاد

مبهوت کردن (فعل)
amaze, astonish, disconcert, astound, flabbergast, transfix

سپوختن (فعل)
transfix, pierce, spike, impale

میخکوب کردن (فعل)
transfix, spike

hold one’s attention


Synonyms: bewitch, captivate, enchant, engross, fascinate, hold, hypnotize, mesmerize, palsy, paralyze, petrify, rivet, root, spellbind, stop in one’s tracks, stop one dead, stun


Antonyms: bore, look away


pierce


Synonyms: fix, impale, lance, nail down, penetrate, pin down, puncture, run through, skewer, skiver, spear, spike, spit, stick, transpierce


جملات نمونه

1. The conference delegates were transfixed by her speech.
[ترجمه ترگمان]نمایندگان کنفرانس از سخنرانی او مات و مبهوت ماندند
[ترجمه گوگل]نمایندگان کنفرانس با سخنرانی خود در ارتباط بودند

2. He transfixed the enemy's heart with a spear.
[ترجمه ترگمان]او قلب دشمن را با نیزه سوراخ کرد
[ترجمه گوگل]او قلب دشمن را با یک ریش تراشیده کرد

3. We were all transfixed by the images of the war.
[ترجمه ناشناس] تصاویر جنگ همه ما را میخکوب کرد
[ترجمه ترگمان]همه ما از تصاویر جنگ میخکوب شده بودیم
[ترجمه گوگل]همه ما توسط تصاویر جنگ تحکیم شدیم

4. Rabbits transfixed in the glare of car headlights are common victims on the roads.
[ترجمه ترگمان]خرگوش ها که در نور چراغ های جلوی ماشین خشک شده بودند قربانیان رایجی در جاده ها هستند
[ترجمه گوگل]خرگوش هایی که در انفجار چراغ های اتومبیل قرار می گیرند قربانیان جاده ای هستند

5. He stood staring at the ghost, transfixed with terror.
[ترجمه ترگمان]او به شبح خیره شده بود و با وحشت سر جایش میخکوب شده بود
[ترجمه گوگل]او ایستاده در خلوت خیره شد و با ترور ارتباط برقرار کرد

6. I was transfixed at its sight.
[ترجمه ترگمان]از دیدن آن مات و مبهوت شده بودم
[ترجمه گوگل]من در دیدم انتقال یافت

7. A body lay in the corner, transfixed by a spear.
[ترجمه ترگمان]جسدی در گوشه ای افتاده بود و با نیزه سوراخ شده بود
[ترجمه گوگل]یک بدن در گوشه ای قرار دارد که توسط یک یک قوطی عبور می کند

8. Her eyes were transfixed with terror.
[ترجمه ترگمان]چشمانش از وحشت مات شده بود
[ترجمه گوگل]چشمان او با ترور ارتباط برقرار شد

9. For a moment she stood transfixed in the doorway.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای در آستانه در میخکوب شد
[ترجمه گوگل]برای یک لحظه او ایستاد در ورودی منتقل شد

10. She was transfixed with horror.
[ترجمه ترگمان]با وحشت سر جایش میخکوب شده بود
[ترجمه گوگل]او با ترس و وحشت حرکت کرد

11. Transfixing and intense, their dark, wine-soaked ballads and lock-tite harmonies are addictive.
[ترجمه ترگمان]transfixing و شدید، dark و wine های خیس و lock معتاد کننده است
[ترجمه گوگل]ترانسفکشن و شدید، صداهای تیره و تار و شراب و هماهنگی قفل تیتی اعتیاد آور هستند

12. She stood transfixed, with one hand out, but her fingers failed to obey the command to take the proffered bag.
[ترجمه ترگمان]او با یک دست مات و مبهوت ایستاد، اما انگشتانش از فرمان اطاعت کردند تا کیف را بگیرند
[ترجمه گوگل]او با یکی از دستها منتقل شده بود، اما انگشتانش فرار نکرد تا کیسه پیشنهادی را ببرد

13. Glancing towards the car park, I am transfixed by the sight of a man in a flat cap cleaning our car.
[ترجمه ترگمان]نیم نگاهی به پارک اتومبیل انداختم، با دیدن مردی که کلاه به سر دارد، سر جایش میخکوب شدم
[ترجمه گوگل]با نگاهی به پارک خودرو، با نگاهی به یک مرد در یک چمدان صاف، ماشین خود را تمیز می کنیم

14. Through the night feeds, he sat transfixed, preparing endless cups of tea.
[ترجمه ترگمان]از میان تغذیه شبانه، مات و مبهوت بر جای خود نشسته بود و فنجان های بی شمار چای را آماده می کرد
[ترجمه گوگل]از طریق شبانه غذا، او نشست و ترفیس شد و فنجان بی پایان از چای تهیه کرد

15. Luisa stood transfixed with shock.
[ترجمه ترگمان]Luisa از تعجب خشکش زده بود
[ترجمه گوگل]لوئیس ایستاد و با شوک ارتباط برقرار کرد

Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree.

رستم نیزه‌ی خود را پرتاب کرد و آهو را به درخت دوخت.


Her eyes were transfixed with terror.

چشمانش از شدت وحشت بهت‌زده شده بود.



کلمات دیگر: