کلمه جو
صفحه اصلی

shocking


معنی : بد، تکان دهنده، هولناک، برخورنده
معانی دیگر : روانکوب، زننده، بسیار ناخوشایند، مستهجن، ناپسند، قبیح، زشت، منزجر کننده، مایه انزجار، موحش، بسیار بد

انگلیسی به فارسی

منزجر کننده،مایه انزجار،برخورنده،موحش،تکان دهنده،بسیار بد


تکان دهنده، هولناک، بد، برخورنده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: shockingly (adv.)
(1) تعریف: causing great dismay, disgust, or outrage, often combined with surprise.
مترادف: appalling, astounding, disgusting, horrifying, staggering, startling, stunning, stupefying
مشابه: lurid, offensive, outrageous, rude, scandalous, startling, striking, surprising, unsettling, upsetting

- The revelation of how the woman had been kept captive was a shocking story.
[ترجمه ترگمان] کشف اینکه این زن چگونه اسیر شده بود، داستان تکان دهنده ای بود
[ترجمه گوگل] کشف چگونگی دستگیری زن در زندان، یک داستان تکان دهنده بود
- She was taken aback by her granddaughter's shocking language.
[ترجمه ترگمان] او از زبان تکان دهنده نوه اش یکه خورد
[ترجمه گوگل] او توسط زبان تکان دهنده نوه خود را ناراحت شد
- No one will ever forget this shocking act of terrorism.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس هرگز این اقدام شوکه کننده تروریسم را فراموش نخواهد کرد
[ترجمه گوگل] هیچ کس هرگز این اقدام تکان دهنده تروریسم را فراموش نخواهد کرد

(2) تعریف: of a color, very brilliant and intense.

- She dyed her hair shocking pink.
[ترجمه ترگمان] موهایش را رنگ کرده بود
[ترجمه گوگل] او رنگ موهایش را تکان داد

• startling, surprising; causing outrage or horror; terrible, awful, very bad
something that is shocking makes people upset or angry, because they think it is morally wrong.
shocking also means very bad; an informal use.
see also shock.

مترادف و متضاد

بد (صفت)
amiss, bad, mean, evil, ill, icky, unfavorable, dreadful, blighted, rum, shocking

تکان دهنده (صفت)
convulsive, shocking, stirring, world-shaking

هولناک (صفت)
terrible, ghastly, shocking, terrific

برخورنده (صفت)
shocking, uncomplimentary

outrageous; very surprising


Synonyms: abominable, appalling, atrocious, awful, burning, crying, desperate, detestable, direful, disgraceful, disgusting, disquieting, distressing, dreadful, fearful, formidable, foul, frightful, ghastly, glaring, hateful, heinous, hideous, horrible, horrific, horrifying, loathsome, monstrous, nauseating, odious, offensive, repulsive, revolting, scandalous, shameful, sickening, stupefying, terrible, ugly, unspeakable


Antonyms: calming, comforting, soothing


جملات نمونه

1. the shocking news of her death
خبر تکان دهنده ی مرگ او

2. those events were shocking enough to disorder anybody's mind
آن رویدادها آن قدر تکان دهنده بود که هرکس را پریشان می کرد.

3. this painting presents a shocking scene from the war
این نقاشی یک صحنه ی تکان دهنده از جنگ را نشان می دهد.

4. what he said was so shocking that i can't repeat it here
آنچه او گفت آنقدرقبیح بود که نمی توانم آن را در اینجا تکرار کنم.

5. He gave a very vivid and often shocking account/description of his time in prison.
[ترجمه ترگمان]او شرحی بسیار واضح و اغلب تکان دهنده درباره زمان خود در زندان به او داد
[ترجمه گوگل]او یک گزارش / توضیح بسیار واضح و شگفت آور از زمان خود را در زندان ارائه داد

6. She took pleasure in shocking her parents.
[ترجمه ترگمان]از دیدن پدر و مادرش خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او لذت بردن از والدینش را تکان داد

7. Shocking revelations about their private life appeared in the papers.
[ترجمه ترگمان]شایعات وحشتناکی در مورد زندگی خصوصی آن ها در روزنامه ها منتشر می شد
[ترجمه گوگل]آیات تکان دهنده درباره زندگی خصوصی آنها در مقالات دیده شده است

8. The anger in his face was shocking.
[ترجمه ترگمان]خشم در چهره او تکان دهنده بود
[ترجمه گوگل]خشم در چهره اش تکان دهنده بود

9. His attitude was shocking to her.
[ترجمه ترگمان]رفتارش به او ناگوار بود
[ترجمه گوگل]نگرش او به او تکان دهنده بود

10. I was greeted by a shocking sight.
[ترجمه ترگمان]با یک نگاه شوکه کننده سلام و احوال پرسی کردم
[ترجمه گوگل]من یک دید تکان دهنده به من خوش آمد گفت

11. What she did was so shocking that I can hardly describe it.
[ترجمه ترگمان]کاری که کرد خیلی شوکه کننده بود که به سختی می توانستم آن را توصیف کنم
[ترجمه گوگل]آنچه که او انجام داد، خیلی تکان دهنده بود، که به سختی می توانستم آن را توصیف کنم

12. He seems to enjoy shocking people.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد او از مردم شوکه کننده لذت می برد
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد برای لذت بردن از مردم تکان دهنده است

13. The house was left in a shocking state.
[ترجمه ترگمان]خانه در یک حالت تکان دهنده باقی ماند
[ترجمه گوگل]خانه در یک کشور تکان دهنده باقی مانده بود

14. In the exhibition, abstract paintings are juxtaposed with shocking photographs.
[ترجمه ترگمان]در این نمایشگاه، نقاشی های انتزاعی با عکس های تکان دهنده همراه هستند
[ترجمه گوگل]در نمایشگاه، نقاشی های انتزاعی با عکس های تکان دهنده همراه هستند

15. What a shocking state of affairs!
[ترجمه ترگمان]چه وضع وحشتناکی!
[ترجمه گوگل]چه وضعیت تکان دهنده ای از امور!

16. She enjoys shocking people by saying outrageous things.
[ترجمه ترگمان]او از گفتن چیزهای نامعقول از مردم منزجر کننده لذت می برد
[ترجمه گوگل]او با تظاهرات بی نظیر، مردم تکان دهنده را لذت می برد

the shocking news of her death

خبر تکان‌دهنده‌ی مرگ او


What he said was so shocking that I can't repeat it here.

آنچه او گفت آن‌قدر قبیح بود که نمی‌توانم آن را در اینجا تکرار کنم.


پیشنهاد کاربران

شوکه کننده

تکان دهنده


کلمات دیگر: