کلمه جو
صفحه اصلی

extricate


معنی : رها کردن، ازاد کردن، خلاصی بخشیدن
معانی دیگر : (با: from) درآوردن (از گرفتاری یا خجالت یا اشکال)، رها کردن (از بند و غیره)، خلاص کردن

انگلیسی به فارسی

رها کردن، خلاصی بخشیدن، آزاد کردن


بیرون کشیدن، رها کردن، خلاصی بخشیدن، ازاد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: extricates, extricating, extricated
مشتقات: extrication (n.)
• : تعریف: to free or release from difficulty, entanglement, or involvement; disengage.
مترادف: disengage, disentangle, free, liberate, loose, release
متضاد: enmesh, entangle
مشابه: disembarrass, disencumber, relieve, rescue, untangle

- She knew she needed to extricate herself from this abusive relationship.
[ترجمه ترگمان] اون می دونست که باید خودش رو از این رابطه بد نجات بده
[ترجمه گوگل] او می دانست که باید از این رابطه سوء استفاده کند
- We must extricate our company from the mess it's in right now.
[ترجمه ترگمان] باید شرکت رو از این شلوغی نجات بدیم همین الان
[ترجمه گوگل] ما باید شرکت خود را از ظروف سرباز یا مسافر برداریم
- He desperately wished to extricate himself from his engagement to this woman.
[ترجمه ترگمان] او نومیدانه می خواست خود را از نامزدی با این زن بیرون بکشد
[ترجمه گوگل] او به شدت آرزو می کرد خود را از مشارکت خود به این زن بیرون کند

• untangle, free, release
if you extricate someone from a difficult situation, you free them from it; a formal word.
if you extricate someone from a place where they are trapped, you get them out; a formal word.

مترادف و متضاد

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

ازاد کردن (فعل)
release, liberate, free, assert, assoil, ease, franchise, deliver, unfix, unwrap, enfranchise, liberalize, extricate, uncage, unfasten, unhitch, unloose, unstring, unyoke

خلاصی بخشیدن (فعل)
extricate

get out of a situation; relieve of responsibility


Synonyms: bail out, clear, deliver, detach, difference, differentiate, disburden, discumber, disembarrass, disencumber, disengage, disentangle, disinvolve, extract, free, get off the hook, get out from under, let go, let off, liberate, loose, loosen, pull out, release, remove, rescue, resolve, save one’s neck, separate, sever, untie, withdraw, wriggle out of


Antonyms: entangle, involve


جملات نمونه

1. i was happy to extricate myself from that troublesome love affair
از این که خود را از آن رابطه ی عشقی پر دردسر خلاص کردم خوشحال بودم.

2. she found it difficult to extricate herself from his embrace
برای او دشوار بود که خود را از آغوش او برهاند.

3. How was he going to extricate himself from this situation?
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانست خود را از این وضع خلاص کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه او خود را از این وضعیت خارج کرد؟

4. It took hours to extricate the car from the sand.
[ترجمه ترگمان]ساعت ها طول کشید تا اتومبیل را از روی ماسه ها بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]ساعتها طول کشید تا ماشین را از شن و ماسه بیرون آورد

5. They managed to extricate the pilot from the tangled control panel.
[ترجمه ترگمان]آن ها توانستند خلبان را از پانل کنترل گیر رها کنند
[ترجمه گوگل]آنها توانستند خلبان را از پانل کنترل درهم شکستند

6. I tried to extricate myself from the situation but it was impossible.
[ترجمه ترگمان]سعی کردم خودم را از این وضع خلاص کنم، اما غیر ممکن بود
[ترجمه گوگل]من سعی کردم خودم را از وضعیت خارج کنم اما غیرممکن بود

7. Mercifully some one arrived upon the scene to extricate him from the dilemma and assume the responsibility.
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه کسی به صحنه رسید تا او را از وضع دشوار خلاص کند و مسئولیت را به عهده بگیرد
[ترجمه گوگل]مهربانانه بعضی از آنها به صحنه می آمدند تا او را از معضل خارج کنند و مسئولیت خود را بپذیرند

8. Firemen had to extricate the driver from the wreckage.
[ترجمه ترگمان]Firemen مجبور شد که راننده رو از لاشه هواپیما بیرون بکشه
[ترجمه گوگل]آتش نشانان مجبور بودند راننده را از خراب شدن خارج کنند

9. They can also help a floundering organization extricate itself from the depths of a self-inflicted malaise.
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین می توانند به یک سازمان دست و پا زدن کمک کنند تا خود را از احساس ضعف خود خلاص کند
[ترجمه گوگل]آنها همچنین می توانند به یک سازمان جاسوسی کمک کنند تا خود را از اعماق بی نظمی ناشی از خود تحریک کند

10. Would they ever be able to extricate themselves from it without irreparable damage being done?
[ترجمه ترگمان]آیا تا به حال قادر خواهند بود که خود را از آن بیرون بکشند، بی آن که آسیب جبران ناپذیری به خود راه دهند؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها می توانند خود را بدون هیچ گونه آسیب جبران ناپذیری از بین ببرند؟

11. I helped Professor Cousins extricate himself from his chair.
[ترجمه ترگمان]به پروفسور اسپروت کمک کردم تا از روی صندلیش بلند شود
[ترجمه گوگل]من به پروفسور کوزین کمک کردم از صندلی خودم

12. It is easiest to extricate rabbits from the nets if you kill them first.
[ترجمه ترگمان]اگر اول آن ها را بکشی بهتر از این است که خرگوش را از تور بیرون بکشی
[ترجمه گوگل]اگر اولین بار آنها را بکشید، ساده ترین راه برای از بین بردن خرگوش ها از شبکه ها است

13. It took firemen almost an hour to extricate the driver from the wrecked car.
[ترجمه ترگمان]تقریبا یک ساعت طول کشید تا راننده اتومبیل متلاشی شده را آزاد کند
[ترجمه گوگل]حدودا یک ساعت بعد آتشسوزی را طی کرد تا راننده را از ماشین خراب کند

14. William would be lucky to extricate himself before midnight.
[ترجمه ترگمان]و یلی ام خیلی خوش شانسه که قبل از نیمه شب خودشو آزاد می کنه
[ترجمه گوگل]ویلیام خوش شانس خواهد بود تا خود را قبل از نیمه شب برساند

She found it difficult to extricate herself from his embrace.

برای او دشوار بود که خود را از آغوش او برهاند.


I was happy to extricate myself from that troublesome love affair.

از اینکه خود را از آن رابطه‌ی عشقی پردردسر خلاص کردم، خوشحال بودم.


I extricated the kitten from under the fishing nets.

بچه گربه را از زیر تورهای ماهی‌گیری درآوردم.


پیشنهاد کاربران

از چنگ چیزی رها شدن

خلاص کردن


کلمات دیگر: