کلمه جو
صفحه اصلی

forlorn


معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده
معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

انگلیسی به فارسی

سرگردان، بیچاره، درمانده، بی کس، متروک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: forlornly (adv.), forlornness (n.)
(1) تعریف: desolate or unhappy, as from abandonment or weariness.
مترادف: desolate, despondent, doleful, melancholy
متضاد: happy
مشابه: depressed, dispirited, down, forsaken, glum, helpless, low-spirited, miserable, sad, unhappy, woeful, wretched

- The new kid looked somewhat forlorn sitting by himself in the cafeteria.
[ترجمه ترگمان] بچه تازه وارد به قدری ناراحت به نظر می رسید که در کافه تریا نشسته بود
[ترجمه گوگل] بچه جدیدی به نظر می رسید که تا به حال در کافه تریا نشسته است
- The exhausted and forlorn prisoners marched back to the prison.
[ترجمه ترگمان] اسیران خسته و درمانده به زندان بازگشتند
[ترجمه گوگل] زندانیان خسته و متجاوز به زندان رفتند

(2) تعریف: nearly hopeless.
مترادف: hopeless
مشابه: despairing, dispirited

- He made a forlorn attempt to study for the test.
[ترجمه ترگمان] او تلاش خود را برای مطالعه برای امتحان آماده کرد
[ترجمه گوگل] او برای تلاش برای تست تلاش کرد

(3) تعریف: in a pitiable state; wretched.
مترادف: miserable, woebegone, woeful
مشابه: desolate, pitiful, wretched

- Those houses that survived the flood stood abandoned and forlorn.
[ترجمه ترگمان] ان خانه هایی که از سیل جان سالم به در برده بودند رها شده و تنها مانده بودند
[ترجمه گوگل] آن خانه هایی که از سیل زنده ماندند، رها شده و گمراه شدند

• unhappy, sad; abandoned, forsaken; despairing, hopeless
if you are forlorn, you are lonely and unhappy.
a forlorn attempt or hope has no chance of success.

مترادف و متضاد

متروکه (صفت)
abandoned, obsolete, left, forlorn

متروک (صفت)
abandoned, obsolete, left, forlorn, desolate, derelict, lonely, antiquated, lorn

بی چاره (صفت)
forlorn, poor, shiftless, destitute, desperate, hapless, helpless, incurable, wretched

بی کس (صفت)
forlorn, lonely

درمانده (صفت)
forlorn, helpless

hopeless, inconsolable


Synonyms: abandoned, alone, bereft, blue, cheerless, comfortless, cynical, defenseless, depressed, deserted, desolate, despairing, desperate, despondent, destitute, destroyed, disconsolate, down and out, dragging, forgotten, forsaken, friendless, fruitless, futile, godforsaken, helpless, homeless, in the dumps, lonely, lonesome, lost, miserable, oppressed, pathetic, pessimistic, pitiable, pitiful, solitary, tragic, unhappy, vain, weighed down, woebegone, wretched


Antonyms: cheerful, comforted, consolable, happy, hopeful, joyful, pleased


جملات نمونه

1. a forlorn cabin by the sea
کلبه ی متروکه ای در کنار دریا

2. a forlorn old lady living in a hut
پیرزن بینوایی که در آلونکی زندگی می کند.

3. a city forlorn of life
شهری که در آن از حیات خبری نیست.

4. She looked a forlorn figure standing at the bus stop.
[ترجمه ترگمان]او به یک شبح سرگردان در ایستگاه اتوبوس نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او یک چهره مضطرب ایستاده در ایستگاه اتوبوس نگاه کرد

5. It'seemed a forlorn hope that we would find a taxi.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که ما یک تاکسی پیدا خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]این یک امید غلط است که ما یک تاکسی پیدا می کنیم

6. The house stood forlorn and empty.
[ترجمه ترگمان]خانه خالی و تهی از سکنه بود
[ترجمه گوگل]خانه ایستاده بود و خالی بود

7. One of the demonstrators, a young woman, sat forlorn on the pavement.
[ترجمه ترگمان]یکی از تظاهر کنندگان، یک زن جوان، در پیاده رو لم داده بود
[ترجمه گوگل]یکی از تظاهرکنندگان، یک زن جوان، بر روی پیاده رو نابود شد

8. Peasants have left the land in the forlorn hope of finding a better life in cities.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان سرزمین را به امید یافتن زندگی بهتر در شهرها ترک کرده اند
[ترجمه گوگل]دهقانان زمین را در امید گمراهی برای یافتن زندگی بهتر در شهرهای ترک کرده اند

9. We continued negotiating in the forlorn hope of finding a peace formula.
[ترجمه ترگمان]ما همچنان با امید به یافتن یک فرمول صلح به مذاکره ادامه دادیم
[ترجمه گوگل]ما مذاکره را در امید ناشی از یافتن فرمول صلح ادامه دادیم

10. His father smiled weakly in a forlorn attempt to reassure him that everything was all right.
[ترجمه ترگمان]پدرش لبخندی ضعیف زد و سعی کرد به او اطمینان بدهد که همه چیز روبه راه است
[ترجمه گوگل]پدرش لبخندی زد و تلاش کرد تا اطمینان او را اطمینان دهد که همه چیز درست است

11. The house looked old and forlorn.
[ترجمه ترگمان]خانه قدیمی و متروک به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]این خانه قدیمی و غمگین بود

12. She appeared on daytime TV in a forlorn attempt to persuade the public of her innocence.
[ترجمه ترگمان]روز روز در حالی که سعی می کرد او را از بی گناهی خود راضی کند، تلویزیون روز را روشن کرد
[ترجمه گوگل]او در تلویزیون روزانه در تلاش برای متقاعد کردن مردم از بی گناهی او ظاهر شد

13. She waited in the forlorn hope that he would one day come back to her.
[ترجمه ترگمان]او امیدوار بود که روزی به او باز گردد
[ترجمه گوگل]او در انتظار امید بود که او روزی به او می آمد

14. She looked so forlorn, standing there in the pouring rain.
[ترجمه ترگمان]چنان درمانده به نظر می رسید که در باران شدیدی آنجا ایستاده بود
[ترجمه گوگل]او به طرز وحشتناکی نگاه کرد و در باران ریخت

15. . . a forlorn, haunting plaint.
[ترجمه ترگمان] چه شکوه و اندوه بار آور
[ترجمه گوگل] فریب خورده، پریشان نشدن

16. Scattered about, a few large, forlorn sunflowers make a game attempt to brighten a scene of dismal rural poverty.
[ترجمه ترگمان]تنها چند گل آفتابگردان، تک گل و تنها، تلاش می کنند تا صحنه فقر روستایی را روشن کنند
[ترجمه گوگل]در مورد پراکنده شدن، چند گل آفتابگردان بزرگ و بزرگ، یک بازی تلاش برای روشن کردن صحنه فقر فقیرانه روستایی است

a forlorn cabin by the sea

کلبه‌ی متروک‌های در کنار دریا


A forlorn old lady living in a hut.

پیرزن بی‌نوایی که در آلونکی زندگی می‌کند.


A city forlorn of life.

شهری که در آن از حیات خبری نیست.


پیشنهاد کاربران

ترک شده رها شده


کلمات دیگر: