کلمه جو
صفحه اصلی

intuitive


معنی : بصیر، حسی، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم
معانی دیگر : وابسته به درون یافت، درون یافتی، شهودی، (شخصی که درون یابی او خوب است) درون یافتگر، درون یاب، اهل شهود، ذاتی

انگلیسی به فارسی

مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم،حسی، بصیر، ذاتی


بصری، حسی، بصیر، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: intuitively (adv.), intuitiveness (n.)
(1) تعریف: of or pertaining to intuition.

- He had an intuitive understanding of the situation.
[ترجمه آرمین فروزان فر] او یک درک غریزی از وضعیت داشت
[ترجمه سهراب] او درکی مستقیم و بصری از وضعیت داشت
[ترجمه ترگمان] او درک شهودی از این وضعیت داشت
[ترجمه گوگل] او یک درک بصری از وضعیت داشت

(2) تعریف: having or using intuition.
مشابه: perceptive

- The counselor is an intuitive person who uses her quick insight to respond to her clients' distress in a productive way.
[ترجمه ترگمان] مشاور یک فرد شهودی است که از بینش سریع خود برای پاسخ دادن به پریشانی مشتریان در یک روش سازنده استفاده می کند
[ترجمه گوگل] مشاور یک فرد بصری است که از بینش سریع خود برای پاسخ دادن به ناراحتی مشتریان خود به روش مولد استفاده می کند

(3) تعریف: perceived or perceivable by intuition.
مشابه: innate

- Everyone accepted this as an intuitive truth.
[ترجمه ترگمان] همه این را به عنوان یک حقیقت شهودی پذیرفته بودند
[ترجمه گوگل] هر کس این را به عنوان حقیقت بصری پذیرفته است

• instinctive, sensitive; of intuition (of instinctive knowledge or understanding which stems from feeling rather than thinking)
intuitive ideas or feelings tell you that something is the case although you have no evidence or proof.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] شهودی، ذاتی - آشکار بدون تفکر آکاهانه . عملیات قطعه ای از نرم افزار در صورتی "شهودی " است که عملیات مذکور کار را چنان خوب انجام دهد که کاربر بتواند بدون نگاه به کتاب راهنما یا مکث، چگونگی انجام عملیات رایج را حدس بزند . مقایسه کنید با user friendly .
[ریاضیات] دریافتی، شهودی، ادراکی

مترادف و متضاد

بصیر (صفت)
sage, great, clear-sighted, knowledgeable, conversant, clear-eyed, intuitive, discriminating

حسی (صفت)
sensational, intuitive, sensory, sensorial

مستقیما درک کننده (صفت)
intuitive

مبنی بر درک یا انتقال مستقیم (صفت)
intuitive

instinctive


Synonyms: automatic, direct, emotional, habitual, immediate, inherent, innate, instinctual, involuntary, natural, perceptive, spontaneous, understood, unreflecting, untaught, visceral


Antonyms: calculated, meditated, reasoned, taught


جملات نمونه

1. intuitive knowledge
معرفت ذاتی

2. an intuitive politician
سیاستمدار سهشگر

3. an intuitive truth
واقعیت شهودی

4. A positive pregnancy test soon confirmed her intuitive feelings.
[ترجمه ترگمان]یک تست بارداری مثبت به زودی احساسات شهودی او را تایید کرد
[ترجمه گوگل]تست بارداری مثبت به زودی احساسات شهودی او را تایید کرد

5. He seemed to have an intuitive awareness of how I felt.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که نسبت به من آگاهی دارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که آگاهی شهودی از احساس من داشته است

6. He seemed to have an intuitive knowledge of how I was feeling.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که او از احساسی که نسبت به من دارد آگاهی دارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که دانش شهودی از احساس من دارد

7. He had an intuitive sense of what the reader wanted.
[ترجمه ترگمان]او حسی درونی از چیزی که خواننده می خواست داشت
[ترجمه گوگل]او احساس شهودی از آنچه خواننده خواسته بود داشت

8. Most people have an intuitive sense of right and wrong.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم حس شهودی و درستی دارند
[ترجمه گوگل]اکثر مردم یک حس بصری درست و غلط دارند

9. Greed suffocates humanity and intuitive knowledge.
[ترجمه ترگمان]حرص، انسانیت و دانش شهودی را خفه می کند
[ترجمه گوگل]حرص و طمع خلوص انسانیت و دانش بصری

10. Men are often regarded as less intuitive than women.
[ترجمه ترگمان]مردان اغلب به عنوان کم تر از زنان intuitive محسوب می شوند
[ترجمه گوگل]مردان اغلب نسبت به زنان اندک اندک اند

11. The overall message of precaution-better safe than sorry-has intuitive appeal.
[ترجمه ترگمان]پیام کلی احتیاط - ایمن بهتر از پوزش - دارای جاذبه بصری است
[ترجمه گوگل]پیام کلی احتیاط - ایمن تر نسبت به متاسفانه - تجدید نظر شهودی است

12. Great novelists have an intuitive understanding of the workings of human emotions.
[ترجمه ترگمان]رمان نویسان بزرگ درک شهودی از عملکرد احساسات انسانی دارند
[ترجمه گوگل]رماننویسان بزرگ فهم شهودی از کارهای احساسات انسانی دارند

13. Attempts have certainly been made to test the intuitive mythologies of Freudian theory by other experimental approaches.
[ترجمه ترگمان]به طور قطع تلاش هایی برای آزمایش the بصری نظریه فرویدی به وسیله روش های تجربی دیگر انجام شده است
[ترجمه گوگل]مطمئنا تلاش برای آزمایش اسطوره های شهودی تئوری فروید با سایر روش های تجربی صورت گرفته است

14. Macelo's style of management is intuitive and informal.
[ترجمه ترگمان]سبک مدیریت Macelo شهودی و غیر رسمی است
[ترجمه گوگل]سبک مدیریت Macelo شهودی و غیر رسمی است

an intuitive truth

واقعیت شهودی


to know somthing intuitively

چیزی را از روی شم دانستن


an intuitive politician

سیاست‌مدار بصیر


پیشنهاد کاربران

He seemed to have ( an intuitive awareness ) of how I felt
او به نظر می رسید نسبت به حسی که داشتم ( آگاهی ذاتی ) داشت.

intuitive ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: شمی
تعریف: مبتنی بر شم

محرک، پویا، پویان، در حال تکاپو، در حال جویش

ادراکی

قابل لمس

یادگیری بدون تمرین

واضح و روشن

شهودی

بدیهی

ملموس

خودگواه
این مثال رو ببیند:
LINQ helps you generate series by using intuitive and readable code.
intuitive در این مثال یعنی شما نیازی نیست برای درک دستورات زبان برنامه نویسی linq برید دستورالعمل روش بخونید خودش گواه نحوه کارکردش هست.

[در ریاضیات] شهودی
یک مفهوم شهودی: an intuitive notion

سرراست ( readily learned or understood )
software with an intuitive interface*

تمام اون چیز هایی که ذهنیه مثل درک کردن ، قضاوت کردن و . . . از دو راه ممکنه یا بر پایه"عقل" که با دلیل و مدرکه یا بر پایه "احساس" انگار که حست میگه این درسته
intuitive judjment = قضاوت احساسی

غریزی


کشف و شهود

تخیلی - خیال پرداز - مربوط به یک فرضیه و خیال

غریزی یا spontaneous

در نرم افزار یعنی "عملکرد خوبی داشتن" و "کار را خوب انجام دادن" و "کارا بودن"
User Friendly


در نرم افزار:
easy to understand and to use

احساسی که فرد می داند درست است حتی بدون اینکه استدلالی برای آن داشته باشد.
از روی غریزه

غریزی , شهودی

# an intuitive approach
# He had an intuitive understanding
# Most people have an intuitive sense of right and wrong

قبل از هر چیز Intuition به معنای شهود هست و Intuitive صفتش هست

۱. ساده و قابل فهم - سر راست
۲. گیرا ( دارای توانایی درک مسائل بدون وجود مدرک و سریع )
۳. شهودی ( بر اساس شهود و بی توجه به درستی و غلطیس و اثباتش بر اساس مدرک ) - مبنی بر درک یا انتقال مستقیم
۴. موافق با چیریکه که ظاهراً درست به نظر میاد

adjective
[more intuitive; most intuitive]
1 : having the ability to know or understand things without any proof or evidence : having or characterized by intuition
◀️She has an intuitive mind
◀️an intuitive person
2 : based on or agreeing with what is known or understood without any proof or evidence : known or understood by intuition
◀️She has an intuitive [=instinctive] understanding of the business
◀️a doctor with an intuitive awareness of his patients' concerns

3 )
a : agreeing with what seems naturally right
◀️The argument makes intuitive sense
b : easily and quickly learned or understood
◀️The software has an intuitive interface
in�tu�i�tive�ly adverb
◀️a chef who works intuitively, rather than from a recipe
◀️The solution is intuitively obvious

◀️ ? What fo you think of Discord
So I’m kind of unfamiliar with it
I find that this app is not very intuitive though


کلمات دیگر: