کلمه جو
صفحه اصلی

logical


معنی : استدلالی، منطقی، عقلانی
معانی دیگر : کرویزی، مستدل، راست اندیشانه، عاقلانه، پیامد منطقی، (نتیجه ی) منتظره، دارای استدلال درست
logical _
پسوند: وابسته به علم یا نظریه ی بخصوص، - شناسانه (-logic هم می گویند) [geological]

انگلیسی به فارسی

منطقی، استدلالی


منطقی، عقلانی، استدلالی


انگلیسی به انگلیسی

پسوند ( suffix )
• : تعریف: of or relating to the science, study, or principles of; -logic.

- biological
[ترجمه ترگمان] بیولوژیک
[ترجمه گوگل] بیولوژیکی
- archaeological
[ترجمه ترگمان] باستان شناسی
[ترجمه گوگل] باستان شناسی
صفت ( adjective )
مشتقات: logically (adv.), logicality (n.), logicalness (n.)
(1) تعریف: in accord with the rules of logic.
متضاد: illogical, irrational
مشابه: clear, coherent, consistent, legitimate, rational, reasonable

- A computer is programmed using logical languages.
[ترجمه ترگمان] کامپیوتر با استفاده از زبان های منطقی برنامه ریزی می شود
[ترجمه گوگل] یک کامپیوتر با استفاده از زبان های منطقی برنامه ریزی شده است

(2) تعریف: resulting from clear thinking; sound.
مترادف: cogent, rational, reasonable, sound
متضاد: fallacious, illogical, nonsensical
مشابه: analytical, clear, coherent, judicious, sensible, wise

- Her essay was very convincing as it was completely logical.
[ترجمه ترگمان] مقاله او خیلی قانع کننده بود و کاملا منطقی بود
[ترجمه گوگل] مقاله او بسیار متقاعد کننده بود زیرا کاملا منطقی بود
- With so little money in the budget, is it logical to spend it redecorating the offices?
[ترجمه ترگمان] با کمی پول در بودجه، آیا این منطقی است که آن را در تمام دفاتر خرج کنید؟
[ترجمه گوگل] با صرف هزینه کم در بودجه، آیا منطقی است که آن را به دفع دفاتر خرج کنید؟

(3) تعریف: following with logic or reason from prior events or statements.
متضاد: illogical
مشابه: inductive, inferential, likely, plausible, reasonable, sensible

- It's logical that he would reject such a measure after having done so before.
[ترجمه ترگمان] منطقی است که پس از انجام این کار چنین اقدامی را رد خواهد کرد
[ترجمه گوگل] منطقی است که پس از انجام این کار قبل از این چنین اقداماتی را رد کند

• based on logic; reasonable; simulated, looks and acts like the real thing but is not genuine (computers)
in a logical argument or analysis, each statement is true if the statement before it is true.
a logical conclusion or result is the only one that can reasonably result.
a logical course of action seems reasonable or sensible in the circumstances.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] منطقی
[کامپیوتر] منطقی - منطقی - از نظر نر افزاری به جای واقیت فیزیکی، منطقی تلقی شدن . مثلاً یک دیسک واقعی ممکن است دو دیسک گردان منطقی باشد ف اگر نر افزار با آن مانند دو دیسک برخورد کند.
[برق و الکترونیک] منطقی
[ریاضیات] منطقی

مترادف و متضاد

استدلالی (صفت)
adductive, discursive, argumentative, logical, logistic, ratiocinative, syllogistic

منطقی (صفت)
dialectic, dialectical, argumentative, logical, logistic, rational

عقلانی (صفت)
logical, rational, intellectual

probable, reasonable


Synonyms: analytic, analytical, clear, cogent, coherent, commonsensical, compelling, congruent, consequent, consistent, convincing, deducible, discerning, discriminating, extensional, fair, germane, holding together, holding water, inferential, intelligent, judicious, juridicious, justifiable, kosher, legit, legitimate, lucid, most likely, necessary, obvious, perceptive, perspicuous, pertinent, plausible, rational, relevant, sensible, sound, subtle, telling, valid, well-organized, wise


Antonyms: illogical, improbable, irrational, unlikely, unreasonable


جملات نمونه

1. It is logical to spend a minimum on needless things.
منطقی است که برای چیزهایی غیر ضروری، کمترین وقت را صرف کنیم

2. In order to keep your car running well, it is only logical that you lubricate it regularly.
برای اینکه اتومبیلت خوب حرکت کند، منطقی است که آن را به طور منظم روغن کاری کنی

3. I used a logical argument to persuade Lester to leave.
من از یک استدلال منطقی استفاده کردم تا "لستر" را متقاعد به رفتن کنم

4. logical argumentation
استدلال منطقی

5. a logical construct
همسازه ی منطقی

6. a logical decision
تصمیم عاقلانه

7. a logical result
نتیجه ی منطقی

8. a logical thinker
کسی که منطقی فکر می کند،آدم درست اندیش

9. her arguments were logical and it was hard to fault them
استدلال های او منطقی بودند و خرده گیری از آنها سخت بود.

10. theorems developed with logical rigor
قضایایی که با دقت منطقی تدوین شده اند

11. Unable to defeat him by logical discussion, she fell back on her old habit of criticizing his speech.
[ترجمه ترگمان]او که نمی توانست با بحث منطقی او را شکست دهد، به عادت قدیم خود در انتقاد از سخنرانی خود بازگشت
[ترجمه گوگل]او با بحث منطقی شکست خورد، او عادت قدیمی خود را از انتقاد از سخنرانی خود رها کرد

12. Students need the ability to construct a logical argument.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان به توانایی ایجاد یک استدلال منطقی نیاز دارند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان نیاز به ایجاد یک استدلال منطقی دارند

13. It was a logical conclusion from the child's point of view.
[ترجمه ترگمان]این یک نتیجه گیری منطقی از نقطه نظر کودک بود
[ترجمه گوگل]این یک نتیجه منطقی از دیدگاه کودک بود

14. By a logical progression of thought, she worked out why the remark had caused offence.
[ترجمه ترگمان]با یک رشته منطقی فکر کرد که چرا این حرف باعث رنجش خاطر شده بود
[ترجمه گوگل]با پیشرفت منطقی اندیشه، او به این نتیجه رسید که چرا این سخنان باعث جنجال شده است

15. I'm sure there's a logical explanation for all this.
[ترجمه ترگمان]مطمئنم برای همه اینا توضیح منطقی وجود داره
[ترجمه گوگل]من مطمئن هستم توضیح منطقی برای همه این وجود دارد

16. This massive autobiographical work was the logical culmination of her long career.
[ترجمه ترگمان]این کار autobiographical بزرگ، نقطه اوج کار طولانی او بود
[ترجمه گوگل]این کار اوجبخشی عظیم، اوجگیری منطقی حرفه طولانی او بود

17. The paragraphs are not in a logical order.
[ترجمه ترگمان]پاراگراف ها به یک ترتیب منطقی نیستند
[ترجمه گوگل]پاراگراف ها در یک نظم منطقی نیستند

18. Only when each logical step has been checked by other mathematicians will the proof be accepted.
[ترجمه ترگمان]تنها زمانی که هر گام منطقی توسط دیگر ریاضیدانان بررسی می شود، اثبات آن پذیرفته خواهد شد
[ترجمه گوگل]تنها زمانی که هر گام منطقی توسط ریاضیدانان دیگر مورد بررسی قرار گیرد، اثبات پذیرش خواهد شد

19. The issue here is purely logical: it has nothing to do with ethics.
[ترجمه ترگمان]مساله در اینجا کاملا منطقی است: هیچ ارتباطی با اخلاق ندارد
[ترجمه گوگل]مسئله اینجا کاملا منطقی است: هیچ ارتباطی با اخلاق ندارد

20. Is it a logical necessity that higher wages will lead to higher prices?
[ترجمه ترگمان]آیا این یک ضرورت منطقی است که حقوق های بالاتر منجر به قیمت های بالاتر شوند؟
[ترجمه گوگل]آیا این یک ضرورت منطقی است که دستمزدهای بالاتر به افزایش قیمت منجر شود؟

21. It seemed the only logical thing to do.
[ترجمه Iliya Solhi] این ( کار ) تنها کار منطقی برای انجام دادن بود.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید تنها کار منطقی این است که انجام دهم
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید تنها کار منطقی انجام دادن است

22. You should be more logical.
[ترجمه ترگمان] تو باید بیشتر منطقی باشی
[ترجمه گوگل]شما باید منطقی تر باشید

logical argumentation

استدلال منطقی


a logical decision

تصمیم عاقلانه


a logical result

نتیجه‌ی منطقی


a logical thinker

کسی که منطقی فکر می‌کند، آدم درست‌اندیش


پیشنهاد کاربران

منطقی

عقلانی؛منطقی ( آنچه با عقل و منطق جور در می آید )

عاقلانه

Reasonable

عاقلانه
منطقی

E. g. The next logical step was for the program leaders to work closely with existing staff

Seeming natural, reasonable or sensible
منطقی/عاقلانه

معنی فارسی : منطقی ، عقلانی
معنی انگلیسی : Seeming natural , reasonable or sensible
مثال : It was the logical thing to do

logical ( adj ) = coherent ( adj )
به معناهای : منطقی، معقول، عقلانی، هماهنگ، منسجم ( دارای ارتباط منطقی )

Be logical منطقی باش


کلمات دیگر: