کلمه جو
صفحه اصلی

inhibit


معنی : مانع شدن، منع کردن، ممنوع کردن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
معانی دیگر : بازداری کردن، (از انجام کاری یا احساس چیزی) بازداشتن، (روحا) جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، پابند کردن

انگلیسی به فارسی

باز داشتن و نهی کردن، منع کردن، مانع شدن، از بروزاحساسات جلوگیری کردن


مهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inhibits, inhibiting, inhibited
مشتقات: inhibited (adj.), inhibitive (adj.), inhibitory (adj.)
(1) تعریف: to hold back, restrain, prevent, or tend to do so.
مترادف: constrain, hinder, impede, prevent, restrain
متضاد: activate, allow, animate, encourage
مشابه: arrest, bridle, check, control, curb, forbid, obstruct, prohibit, rein in, repress, restrict, stifle, stop, suppress

- His fears inhibit him from making friends.
[ترجمه رضوان] ترس هاش اجازه نمی دن که دوستی داشته باشه
[ترجمه ترگمان] ترس های او مانع از ساختن دوستان می شود
[ترجمه گوگل] ترس او از برقراری ارتباط با دیگران جلوگیری می کند
- Salt inhibits the freezing of water.
[ترجمه فواد] نمک از یخ زدن آب جلوگیری می کند.
[ترجمه ترگمان] نمک از انجماد آب جلوگیری می کند
[ترجمه گوگل] نمک باعث توقف انجماد آب می شود
- Threats of violence inhibited the people from registering to vote.
[ترجمه فواد] تهدید به خشونت، مانع ثبت نام مردم برای رای دادن شد.
[ترجمه ترگمان] تهدیدها علیه خشونت مردم را از ثبت نام برای رای منع کرد
[ترجمه گوگل] تهدیدهای خشونت مردم را از ثبت نام برای رای دادن محروم کردند

(2) تعریف: to prevent or forbid.
مترادف: forbid, prohibit
متضاد: allow
مشابه: ban, enjoin, interdict, prevent, proscribe, taboo, veto

- The law inhibits the transfer of these rights to others.
[ترجمه ترگمان] قانون از انتقال این حقوق به دیگران جلوگیری می کند
[ترجمه گوگل] قانون انتقال این حقوق را به دیگران متوقف می کند

• restrain, check, hold back, repress; forbid, prevent, not allow
if something inhibits growth or development, it prevents it or slows it down.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] جلوگیری کردن
[برق و الکترونیک] بازداشتن جلو گیری از انجام کار . - باز داشتن
[ریاضیات] جلوگیری کردن، نهی کردن

مترادف و متضاد

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

ممنوع کردن (فعل)
interdict, debar, inhibit, injunct

باز داشتن و نهی کردن (فعل)
inhibit

از بروز احساسات جلوگیری کردن (فعل)
inhibit

restrict, prevent


Synonyms: arrest, avert, bar, bit, bridle, check, constrain, cramp, curb, discourage, enjoin, faze, forbid, frustrate, hang up, hinder, hog-tie, hold back, hold down, hold in, impede, interdict, keep in, obstruct, outlaw, prohibit, put on brakes, repress, restrain, sandbag, stop, stymie, suppress, taboo, ward, withhold


Antonyms: aid, allow, approve, assist, free, help


جملات نمونه

1. An unhappy family life may inhibit children's learning.
[ترجمه ترگمان]یک زندگی خانوادگی ناراحت ممکن است مانع از یادگیری کودکان شود
[ترجمه گوگل]یک زندگی خانوادگی ناخوشایند ممکن است یادگیری کودکان را مهار کند

2. Recording the meeting may inhibit people from expressing their real views.
[ترجمه ترگمان]ثبت این جلسه ممکن است مانع از بیان دیدگاه های واقعی مردم شود
[ترجمه گوگل]ضبط جلسه ممکن است مردم را از بیان دیدگاه های واقعی خود محروم کند

3. Sore nipples can inhibit the milk supply.
[ترجمه ترگمان]نوک سینه های درد می تونه ذخیره شیر رو بگیره
[ترجمه گوگل]نوک سینه های شکم می توانند شیر را مهار کنند

4. It could inhibit the poor from getting the medical care they need.
[ترجمه ترگمان]میتونه مانع رسیدن به مراقبت پزشکی باشه که اونا بهش نیاز دارن
[ترجمه گوگل]این می تواند فقرا را از دریافت مراقبت های پزشکی که نیاز دارند مهار کند

5. Too much emphasis on memorizing facts can inhibit the development of creative thinking.
[ترجمه ترگمان]تاکید بیش از حد بر حفظ کردن حقایق می تواند رشد تفکر خلاق را مهار کند
[ترجمه گوگل]تاکید بیش از حد بر حفظ حقایق می تواند مانع توسعه تفکر خلاق شود

6. A lack of oxygen may inhibit brain development in the unborn child.
[ترجمه ترگمان]کمبود اکسیژن ممکن است مانع رشد مغز در کودکان متولد نشده شود
[ترجمه گوگل]کمبود اکسیژن ممکن است مانع رشد مغز در کودک نارس گردد

7. Instead, mix ordinary wallpaper paste with borax to inhibit mould and fungus.
[ترجمه ترگمان]در عوض خمیر کاغذدیواری معمولی را با بوره برای جلوگیری از کپک و قارچ مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]در عوض، رول تصویر زمینه معمولی را با بوراکس مخلوط کنید تا قالب و قارچ را مهار کنید

8. I want to know if that's going to inhibit you, put you off.
[ترجمه ترگمان]می خواهم بدانم که آیا این کار مانع تو می شود یا نه
[ترجمه گوگل]من می خواهم بدانم اگر این اتفاق می افتد شما را مهار خواهد کرد

9. This would limit frank discussion, and might well inhibit the judge in saying anything, and does not favour the practice.
[ترجمه ترگمان]این موضوع بحث صریح را محدود می سازد و ممکن است به خوبی از قاضی در گفتن چیزی جلوگیری کند و از این عمل طرفداری نمی کند
[ترجمه گوگل]این امر بحث های فرانک را محدود می کند و ممکن است قاضی را در هر چیزی بگوید و به عمل عمل نکند

10. But tetracyclines also inhibit the action of certain enzymes.
[ترجمه ترگمان]اما tetracyclines همچنین عمل آنزیم های خاص را مهار می کند
[ترجمه گوگل]اما تتراسایکلین ها همچنین فعالیت آنزیم های خاصی را مهار می کنند

11. Reading a terse or weighty document will inhibit, rather than encourage, word flow.
[ترجمه ترگمان]خواندن یک سند مختصر و یا weighty، به جای تشویق و تشویق جریان، مهار خواهد شد
[ترجمه گوگل]خواندن یک سند متناقض یا مهم، به جای تشویق، جریان کلمه را مهار می کند

12. Substances with high osmolarity have been found to inhibit acid secretion.
[ترجمه ترگمان]موادی با osmolarity بالا برای مهار ترشح اسید پیدا شده اند
[ترجمه گوگل]مواد با اسمولاریسم بالا کشف شده اند که ترشح اسید را مهار می کنند

13. And oxygen deficiency during the foetal stage may inhibit brain development and size at birth, with or without other defect.
[ترجمه ترگمان]و کمبود اکسیژن در طول مرحله foetal ممکن است مانع رشد مغز و اندازه در تولد، با یا بدون عیب دیگری شود
[ترجمه گوگل]و کمبود اکسیژن در مرحله جنین می تواند رشد و اندازه مغز را در هنگام تولد با یا بدون نقص دیگر مهار کند

14. Nevertheless, two factors tend to inhibit the use of private certification in many areas of health and safety.
[ترجمه ترگمان]با این وجود، دو عامل بازدارنده استفاده از گواهی نامه خصوصی در بسیاری از حوزه های سلامت و امنیت هستند
[ترجمه گوگل]با این وجود، دو عامل تمایل به استفاده از صدور گواهینامه خصوصی در بسیاری از حوزه های بهداشت و ایمنی را مهار می کنند

15. Much evidence now exists which shows that hypochlorites inhibit collagen synthesis and cause irreversible damage to the micro-circulation.
[ترجمه ترگمان]شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد hypochlorites سنتز کلاژن را مهار می کند و باعث آسیب برگشت ناپذیر در چرخه میکرو می گردد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد هیپوکلریت ها باعث سنتز کلاژن می شوند و موجب آسیب برگشت پذیر به گردش خون می شوند

A heavy tax load inhibits investment.

بار سنگین مالیات جلو سرمایه‌گذاری را می‌گیرد.


a people long inhibited by superstition

مردمی که مدتها خرافات آنان را از پیشرفت بازداشته بود


Shyness inhibited her from laughing.

کم‌رویی او را از خنده بازمی‌داشت.


He is so inhibited that he wouldn't take his clothes off even in the bathroom.

او آنقدر کمرو است که در حمام هم لخت نمی‌شود.


پیشنهاد کاربران

مختل کردن

مانع شدن

مهار کردن

the opposite of promote

مخل بودن

منع کردن

جمله ی کتاب:
He was, after all, a discriminating and inhibited
. child of the middle class

معنی:
در هر حال اون بچه ی نکته سنج و خوددار طبقه ی متوسط بود.

جلوگیری کردن , مانع شدن

– Salt inhibits the freezing of water
– This drug inhibits the growth of tumours
– His fears inhibit him from making friends

prevent


کلمات دیگر: