کلمه جو
صفحه اصلی

initiate


معنی : اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن
معانی دیگر : آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و یا در شروع کردن کاری یاری دادن) آشنا کردن (به اصول ابتدایی چیزی)، وارد کردن (به کاری)، راه انداختن، (طی مراسم ویژه به عضویت باشگاه و غیره پذیرفتن) هم جرگه کردن، پاگشایی کردن، هموند کردن، پذیرفته شده، هموند شده، هم جرگه شده، نوچه، طلبه، تازه کار، عضو تازه، آغازیده، آغازشده، شروع شده، شروع کرده

انگلیسی به فارسی

ابتکار کردن، وارد کردن، تازه وارد کردن، آغاز کردن، بنیاد نهادن، نخستین قدم را برداشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: initiates, initiating, initiated
(1) تعریف: to cause to begin; institute; originate.
مترادف: begin, commence, found, institute, start
متضاد: abolish, terminate
مشابه: actuate, conceive, create, establish, inaugurate, instigate, introduce, kick off, launch, open, originate, pioneer, trigger, usher in

- After two years of fighting, the warring countries have initiated peace negotiations.
[ترجمه ترگمان] پس از دو سال جنگ، این دو کشور مذاکرات صلح را آغاز کرده اند
[ترجمه گوگل] پس از دو سال جنگ، کشورهای متخاصم مذاکرات صلح را آغاز کرده اند
- The company has initiated a new policy concerning smoking.
[ترجمه ترگمان] این شرکت یک سیاست جدید در رابطه با سیگار کشیدن آغاز کرده است
[ترجمه گوگل] این شرکت یک سیاست جدید در رابطه با سیگار کشیدن را آغاز کرده است

(2) تعریف: to provide with basic knowledge in a skill or field of learning.
مترادف: instruct, introduce, teach
مشابه: acquaint, break in, coach, drill, familiarize, train, tutor

- The new recruits were initiated in the techniques of self-defense.
[ترجمه ترگمان] نیروهای جدید در تکنیک های دفاع از خود آغاز شدند
[ترجمه گوگل] سربازان جدید در روش های دفاع از خود آغاز شده است
- He felt that the experience of being swindled initiated him as to the ways of the world.
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که تجربه فریب دادن او را به شیوه های جهان آغاز کرده است
[ترجمه گوگل] او احساس کرد که تجربه فریب دادن او را به سوی راههای جهان آغاز کرد

(3) تعریف: to admit as a member of a club or society by performing a formal ceremony or ritual.
مترادف: induct
مشابه: admit, haze, install, instate, pledge, receive

- At the ceremony to initiate new members, each new person must repeat the club pledge.
[ترجمه ترگمان] در مراسم شروع به کار اعضای جدید، هر فرد جدید باید تعهد باشگاه را تکرار کند
[ترجمه گوگل] در مراسم آغاز اعضای جدید، هر فرد جدید باید تعهد باشگاه را تکرار کند
اسم ( noun )
• : تعریف: one who has been initiated.
مشابه: inductee, insider, member, pledge, recruit

- After the ceremony, there is a dinner in honor of the initiates.
[ترجمه ترگمان] بعد از مراسم، یه شام به افتخار the هست
[ترجمه گوگل] پس از مراسم، به افتخار آغازین، شام می آید

• one who has been newly admitted into a group or secret society; one who possesses some special or secret knowledge
set going, launch, begin, commence; instruct someone in the basic elements of a subject or skill, teach, familiarize; admit into membership by special ceremony
if you initiate something, you cause it to start.
if you initiate someone into a group, you conduct a ceremony or teach them special things so that they become a member.
an initiate is a person who has recently been allowed to join a particular group and who has been taught special things.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] راه انداختن
[حقوق] طرح کردن، معرفی کردن، آغاز کردن، آشنا کردن، پیشنهاد کردن
[ریاضیات] براه انداختن، آغاز کردن، مورد استفاده قرار گرفتن

مترادف و متضاد

اغاز کردن (فعل)
initial, set, tee off, begin, commence, inchoate, inaugurate, incept, initiate, sparkplug

وارد کردن (فعل)
induct, import, bring in, involve, initiate, intern

ابتکار کردن (فعل)
initiate, excogitate, schematize

بنیاد نهادن (فعل)
start, institute, found, inchoate, incept, initiate

تازه وارد کردن (فعل)
initiate

نخستین قدم را برداشتن (فعل)
initiate

start, introduce


Synonyms: admit, begin, break the ice, come out with, come up with, commence, dream up, enter, get ball rolling, get feet wet, get under way, inaugurate, induct, install, instate, institute, intro, invest, kick off, launch, make up, open, originate, pioneer, set in motion, set up, take in, take up, trigger, usher in


Antonyms: close, conclude, end, finish, terminate


teach


Synonyms: brief, coach, edify, enlighten, familiarize, indoctrinate, induct, inform, instate, instruct, introduce, invest, train


Antonyms: ignore, neglect


جملات نمونه

1. to initiate a new course of studies
برنامه ی تحصیلی نوینی را آغاز کردن

2. to initiate someone into the game of chess
(فوت و فن) بازی شطرنج را به کسی آموختن

3. The ability to initiate and operate independently.
[ترجمه ترگمان]توانایی آغاز و فعالیت مستقل
[ترجمه گوگل]توانایی شروع و کار مستقل

4. They wanted to initiate a discussion on economics.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواستند بحث درباره اقتصاد را آغاز کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند بحثی در مورد اقتصاد آغاز کنند

5. They have decided to initiate legal proceedings against the newspaper.
[ترجمه ترگمان]آن ها تصمیم گرفته اند تا رونده ای قانونی علیه این روزنامه را آغاز کنند
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفته اند که علیه روزنامه اقدام قانونی کنند

6. A language teacher should initiate pupils into the elements of grammar.
[ترجمه ترگمان]معلم زبان باید دانش آموزان را به عناصر دستور زبان وارد کند
[ترجمه گوگل]یک معلم زبان باید دانش آموزان را به عناصر گرامر تبدیل کند

7. He also proposes to initiate discussions on planning procedures, within the context of the new statutory planning and local government systems.
[ترجمه ترگمان]او همچنین پیشنهاد می کند که بحث های مربوط به رونده ای برنامه ریزی، در چارچوب برنامه ریزی قانونی جدید و سیستم های دولت محلی را آغاز کند
[ترجمه گوگل]او همچنین پیشنهاد می کند که در جریان برنامه ریزی های قانونی جدید و سیستم های محلی، بحث های مربوط به برنامه ریزی را آغاز کند

8. These organizations were to initiate a renewal scheme for one of the most deprived areas in Britain.
[ترجمه ترگمان]این سازمان ها قرار بود طرح نوسازی را برای یکی از مناطق محروم بریتانیا آغاز کنند
[ترجمه گوگل]این سازمان ها یک طرح تجدیدنظر برای یکی از محروم ترین مناطق در بریتانیا را آغاز کردند

9. It is up to citizens working together to initiate a long term process of communication, mutual support and joint action.
[ترجمه ترگمان]این بستگی به شهروندانی دارد که با یکدیگر کار می کنند تا فرآیند بلند مدت ارتباط، حمایت متقابل و اقدام مشترک را آغاز کنند
[ترجمه گوگل]شهروندان با یکدیگر همکاری می کنند تا یک پروسه طولانی مدت ارتباط، حمایت متقابل و اقدام مشترک را آغاز کنند

10. She is not allowed to make diagnoses, initiate drug treatment, or certify death.
[ترجمه ترگمان]او مجاز به تشخیص، شروع درمان اعتیاد، یا گواهی مرگ نیست
[ترجمه گوگل]او مجاز نیست تشخیص دهد، دارو را شروع کند یا مرگ را تایید کند

11. It will not be eager to initiate those steps which would enable that society to function in unmanageable or unexpected ways.
[ترجمه ترگمان]قادر نخواهد بود تا آن مراحلی را آغاز کند که جامعه را قادر می سازد تا به روش های غیر قانونی یا غیر منتظره ای عمل کند
[ترجمه گوگل]این مشتاق نیست که این مراحل را آغاز کند که این جامعه را قادر می سازد تا به روش های غیر قابل کنترل یا غیر منتظره عمل کند

12. Nothing can prepare the initiate for this first breathtaking vision of the planet for which he has been designated steward.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند برای اولین دید نفس گیر سیاره که برای آن مباشر برگزیده شده بود، آمادگی داشته باشد
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند آغازگر برای این اولین دیدگاه نفس گیر سیاره را برای او تعیین کند

13. When the Reclusiarch passed back again, each initiate must hold out his middle finger, pointing stiffly forward from his fist.
[ترجمه ترگمان]وقتی قایق دوباره به عقب برگشت، هر یک از آن ها باید انگشت وسطش را در دست نگه داشت و با حالتی شق ورق از مشت به جلو اشاره می کرد
[ترجمه گوگل]وقتی Reclusiarch دوباره به عقب برمیگردد، هر یک از نوازندگان باید انگشت خود را از دست بگیرد و از مشت خود به سمت جلو حرکت کند

14. The couple plan to initiate legal proceedings against the police.
[ترجمه ترگمان]این زوج قصد دارند تا رونده ای قانونی علیه پلیس را آغاز کنند
[ترجمه گوگل]این طرح چند ساله برای شروع محاکمه علیه پلیس است

to initiate a new course of studies

برنامه‌ی تحصیلی نوینی را آغاز کردن


the economic reforms which were initiated by the government

اصلاحات اقتصادی که توسط دولت آغاز شده بود


His master initiated him into the mysteries of Sufism.

مرشد او، وی را به رموز صوفیگری وارد کرد.


to initiate someone into the game of chess

(فوت و فن) بازی شطرنج را به کسی آموختن


Five other students were initiated into the fraternity.

پنج دانشجوی دیگر به عضویت انجمن اخوت پذیرفته شدند.


The master entered with three of his initiates.

مرشد با سه تا از نوچه‌هایش وارد شد.


پیشنهاد کاربران

واصل ( در مکاتب معنوی )

آغاز کردن، راه اندازی

درگرفتن
a debate was initiated = مناظره ای درگرفت

این فعل سه تا معنی داره
to arrange for something important to start, such as an official process or a new plan# ( شروع کردن - آغاز کردن )
. EX. Intellectuals have initiated a debate on terrorism
to tell someone about something or show them how to do something# ( توضیح دادن )
EX. Those kids were initiated into heroin use at a young age
to introduce someone into an organization, club, group etc, usually with a special ceremony# ( معرفی کردن )
EX. At the age of thirteen, the boys in the tribe are initiated into manhood

مطرح کردن

طرح دعوا کردن، دادرسی را آغاز کردن ( حقوق )

پا پیش گذاشتن

وارد عرصه کردن، به عرصه وارد ساختن، در جرگه وارد کردن

پا نهادن در کاری

راه انداختن

initiate ( verb ) = شروع کردن، آغاز کردن، افتتاح کردن، راه انداختن، به جریان انداختن، به اجرا درآوردن، آشنا ساختن
معانی دیگر >>>> کسی را با چیزی یا مهارتی یا فعالیتی آشنا کردن، کسی را به عضویت پذیرفتن، کسی را وارد جریانی کردن یا به عضویت در آوردن

Definition = برای شروع کاری/به کسی در مورد یک بخشی از دانش بیاموزید ، یا اجازه دهید کسی را با یک مراسم خاص وارد یک گروه کند/تا نشانه پذیرفتن شخصی در یک گروه توسط یک مراسم خاص باشد/

Initiate new recruits into the mysteries of army life = سربازان جدید را با اسرار زندگی ارتش آشنا کردن
Initiate somebody into a secret society = کسی را وارد مجمع ( انجمن ) محرمانه ( سری ) کردن
initiate proceedings/an action against sb/sth = یک اقدام یا عملی را علیه کسی یا چیزی شروع کردن

مترادف با کلمه : launch ( verb )


examples :
1 - The newcomer initiated the long citizenship process.
آن ( فرد ) تازه وارد، روند طولانی درخواست شهروندی را شروع کرد.
2 - Who initiated the violence?
چه کسی خشونت را آغاز کرده است؟
3 - Hague initiated a series of reforms of the ConservativeRepublican Party.
هیگ یک سری اصلاحات را در حزب جمهوری خواه محافظه کار آغاز کرد ( به جریان انداخت ) .
4 - The council initiates its own studies and carries out research at the request of private organizations.
این شورا مطالعات خود را آغاز می کند و به درخواست سازمان های خصوصی تحقیق می کند.
5 - The Commission has power to initiate legislation.
کمیسیون قدرت دارد لایحه قانون را به اجرا درآورد.
6 - At the age of eleven, Harry was initiated into the art of golf by his father.
در یازده سالگی ، هری توسط پدرش با هنر گلف آشنا شد.
7 - Each culture had a special ritual to initiate boys into manhood.
هر فرهنگ آیین خاصی داشت تا پسران را با مردانگی ( اخوت ) آشنا سازد.
8 - The peace talks were initiated by a special envoy.
مذاکرات صلح توسط یک فرستاده ویژه آغاز شد.
9 - The automaker initiated a programme to improve the recyclability of its automobiles at the end of their useful life.
این خودروساز برنامه ای را برای بهبود قابلیت بازیافت خودروهای خود در پایان عمر مفید به اجرا درآورد.
10 - The bank initiated legal proceedings against a former employee for fraud.
این بانک با یک کارمند سابق به دلیل کلاهبرداری مراحل قانونی را آغاز کرد ( به جریان در آورد ) .


initiate ( noun ) = تازه وارد

Definition = شخصی که اخیراً به گروهی پیوسته و اسرار آن را به وی آموخته اند/





● شروع کردن کاری
● تازه وارد


کلمات دیگر: