کلمه جو
صفحه اصلی

sleepless


بی خواب، بی قرار، ناآرام

انگلیسی به فارسی

بیخواب،بیقرار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: sleeplessly (adv.), sleeplessness (n.)
(1) تعریف: passed without sleep.

- sleepless nights
[ترجمه ترگمان] شب های بی خوابی،
[ترجمه گوگل] شب های بی خوابی

(2) تعریف: constantly alert or moving, or unable to fall asleep.
مشابه: restless

- the sleepless watchman
[ترجمه ترگمان] نگهبان بی خوابی،
[ترجمه گوگل] نگهبان بی خوابی

• without sleep; wakeful, insomniac, restless
a sleepless night is one during which you do not sleep at all, or sleep for only a short time.
if you are sleepless, you cannot sleep.

مترادف و متضاد

insomniac, restless


Synonyms: active, alert, antsy, anxious, bustling, edgy, fidgeting, fidgety, jumpy, nervous, on edge, strung out, tossing and turning, troubled, unsettled, wakeful, wide-awake, wired, worried


جملات نمونه

1. to spend a sleepless night
شبی را بی خواب سپری کردن

2. Adrian spent a sleepless night wondering what to do.
[ترجمه ترگمان] آدرین یه شب بی خوابی رو سپری کرد و از خودش پرسید که باید چی کار کنه
[ترجمه گوگل]آدریان یک شب بی خوابی را صرف تعجب کرد که چه باید بکنید

3. I have sleepless nights worrying about her.
[ترجمه ترگمان]من شب های بی خوابی دارم
[ترجمه گوگل]من شبهای بی خوابی را در مورد او نگران کرده ام

4. Alone and sleepless, she stared miserably up at the ceiling.
[ترجمه ترگمان]تنها و بی خواب، با درماندگی به سقف خیره شد
[ترجمه گوگل]تنها و بی خوابی، او ناخوشایند در سقف خیره شد

5. I've had a few sleepless nights recently.
[ترجمه ترگمان]اخیرا چند شب بی خوابی داشته ام
[ترجمه گوگل]من چند شب بیخوابی را به تازگی داشته ام

6. The boy's misconduct cost his mother many sleepless nights.
[ترجمه ترگمان]رفتار نادرست پسرش شب های بی خوابی برایش گران تمام شد
[ترجمه گوگل]سوء رفتار با پسر مادران شبهای بی خوابی را به مادرش سپرد

7. She looked haggard after a sleepless night.
[ترجمه ترگمان]پس از یک شب بی خوابی چشمانش گود افتاده بود
[ترجمه گوگل]بعد از یک شب بی خوابی، او را به سمت چپ نگاه کرد

8. A sleepless night had added to her pallor.
[ترجمه ترگمان]شب بی خوابی به رنگ پریدگی او افزوده بود
[ترجمه گوگل]شب بی خوابی به بلایای او افزوده شد

9. A sleepless baby can seem to bring little reward.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که یک کودک بی خواب می تواند پاداش کمی به دست بیاورد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد یک کودک بیخوابی پاداش کمی به دست آورد

10. Financial worries cost her many sleepless nights.
[ترجمه ترگمان]نگرانی های مالی بسیاری از شبه ای بیخوابی را متحمل شده است
[ترجمه گوگل]نگرانی های مالی او شب های بی خوابی زیادی را سپری می کند

11. Her irresponsible behaviour cost her father many sleepless nights.
[ترجمه ترگمان]رفتار غیر مسئولانه او برای پدرش چندین شب بی خوابی به خرج داد
[ترجمه گوگل]رفتار غیر مسئولانه او پدر بسیاری شبهای بیخوابی را خراب می کند

12. She spent a sleepless night.
[ترجمه ترگمان]شب بی خوابی به سر برد
[ترجمه گوگل]او یک شب بی خوابی گذراند

13. She looked pale and drawn after weeks of sleepless nights.
[ترجمه ترگمان]او پس از هفته ها بی خوابی، رنگ پریده و رنگ پریده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]بعد از چند هفته بیخوابی، رنگ پریده و کشیده شد

14. Sheila spent many sleepless nights figuring out how to deliver for her first major customer.
[ترجمه ترگمان]شیلا بسیاری از شبه ای بیخوابی را سپری کرد و حساب کرد که چطور اولین مشتری اصلی خود را تحویل دهد
[ترجمه گوگل]شیلا بسیاری از شبهای بی خوابی را صرف شناختن نحوه ارائه اولین مشتری اصلی خود کرد

to spend a sleepless night

شبی را بی‌خواب سپری کردن



کلمات دیگر: