رسوب شده، تسریع کردن، بشدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، پرت کردن
precipitated
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• hurried, rushed, accelerated, quickened
جملات نمونه
1. events that precipitated the war
رویدادهایی که جنگ را تسریع کردند
2. the cart overturned and precipitated me into the ditch
گاری چپه شد و مرا به درون چاله افکند.
پیشنهاد کاربران
ته نشست شدن و رسوب کردن ( درزمین شناسی )
Hasten
شتابان، سریع کردن
شتابان، سریع کردن
فرو نشستن ( درد ) کم شدن
رسوب شده
کلمات دیگر: