کلمه جو
صفحه اصلی

fragments

انگلیسی به فارسی

قطعات، قطعه، تکه، پاره، خرده، قطعات متلاشی، باقی مانده، قطعه قطعه کردن، ریز کردن، متلاشی شدن، خرد کردن


جملات نمونه

1. shell fragments
قطعات گلوله،بسک گلوله

2. only a few fragments of the manuscript have survived and they are not legible
فقط چند پاره از آن نسخه ی خطی باقی مانده است و آن هم خوانا نیست.

3. he first took blood and bone fragments out of the wound
ابتدا خون و خرده استخوان ها را از زخم بیرون آورد.

پیشنهاد کاربران

قطعات


کلمات دیگر: