کلمه جو
صفحه اصلی

slip into

انگلیسی به انگلیسی

• get dressed; slide into

جملات نمونه

1. Let me slip into something more comfortable .
[ترجمه ترگمان]بذار یه جای راحت تری پیدا کنم
[ترجمه گوگل]اجازه بدهید به چیزی راحت تر بچرخم

2. He had begun to slip into debt.
[ترجمه ترگمان]شروع به قرض دادن دین کرده بود
[ترجمه گوگل]او شروع به تسلیم شدن کرد

3. It amazed him how easily one could slip into a routine.
[ترجمه ترگمان]این کار او را متعجب ساخت که چگونه می تواند به آسانی به صورت یک زندگی عادی وارد شود
[ترجمه گوگل]او را شگفت زده کرد که چگونه می توان به راحتی به یک روال حرکت کرد

4. He began to slip into debt.
[ترجمه ترگمان]شروع به قرض دادن دین کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به تسلیم شدن کرد

5. Shrimp slip into the sample chamber just as the spire tumbles over.
[ترجمه ترگمان]میگو با ماهی میگو از روی آن می پرد
[ترجمه گوگل]به همین ترتیب، اسپری را به داخل محفظه نمونه بریزید

6. I put on an accent I slip into something more comfortable I turn nasty.
[ترجمه ترگمان]با لهجه ای که بیشتر احساس راحتی می کنم تبدیل به چیزی می شوم که احساس راحتی می کنم
[ترجمه گوگل]من روی یک لهجه گذاشتم که چیزی را راحت تر می کشم و تکان می خورم

7. However, they could slip into the third quarter.
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها می توانستند به ربع سوم وارد شوند
[ترجمه گوگل]با این حال، آنها می توانند به سه ماهه سوم رها شوند

8. Also, if we slip into a recession the Fed could lower interest rates, forcing long-term Treasuries' prices higher.
[ترجمه ترگمان]همچنین، اگر ما به بحران اقتصادی برسیم، بانک مرکزی فدرال می تواند نرخ های بهره را کاهش دهد و قیمت اوراق قرضه بلند مدت را بالاتر ببرد
[ترجمه گوگل]همچنین، اگر ما به رکود رسیده باشیم، فدرال رزرو می تواند نرخ های بهره را کاهش دهد و قیمت های بلند مدت خزانه داری را افزایش دهد

9. It would be the students' job to slip into that perspective and discuss the story as though they were psychoanalysts.
[ترجمه ترگمان]این وظیفه دانشجویان خواهد بود که به این دیدگاه نفوذ کنند و داستان را طوری مورد بحث قرار دهند که گویی آن ها psychoanalysts هستند
[ترجمه گوگل]این کار دانش آموزان می تواند به این دیدگاه برسد و داستان را بحث کند همانطور که آنها روانکاوی بودند

10. Then Little Billy would slip into his dressing gown and climb on to Swan's back and off they would go.
[ترجمه ترگمان]سپس بیلی کوچولو لباس خوابش را در می اورد و از پشت سر سو ان بالا می رود و از آن ها جدا می شود
[ترجمه گوگل]سپس کمی بیلی به لباس پانسمان او فرو می ریزد و به عقب سووان می رود و آنها می روند

11. So I shall have to slip into my flat by the front window.
[ترجمه ترگمان]بنابراین باید از پنجره جلویی به آپارتمان خودم بروم
[ترجمه گوگل]بنابراین من مجبور خواهم شد که از پنجره جلو به تختم بروم

12. So you'd slip into a shooting gallery to test the dope.
[ترجمه ترگمان]پس تو به یه گالری تیراندازی رفتی تا مواد رو آزمایش کنی
[ترجمه گوگل]بنابراین شما می توانید به یک گالری تیراندازی بپیچید تا تست را انجام دهید

13. He was expected to slip into management with ease, but instead Moore moved into business, running a pub.
[ترجمه ترگمان]او انتظار داشت که با آرامش به مدیریت بپردازد، اما در عوض مور به کسب وکار رفت و یک میخانه را اداره کرد
[ترجمه گوگل]انتظار می رفت که او به راحتی به مدیریت برسد، اما به جای آن مور به کسب و کار حرکت کرد و یک میخانه را اجرا کرد

14. Slip into this sensuous little plunge cup and experience it for yourself.
[ترجمه ترگمان]به این روش کوچک شیرجه بزنید و آن را برای خودتان تجربه کنید
[ترجمه گوگل]لغزش به این جام کمی حساس به نفس کشیدن و تجربه آن را برای خودتان

15. If you could wait two minutes, I'm just going to slip into a smarter dress.
[ترجمه ترگمان]اگه می تونی دو دقیقه صبر کنی، من فقط می رم تو یه لباس باهوش
[ترجمه گوگل]اگر شما می توانید دو دقیقه صبر کنید، من فقط قصد دارم به یک لباس هوشمندانه تردید کنم

پیشنهاد کاربران

زود به تن کردن، پوشیدن

بتدریج وارد یه وضعیت بغرنج شدن.
مثال:She felt herself slip into unconsciousness.
احساس کرد رفته رفته هوشیاری اش از بین می رود.
مثال: The country is slipping into recession
کشور بتدریج وارد بحران اقتصادی می شود.

سرک کشیدن در چیزی

to slip into sth
خود را به چیزی عادت دادن

to slip into sth
در نقشی فرو رفتن

to slip into a habit
دچار عادتی شدن

to slip into a seat
در یک صندلی فرو لغزیدن، فرو رفتن

to slip into bad habits
دچار عادتهای بد شدن

to slip into a coma
به اِغما رفتن


کلمات دیگر: