درجات، درجه، نمره، رتبه، پایه، درجه بندی، مرحله، طبقه، سانتیگراد، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، نمره دادن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، دسته بندی کردن، اصلاح نژاد کردن، هموار کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن، جور کردن، طبقه بندی کردن
grades
انگلیسی به فارسی
دیکشنری تخصصی
[] درجه
جملات نمونه
1. his grades are poor, especially in english and math
نمرات او بد است به ویژه در انگلیسی و ریاضی.
2. the grades
دبستان،مدرسه ی ابتدایی
3. her exam grades were mediocre
نمرات امتحانی او چندان خوب نبود.
4. sometimes bad grades discourage students
برخی اوقات نمره ی بد شاگرد را ناامید می کند.
5. the road grades down gently
راه دارای سرازیری ملایمی می شود.
6. the mediocrity of his grades
خوب نبودن نمرات او
7. he leads his class in grades
او از نظر نمره در کلاس شاگرد اول است.
8. the transcript of a student's grades
رو نوشت نمرات دانشجو
9. to articulate a science program for all grades
برنامه ی آموزش علوم را برای همه ی کلاس ها تنظیم کردن
پیشنهاد کاربران
نمرات، نتیجه
نمره , مرحله
جمع نمره
نمرات
مقاطع
Scores
دسته، دسته بندی
کلمات دیگر: