کلمه جو
صفحه اصلی

simply


معنی : واقعا، حقیقتا، بسادگی
معانی دیگر : با سادگی، با صداقت، با خلوص، فقط، چون، صرفا، کاملا، به وضوح، به طور قابل فهم، بی شبهه، ساده، به آسانی

انگلیسی به فارسی

بسادگی، واقعا، حقیقتا


به سادگی، بسادگی، واقعا، حقیقتا


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a simple, straightforward manner; clearly.
مشابه: plain

- When the lawyer explained the matter to me simply, I could finally understand.
[ترجمه ترگمان] وقتی وکیل به سادگی موضوع را برایم توضیح داد، بالاخره فهمیدم
[ترجمه گوگل] وقتی وکیل به سادگی این موضوع را توضیح داد، می توانستم در نهایت درک کنم

(2) تعریف: plainly or without affectation or attempt at deception.

- Although she has money, she tends to dress simply.
[ترجمه ترگمان] اگرچه او پول دارد، تمایل دارد به سادگی لباس بپوشد
[ترجمه گوگل] گرچه او پول دارد، او تمایل به لباس ساده دارد

(3) تعریف: only; merely.
مشابه: just, purely

- Nothing is wrong; I'm simply a bit tired.
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز درست نیست، فقط کمی خسته ام
[ترجمه گوگل] هیچ چیز اشتباه نیست من فقط کمی خسته هستم
- I'm not making excuses; I'm simply trying to explain what happened.
[ترجمه Fatima] من بهونه نمیارم. فقط دارم سعی میکنم توضیح بدم چه اتفاقی افتاد
[ترجمه ترگمان] فقط سعی می کنم توضیح دهم که چه اتفاقی افتاد
[ترجمه گوگل] من عذر می خواهم من سعی می کنم توضیح بدم که چه اتفاقی افتاده
- Simply fill out the top part of this form, and I can do all the rest.
[ترجمه Ayda] فقط قسمت بالای فرم را پر کنید و من میتونم بقیه رو همه رو خودم انجام بدم ( پر کنم )
[ترجمه ترگمان] به سادگی قسمت بالایی این فرم را پر کنید، و من می توانم بقیه کارها را انجام دهم
[ترجمه گوگل] نگران نباشید، قسمت بالای این فرم را پر کنید، و می توانم بقیه را انجام دهم

(4) تعریف: absolutely.

- That meal was simply delicious!
[ترجمه Mary.hb] غذا واقعا خوشمزه بود
[ترجمه ترگمان] ! اون غذا خیلی خوش مزه بود
[ترجمه گوگل] این وعده غذایی به سادگی خوشمزه بود!
- That idea is simply absurd!
[ترجمه ترگمان] این فکر خیلی بی معنی است!
[ترجمه گوگل] این ایده به سادگی پوچ است!

• with simplicity, clearly, basically; plainly; sincerely; only, merely; foolishly
you use simply to emphasize that something consists of only one thing, happens for only one reason, or is done in only one way.
you also use simply to emphasize what you are saying.
if you say or write something simply, you do it in a way that makes it easy to understand or without giving unnecessary details.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ساده، به طور ساده، به اختصار، کافی است، در حقیقت، فقط

مترادف و متضاد

واقعا (قید)
actually, really, indeed, quite, simply, verily, bodily, veritably

حقیقتا (قید)
indeed, simply, verily, veritably

بسادگی (قید)
simply

plainly, clearly


Synonyms: artlessly, candidly, commonly, directly, easily, frankly, guilelessly, honestly, ingenuously, intelligibly, matter-of-factly, modestly, naturally, openly, ordinarily, quietly, sincerely, straightforwardly, unaffectedly, unpretentiously, without any elaboration


Antonyms: difficultly


merely


Synonyms: barely, but, just, only, purely, solely, utterly


absolutely, completely


Synonyms: in fact, altogether, really, totally, unreservedly, utterly, wholly


Antonyms: incompletely, indefinitely


جملات نمونه

1. simply for the bang of it!
فقط به خاطر لذت آن !

2. simply to say goodbye
فقط برای خداحافظی

3. it's simply beautiful
کاملا زیباست.

4. he lived simply and avoided extravagance
او ساده زندگی می کرد و از ولخرجی خودداری می نمود.

5. i was simply furious
کاملا خشمناک بودم.

6. to live simply
با سادگی زندگی کردن

7. behzad's mastery was simply formidable
استادی بهزاد واقعا اعجاب انگیز بود.

8. he acted so simply and so wisely that everyone admired him
او آنقدر با سادگی و عقل عمل کرد که همه او را تحسین کردند.

9. he used to simply pigeonhole various aspects of life into categories
او جنبه های مختلف زندگی را به سادگی در طبقات مختلف رده بندی می کرد.

10. your cooking is simply divine
آشپزی تو واقعا عالی است.

11. i hate glasses, i wear them simply because i have to
من از عینک بیزارم و لی چون مجبورم آن را می زنم.

12. The army intends to take the city or simply starve it into submission.
[ترجمه ترگمان]ارتش قصد دارد این شهر را بگیرد یا به سادگی آن را به گرسنگی تبدیل کند
[ترجمه گوگل]ارتش قصد دارد که شهر را بگیرد و یا به سادگی از گرسنگی آن به عنوان تسلیم باشد

13. So she simply welcomed him and reminded him of the last time they had met.
[ترجمه ترگمان]بنابراین او به سادگی از او استقبال کرد و آخرین باری که آن ها را ملاقات کرده بود را به یاد او انداخت
[ترجمه گوگل]بنابراین او به سادگی از او استقبال کرد و او را از آخرین بار که ملاقات کرده بود یادآور شد

14. He simply sailed through the difficult exam.
[ترجمه ترگمان]او به سادگی از امتحان سخت عبور کرد
[ترجمه گوگل]او به سادگی از طریق امتحان سخت رفت

15. Smiling doesn't always mean you're happy. Sometimes, it simply means that you are a strong person.
[ترجمه ترگمان]لبخند همیشه به این معنی نیست که تو خوشحالی بعضی اوقات، فقط به این معنی است که آدم قوی ای هستی
[ترجمه گوگل]لبخند زدن همیشه به این معنی نیست که شما خوشحال هستید گاهی اوقات به این معنی است که شما یک شخص قوی هستید

16. The trick is done simply by sleight of hand.
[ترجمه ترگمان]این حقه به سادگی با تردستی صورت می گیرد
[ترجمه گوگل]این کلاهبرداری به سادگی با رعایت دست انجام می شود

17. This work is simply not good enough.
[ترجمه ترگمان]این کار به سادگی کافی نیست
[ترجمه گوگل]این کار به سادگی به اندازه کافی خوب نیست

18. I could simply not be heard in the tumult.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم در این آشوب چیزی بشنوم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم به سادگی در شگفتی شنیده نشوم

19. They've furnished the room very simply.
[ترجمه ترگمان]اتاق را خیلی ساده مبله کردند
[ترجمه گوگل]آنها اتاق را بسیار ساده کرده اند

20. Some people simply can't take it and they just go insane.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم فقط نمی تونن اونو بگیرن و فقط دیوونه میشن
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم به سادگی نمیتوانند آن را بگیرند و فقط دیوانه میشوند

to live simply

با سادگی زندگی کردن


He acted so simply and so wisely that everyone admired him.

او آنقدر با سادگی و عقل عمل کرد که همه او را تحسین کردند.


I hate glasses, I wear them simply because I have to.

من از عینک بیزارم؛ ولی چون مجبورم آن را می‌زنم.


simply to say goodbye

فقط برای خداحافظی


I was simply furious.

کاملاً خشمناک بودم.


It's simply beautiful.

کاملاً زیباست.


پیشنهاد کاربران

به راحتی

در واقع

بی درد سر - بی دغدغه -

صرفا

به معنای {فقط}

خیلی راحت ( بدونِ دغدغه و اهمیت )

به سادگی

واقعا ـ حقیقتا، فقط، تنها

Just*Only

فقط
only; just

just \ only
. The reason we did not come was simply because of the train


1 - بدون شک= without doubt
Simply no one can do it

2 - واقعا = really
She looks simply beautiful

3 - راحت و ساده = easy
He did as simply as he could

4 - ساده به لحاظ ظاهر = plain
Simply decorated apartment

5 - فقط = only = just
Simply add water

SYN
merely
صرفاً، به راحتی

اگر در ابتدای جمله بیاید و بعد آن ویرگول باشد به معنای
( به بیان ساده )
است.

صرفا یا فقط برای چیزی

کُلا

به واقع

به نقل از هزاره:
1 - به آسانی، آسان، به راحتی، راحت، به سادگی، بدون دردسر، ساده
2 - [رفتار کردن، لباس پوشیدن، و غیره] ساده، بی آلایش، بی تکلف
3 - کاملاً، پاک؛ ( در جمله ی منفی ) مطلقاً، ابداً، اصلاً.
4 - فقط، صرفاً، تنها
5 - خلاصه،

برای جمله منفی ، ابدا.

صرفا

فقط/ تنها/واقعا

واقعا، حقیقتا،
خالصانه،
بوضوح

She simply loved being involved

used to introduce a short summary of a situation
به طور خلاصه ( و ساده )

بعضی جاها اینو می شه و بهتره �همان� ترجمه کرد. چون �همان� رو به معنی �صرفاً� و �به سادگی� هم به کار می بریم.
مثال:
The input of the Euclidean TSP is simply a list of the points ( x, y ) for each of the n cities.
ورودی TSP اقلیدسی همان فهرست نقاط ( x, y ) برای هر یک از n شهر است.

بدون شک ، بی تردید
He had to have moved in this direction. He simply had to.

به هیچ وجه
And these categories simply did not fit the Syrian situation.
و این طبقه بندی ها به هیچ وجه با شرایط سوریه جور در نمی آمد.


کلمات دیگر: