کلمه جو
صفحه اصلی

gorge


معنی : شکم، ابکند، پر خوری، گدار، حلق، گلو، دره تنگ، گلوگاه، معبر تنگ، زیاد تپاندن، پر خوری کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، بلعیدن
معانی دیگر : پر خوردی کردن، شکمی از عزا درآوردن، باولع بلعیدن، تپاندن، احساس خشم و تنفر، نای، شکم بازشکاری، شکم هر حیوان یا انسان پرخور و حریص، خوراک شکم پرکن، محتویات شکم، تنگراه، گردنه، باریکه ی بین دو کوه، تلماسه، بازه، گدوک، تنگدره

انگلیسی به فارسی

گلو، حلق، دره تنگ، گلوگاه، ابکند، شکم، گدار، پرخوردن، زیاد تپاندن، با حرص و ولع خوردن، پر خوری کردن، پر خوری


گورخر، پر خوری، گلوگاه، دره تنگ، گدار، گلو، حلق، ابکند، شکم، معبر تنگ، پر خوردن، زیاد تپاندن، پر خوری کردن، بلعیدن، با حرص و ولع خوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: make one's gorge rise
(1) تعریف: a narrow space between rocky cliffs, usu. with a stream at the bottom; ravine.
مترادف: canyon, defile, gulch, notch, ravine
مشابه: arroyo, chasm, cleft, crevasse, gap, glen, gulf, gullet, gully, rift

- We walked along the stream at the bottom of the gorge.
[ترجمه ترگمان] در انتهای دره به راه افتادیم
[ترجمه گوگل] ما در امتداد جریان در پایین قله راه می رفتیم

(2) تعریف: the action of eating to great excess.
مترادف: pig-out, surfeit
مشابه: gluttony, orgy

(3) تعریف: a meal at which excessive eating takes place.
مترادف: binge, orgy, pig-out
مشابه: feast

(4) تعریف: the throat.
مترادف: gullet, throat
مشابه: esophagus
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gorges, gorging, gorged
• : تعریف: to fill (oneself) excessively with food; stuff.
مترادف: cram, glut, sate, satiate, stuff, surfeit
مشابه: guzzle, overindulge

- I gorged myself at the buffet.
[ترجمه ترگمان] من توی بوفه غذا خوردم
[ترجمه گوگل] من خودم را در بوفه تحمل کردم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to eat to great excess.
مترادف: cram, glut, stuff
مشابه: guzzle, overeat, overindulge

• deep narrow passage through land; narrow canyon; throat; act of gorging oneself
eat piggishly, stuff oneself with food, eat gluttonously
a gorge is a narrow steep-sided valley.
if you gorge or gorge yourself, you eat a lot of food very greedily.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تنگ - تنگه - آبکند - دره کوچک
[زمین شناسی] دره کوچک ،دره تنگ ،گلوگاه ،آبکند تنگ دره ای که بیش از اندازه طبیعی ژرف و تنگ باشد که اغلب قایم و فوق العاده پرشیب است .
[] تنگ، دربند
[آب و خاک] دره عمیق باریک

مترادف و متضاد

شکم (اسم)
abdomen, belly, tummy, womb, gut, bowel, gorge, bulge, breadbasket, paunch, maw

ابکند (اسم)
arroyo, gully, ravine, gorge, kloof

پر خوری (اسم)
gorge, avidity, esurience, gastronomy, edacity, glut, polyphagia

گدار (اسم)
gorge, col, ford

حلق (اسم)
fauces, throat, windpipe, gorge, pharynx

گلو (اسم)
fauces, throat, throttle, lane, gorge, gullet, pharynx

دره تنگ (اسم)
flume, gorge, glen

گلوگاه (اسم)
gorge, pharynx

معبر تنگ (اسم)
gorge

زیاد تپاندن (فعل)
gorge

پر خوری کردن (فعل)
gorge

پر خوردن (فعل)
gorge, glut, surfeit, overeat, gormandize

با حرص و ولع خوردن (فعل)
gorge, glut, guttle

بلعیدن (فعل)
guzzle, gorge, pouch, swizzle, devour, swallow, engorge, ingurgitate

valley


Synonyms: abyss, arroyo, canyon, chasm, cleft, clough, clove, crevasse, fissure, flume, gap, glen, gulch, pass, ravine


eat voraciously


Synonyms: blimp out, bolt, cloy, congest, cram, devour, eat like a horse, feed, fill, glut, gobble, gormandize, gulp, guzzle, hoover, jade, jam, make a pig of, overeat, overindulge, pack, sate, satiate, stuff, surfeit, swallow, wolf


Antonyms: abstain, diet, fast


جملات نمونه

The hungry soldiers gorged themselves on the food.

سربازان گرسنه با ولع غذاها را بلعیدند.


Her words made my gorge rise.

حرف‌های او حسابی کلافه‌ام کرد.


1. her words made my gorge rise
حرف های او حسابی کلافه ام کرد.

2. My gorge rose at the sight.
[ترجمه ترگمان]دره من از نظر ناپدید شد
[ترجمه گوگل]آب و هوای من به نظر می رسد

3. East of the gorge leveled out.
[ترجمه ترگمان] به سمت شرق دره
[ترجمه گوگل]شرق گورستان از بین رفته است

4. Wind was funnelling through the gorge.
[ترجمه ترگمان]باد از دره می وزید
[ترجمه گوگل]باد از طریق ییلاق منتقل شد

5. The path emerges from the gorge into an open amphitheatre with slopes all around.
[ترجمه ترگمان]جاده از تنگه بیرون می آید و از تنگه به آمفی تئاتر باز می گردد
[ترجمه گوگل]مسیر از قبر به یک آمفی تئاتر باز با دامنه های اطراف می رسد

6. We plan to hike the Samaria Gorge.
[ترجمه ترگمان]ما قصد داریم که تنگه Samaria را افزایش دهیم
[ترجمه گوگل]ما قصد داریم به قله ساماریا برسیم

7. A deep gorge separates the two halves of the city.
[ترجمه ترگمان]یک دره عمیق، دو نیمه شهر را از هم جدا می کند
[ترجمه گوگل]یک دره عمیق دو قسمت از شهر را جدا می کند

8. The water funnelled through the gorge and out onto the plain.
[ترجمه ترگمان]آب از دره سرازیر شد و به جلگه سرازیر شد
[ترجمه گوگل]آب از طریق ییلاقی عبور کرد و به داخل دشت رفت

9. The path teetered down into a side gorge - and then the granite slabs appeared.
[ترجمه ترگمان]مسیر خود را به یک سو و آن سو کج و معوج کرد و سپس the گرانیت بر روی آن ظاهر شدند
[ترجمه گوگل]این مسیر به سمت یک گورستان رفته بود - و سپس اسلب گرانیت ظاهر شد

10. The wind blowing down the gorge was causing the boat to swing back and forth like a pendulum.
[ترجمه ترگمان]باد از دره می وزید و قایق را مانند آونگ به عقب و عقب تاب می داد
[ترجمه گوگل]باد که به پایین گورخر افتاد، باعث شد که قایق به عقب و جلو مانند یک آونگ حرکت کند

11. Above the lip of the gorge he found traces of that ancient river bank.
[ترجمه ترگمان]بالای دره اثری از آن ساحل رودخانه قدیمی دیده نمی شد
[ترجمه گوگل]در بالای چشمه آب و هوای آن، آثاری از این رودخانه باستانی پیدا کرد

12. On the other side of the gorge stood a line of eight irregularly shaped monoliths.
[ترجمه ترگمان]در طرف دیگر دره یک قطعه سنگی به شکلی نامنظم تکان می خورد
[ترجمه گوگل]در طرف دیگر گوره یک خط از هشت تن یکنواخت بی نظیر شکل گرفت

13. Corrieshalloch Gorge is not for the timid and sufferers from nightmares but it must be seen.
[ترجمه ترگمان]Corrieshalloch Gorge برای افرادی که از کابوس رنج می برند نیست، بلکه باید دیده شود
[ترجمه گوگل]Corrieshalloch Gorge برای رنجور و مبتلا به کابوس نیست بلکه باید دیده شود

14. The falls were in a deep gorge.
[ترجمه ترگمان]آبشار در دره عمیقی قرار داشت
[ترجمه گوگل]سقوط در یک دره عمیق بود

پیشنهاد کاربران

1 - گلوگاه، دره تنگ، تنگ دره
2 - پرخوری ( کردن )
3 - شکمی از عذا درآوردن


کلمات دیگر: