کلمه جو
صفحه اصلی

down


معنی : پایین، کرک، پایین، غمگین، دلتنگ، از کار افتاده، کرک صورت پایین، بطرف پایین، سوی پایین، بزیر، پایین، زیر
معانی دیگر : پیشوند: زیر، به پایین [downhill]، به سوی پایین، به زیر، زیر افق، نزول کردن، واقع در پایین، به سوی جنوب، (از زمان یا شخص در گذشته به حال)، افسرده، سرافکنده، پکر، (شخص) افتاده (بر روی زمین و غیره)، دچار، (مقدار یا ارزش یا اندازه) کم، (در شرایط یا مقام) پایین، زبون، (صدا و وضع و غیره) آرام، به طور جدی، کاملا، تا بیشترین درجه، نقد، نوشته، ثبت، پایین کشیده، خراب، (امتیاز مسابقات) عقب، پایین آوردن یا آمدن، به زیر آوردن یا آمدن، شکست دادن، (خوراک یا نوشیدنی) بالا کشیدن، سرکشیدن، فرو دادن، (به سرعت) خوردن، پستی، جای کم ارتفاع، انجام شده، تمام، (پرهای نرم که زیر شاه پرهای پرنده می رویند) نرم پر، پرقو، (مو یا پشم نرم) کرک، (معمولا جمع) زمین مرتفع و پوشیده از علف، پر دراوردن جوجه پرندگان، پرهای ریزی که برای متکابکار میرود، پیش قسط

انگلیسی به فارسی

پر درآوردن جوجه پرندگان، پرهای ریزی که برای متکا به کار می‌رود، کرک، کرک صورت پایین، سوی پایین، به طرف پایین، زیر، به زیر، دلتنگ، غمگین، پیش قسط


پایین، از کارافتاده


پایین، کرک، بطرف پایین، سوی پایین، بزیر، غمگین، از کار افتاده، کرک صورت پایین، دلتنگ، زیر


انگلیسی به انگلیسی

• family name; john langdon down (1828-1896), english physician after whom down's syndrome is named
hill; hilly upland country; soft insulating feathers; fine soft hairs; descent; reverse; four plays in a row that advance a team at least ten yards down the field toward a touchdown (american football)
cause to come down, knock down, shoot down; defeat; overthrow; descend; drink, swallow (slang)
depressed; mean, base; low; not working, out-of-order (computers)
downward, to a lower level, in a downward direction
over, along to, through, toward, in a downward direction
down means towards the ground or a lower level, or in a lower place.
you use down with verbs such as `fall' or `pull' to say that something is destroyed or falls to the ground.
if you put something down, you put it somewhere, so that you are no longer holding it.
if you go down a road, you go along it.
if you go down a river, you go along it in the direction that it flows.
down is often used to mean in the south or towards the south.
if the amount or level of something goes down, it decreases.
if something is down on paper, it has been written on the paper.
if you are feeling down, you are feeling unhappy or depressed; an informal use.
down is the small, soft feathers on young birds. down is used to make pillows or quilts.
down to a particular detail means including everything, even that detail.
if you go down with an illness or are down with it, you have that illness; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] غیرفعال - آماده ی استفاده نودن . زمانی که کامپیوتری درست عمل نمی کند یا در حال آرمایش، تعمیر و نگهداری است، به آن کامپیوتر « غیرفعال » می گویند.
[برق و الکترونیک] پایین
[ریاضیات] عمودی

مترادف و متضاد

پایین (اسم)
bottom, low, underneath, down

کرک (اسم)
pile, fluff, down, wool, pubes, lint, fuzz

پایین (صفت)
bottom, nether, low, underneath, down, downward

غمگین (صفت)
depressed, grave, down, cheerless, heartsick, sad, dyspeptic, care-worn, sorrowful, sorry, woeful, heartsore, heavy-hearted, melancholic, tristful

دلتنگ (صفت)
lone, depressed, down, sad, low-spirited, nostalgic, homesick, heavy-hearted, saturnine

از کار افتاده (صفت)
obsolete, effete, down, kaput, seedy, sear, hors de combat, washed-out

کرک صورت پایین (صفت)
down

بطرف پایین (قید)
down

سوی پایین (قید)
down

بزیر (قید)
down

پایین (قید)
low, below, beneath, underneath, down, downward, downwards

زیر (حرف اضافه)
under, beneath, down

below; physically lower


Synonyms: bottomward, cascading, declining, depressed, descending, downgrade, downhill, downward, dropping, earthward, falling, gravitating, groundward, inferior, nether, precipitating, sagging, sinking, sliding, slipping, slumping, subjacent, to the bottom, under, underneath


Antonyms: above, higher


unhappy


Synonyms: bad, blue, cast down, chapfallen, crestfallen, dejected, depressed, disheartened, dispirited, downcast, downhearted, low, miserable, off, sad, slack, sluggish


Antonyms: cheerful, cheery, happy, heartened


جملات نمونه

1. down from one generation to another
از نسلی به نسل دیگر

2. down payment
پیش پرداخت،پیش قسط،ودیعه،کالی،پیشداد

3. down through the years
در طول سال ها

4. down with dictatorship!
سرنگون باد رژیم دیکتاتوری !

5. down and out
1- (مشت بازی) ناک اوت شده،(برزمین) افکنده شده 2- دچار فلاکت،لات و لوت

6. down at (the) heel(s)
1- دارای کفشی که پاشنه اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه،زهوار دررفته،قراضه،مندرس،فقیرانه

7. down in (or at) the mouth
(عامیانه) دارای لب و لوچه های آویزان،خیط،ناخشنود،گرفته

8. down on
(عامیانه) خشمگین از،آزرده از

9. down on one's knees
زانوزده

10. down on one's luck
دچار بد بیاری،بد اقبال

11. down the hatch!
(عامیانه - هنگام مشروب خوری) تاته !،بده بالا!

12. down the line
کاملا،سرتاسر،کلا

13. down to earth
1- واقع بینانه،عملی 2- ساده و بی تکلف،بی آلایش

14. down to the ground
کاملا،تاته،تا آخر

15. down to the wire
تا لحظات آخر،تا پایان کار

16. down with
1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر،مرده باد،سرنگون باد

17. a down pillow
متکای پرقو

18. cut down your expenses!
مخارج خودت را کم کن !

19. falling down is a real danger for the elderly
برای سالمندان زمین خوردن یک خطر جدی است.

20. falling down the stairs jarred every bone in my body
افتادن از پله ها همه ی استخوان های بدنم را لرزاند.

21. falling down the stairs lamed him for life
افتادن از پله ها او را تا آخر عمر شل کرد.

22. let down your hair a little more
موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.

23. lie down and close your eyes
دراز بکش و چشمانت را ببند.

24. set down all the items in one column
همه ی اقلام را در یک ستون بنویس

25. sit down and shut up!
بتمرگ و خفه شو!

26. take down her name
اسمش را بنویس

27. turn down the radio!
رادیو را کم کن !

28. write down everything i say and don't omit even a word
هر چه می گویم بنویس و یک کلمه را هم نیانداز.

29. write down the measurements of the box
اندازه ی ابعاد جعبه را بنویسید.

30. write down your address
نشانی خود را بنویسید.

31. (go) down the drain
به هدر رفتن،حرام شدن،بر باد رفتن

32. back down
جا زدن،عدول کردن،عقب زدن،عقب نشینی کردن

33. bear down
1- فشار آوردن بر،تحت فشار قرار دادن 2- سخت کوشیدن،تقلا کردن

34. bear down on
1- فشارآوردن بر،تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)،نزدیک شدن

35. beat down
1- (به شدت) درخشیدن،تابیدن

36. bed down
جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن

37. boil down
1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

38. boil down to
خلاصه کردن (یا شدن) به،منجر شدن به

39. bow down
تعظیم کردن،سرفرود آوردن

40. break down
1- خراب شدن

41. breathe down one's neck
پاپی و مواظب کسی شدن،مرتب مزاحم و مراقب بودن

42. bring down
به زیر آوردن،موجب سقوط (دولت و هواپیما و غیره) شدن

43. bring down the house
موجب خنده ی شدید یا کف زدن حضار شدن

44. bring down the house
(عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

45. bring down the tone of something
از کیفیت چیزی کاستن

46. brush down
(باضربه های تند و سطحی) ماهوت پاک کن کشیدن

47. buckle down
جدا دست به کار شدن،کوشیدن

48. burn down
کاملا سوختن یا سوزاندن،در اثر حریق نابود کردن یا شدن

49. call down
1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن،عیبجویی و بازخواست کردن

50. calm down
آرام شدن یا کردن،فروکش کردن،فرو نشاندن

51. cast down
1- سرازیر شدن،به سوی پایین خم شدن یا رفتن 2- محزون شدن،سر به جیب تفکر فروبردن،نومید شدن

52. change down
(اتومبیل) توی دنده ی سنگین تر گذاشتن

53. choke down
(با اشکال) فرو دادن،(با اشکال) قورت دادن

54. clamp down (on)
سختگیری کردن،تحت فشار گذاشتن

55. clean down
کاملا تمیز کردن

56. clew down (or up)
(کشتی بادبانی) بادبان را (به کمک طناب ها) پایین کشیدن (یا افراشتن)

57. climb down
انعطاف به خرج دادن،(در خواسته های خود و غیره) تخفیف دادن،از خر شیطان پایین آمدن

58. close down
1- (برای همیشه) تعطیل کردن یا شدن،منحل کردن یا شدن 2- (موقتا) تعطیل کردن یا شدن،(برنامه و غیره را) متوقف کردن 3- (درمورد تاریکی و مه و غیره) فرا گرفتن،نشستن بر

59. come down
(از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن،پایین رفتن

60. come down on (or upon)
سرزنش کردن،(به شدت) انتقاد یا موآخذه کردن

61. come down on someone like a ton of bricks
(خودمانی) خشم خود را نشان دادن،(به خاطر عمل بدی که شده) کسی را سخت مواخذه کردن

62. come down the pike
روی دادن،ظاهر شدن

63. come down with
(زکام و سرماخوردگی و غیره) گرفتن

64. cool down
خنک کردن یا شدن،به حرارت مطلوب رساندن یا رسیدن،آرام شدن

65. copy down (or out)
دقیقا رونوشت کردن

66. crack down
(تنبیه یا سرکوبی را) شدیدتر کردن،(بیشتر) سختگیری کردن،(سخت تر) گوشمالی دادن

67. crack down (on)
سختگیری بیشتری کردن،(بیشتر) تحت فشار گذاشتن

68. cry down
دست کم گرفتن،کوچک شمردن،خوار شمردن

69. cut down
1- بریدن و به زیر آوردن،(درخت) انداختن 2- کشتن،به خاک و خون افکندن 3- کاستن،کم کردن 4- سرکوفت زدن،خوار کردن

70. cut down to size
(عامیانه) خجل کردن،خجلت زده کردن،از شهرت و اعتبار کسی کاستن

five dollars down and the rest in installments

پنج دلار نقد و بقیه به صورت اقساط


He went down the stairs.

از پله‌ها پایین رفت.


to move down

به پایین حرکت کردن


Our fire brought down two enemy planes.

آتش ما دو هواپیمای دشمن را به زیر آورد.


to pull down

پایین کشیدن


The sun went down.

خورشید غروب کرد.


Prices have gone down.

قیمت‌ها نزول کرده‌اند.


He was struck on the head and fell down with a thump.

ضربه به سرش خورد و تلپی افتاد.


He put down the suitcase.

چمدان را زمین گذاشت.


He went down to Bushehr.

او به بوشهر (در جنوب کشور) رفت.


Put the book down on the table.

کتاب را روی میز بگذار.


The boat sank down.

قایق در آب فرو رفت.


His hand kept going up and down.

دستش بالا و پایین می‌رفت.


We all went down to dinner.

همگی برای شام خوردن به طبقه پایین رفتیم.


down through the years

در طول سالها


down from one generation to another

از نسلی به نسل دیگر


He is completely down today.

او امروز خیلی گرفته است.


don't kick a man when he is down!

آدم افتاده را لگد نزن!


She came down with a cold.

سرماخوردگی او را انداخت.


They have been held down, by harsh and unjust laws.

قوانین سخت و غیرعادلانه آنها را پست و زبون نگه داشته است.


When he gets older, he will settle down.

سنش که بالا برود آرام خواهد شد.


turn down the radio!

رادیو را کم کن!


you must get down to work!

باید حسابی کار کنی!


The truck is loaded down.

کامیون پر از بار شده است.


down payment

پیش‌پرداخت، پیش‌قسط، ودیعه، کالی، پیش‌داد


take down her name

اسمش را بنویس


The curtain is down.

پرده پایین است.


The computer is down.

کامپیوتر خراب است.


We are three points down.

ماسه امتیاز عقب هستیم.


We downed two of their bombers.

دو تا از (هواپیماهای) بمب افکن آنها را سرنگون کردیم.


They downed the bill with a unanimous vote.

آنها لایحه را به اتفاق آرا رد کردند.


They downed their drinks quickly.

آنها نوشابه‌های خود را سرکشیدند.


the ups and downs of life

پستی و بلندی‌های زندگی


why is everyone down on me today?

چرا امروز همه با من چپ افتاده‌اند؟


He went down on his knees and asked for forgiveness.

او زانو زد و تقاضای عفو کرد.


The building burned to the ground.

ساختمان کاملاً سوخت.


down with dictatorship!

سرنگون باد رژیم دیکتاتوری!


He fell down the balcony.

او از بالکن افتاد.


the steps are slippery, don't fall down!

پله‌ها لیز است، نیفتی!


a down pillow

متکای پرقو


Her legs were covered with a golden down.

پاهای او از موهای نرم طلایی پوشیده شده بود.


اصطلاحات

bow down

تعظیم کردن، سرفرود آوردن


down and out

1- (مشت‌بازی) ناک اوت شده، (برزمین) افکنده شده 2- دچار فلاکت، لات و لوت


down on

(عامیانه) خشمگین از، آزرده از


down on one's knees

زانوزده


down to the ground

کاملاً، تا ته، تا آخر


down with

1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد


fall down

افتادن


lie down

دراز کشیدن، خوابیدن (down برای تأکید به کار می‌رود)


sit down

نشستن (down برای تأکید به کار می‌رود)


پیشنهاد کاربران

ناراحت، بی حوصله

درون، داخل، تو، زیر

from an earlier to a later time
from earlier times or people

عمودی

ما یوس

نا امید

پایین


[رایانه]

خراب ، خارج از دسترس ، از دسترس خارج ، خارج از مدار ، از مدار خارج

Down در گفتگو های پلیسی یعنی" کسی تیر خورده و افتاده رو زمین "
مثال :
We've got a man down here.
یک نفر اینجا تیر خورده.

بریدن هم معنی میده
مثلادرجمله
cutting down the trees
معنای بریدن وپایین اوردن درخت رامیدهد

down to something/somebody means including everything or everyone, even the smallest thing or the least important person.

در جدول به معنای عمودی است و across در جدول به معنی افقی است.

در فرهنگ آمریکایی به معنای "پول پیش" یا "ودیعه" می باشد.

خم کردن هم معنی میده

sad or unhappy
for example : get someone down

به نظر و دیدگاه بنده باید دوباره نویسی یِ فرهنگ واژگان صورت پذیرد هر2زبان هندواُروپایی هستند پس برابرِ این واژه می شود: دامن - دامنه . نمونش: دامنه کوه . در زبانهای غرب کشور ، دامُن - دامُ - می گویند.

از دست دادن

from an older person to a younger one
از یه نسلی به یه نسل دیگه - یا از یک فرد به فرد دیگه


برای مثال :
. The necklace has been passed/handed down through seven generations
این گردنبند برای هفت نسل دست به دست شده .

@لَنگویچ


یه معنی دیگه ای هم داره
به معنای سپیده دم هم میشه

به معنای سیپده دم هم میشه

مرگ ، پایین
مثلا میگویند enemy down یعنی دشمن نابود شد

صبح زود ، زمانی که خورشید طلوع میکند ، سپیده دم

از میانِ، از دلِ، از وسطِ، در امتدادِ، در میانِ، از ( برای عبور از مکانها استفاده می شود )

down زیر، دون، پائین، پست، یواش، ضعیف
dawn سپیده، بامداد، سحر

down :واژه ی down انگلیسی همان واژه ی " دون " عربی و فارسی است این واژه را در "دون همت " به معنی دارنده همت پایین ، و "دون پایه" به معنی دارنده درجه پایین می توان دید . پست، ، دنی، پایین، تحت، از این رو در کامپیوتر پایین آوردن و پایین کشیدن معنی می دهد .


کلمات دیگر: