1. the skull that had remained incognito for decades
جمجمه ای که چندین دهه ناشناخته مانده بود.
2. a reptilian skull
جمجمه ی یک خزنده
3. a thick skull
کله خر
4. an empty skull
کله پوک،بی مخ
5. have a thick skull (or head)
پخمه بودن،کودن بودن،کله خر بودن
6. out of one's skull
(خودمانی) احمق،بی شعور،بی مغز،بی کله
7. the vertex of the skull
تارک جمجمه
8. a posterior view of the skull
نمای پشتی جمجمه
9. the surgeon inserted a metal plate into his damaged skull
جراح صفحه ای فلزی در جمجمه ی مصدوم او قرار داد.
10. She fractured her skull in the accident.
[ترجمه ترگمان] اون جمجمه - ش رو از دست داده
[ترجمه گوگل]او جمجمه خود را در تصادف شکست
11. Her husband was later treated for a fractured skull.
[ترجمه ترگمان]شوهرش بعدها برای یک جمجمه شکسته درمان شد
[ترجمه گوگل]شوهرش بعد از آن برای جمجمه شکستن درمان شد
12. He died in the car collision with his skull fractured.
[ترجمه ترگمان]او در برخورد خودرو با جمجمه اش متلاشی شد
[ترجمه گوگل]او در برخورد اتومبیل با شکسته جمجمه خود فوت کرد
13. The victim's skull had been stove in by a heavy instrument.
[ترجمه ترگمان]جمجمه قربانی توسط یک وسیله سنگین گاز گرفته شده بود
[ترجمه گوگل]جمجمه قربانی توسط یک وسیله سنگین اجاق گاز شده است
14. She suffered a fractured skull in the accident.
[ترجمه ترگمان]اون از یه جمجمه شکسته توی تصادف زجر کشیده
[ترجمه گوگل]او در جمیع شکستگی در حادثه رنج می برد
15. The farmer turned up a human skull while ploughing the field.
[ترجمه ترگمان]کشاورز در حالی که زمین را شخم می زد یک جمجمه انسانی را روشن کرد
[ترجمه گوگل]کشاورز هنگام شخم زدن، جمجمه انسان را جمع کرد
16. The soldiers' hair was cropped close to the skull.
[ترجمه ترگمان]موهای سربازان به جمجمه نزدیک شده بود
[ترجمه گوگل]موهای سربازان نزدیک به جمجمه بریده شد