کلمه جو
صفحه اصلی

indulgent


معنی : بخشنده، زیاده رو
معانی دیگر : لوس کننده، آسان گیر، (بیش از حد) مهربان، ملایم، نرم

انگلیسی به فارسی

بخشنده، زیاده رو


دلسوز، بخشنده، زیاده رو


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: indulgently (adv.)
• : تعریف: indulging or being inclined to indulge others' wishes, esp. rather than enforce discipline or strictness.
مترادف: lax, lenient, permissive
متضاد: strict
مشابه: forbearing, liberal, soft, sparing, tolerant

- Hard-working students resented the more indulgent teachers.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان سخت کوش از معلم های more متنفر بودند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان سختگیرانه از آموزگاران محرمانه تر محکوم شدند
- Our grandmother was indulgent with us because she couldn't bear to see us unhappy.
[ترجمه ترگمان] مادر بزرگ ما نسبت به ما رحیم بود، چون طاقت دیدن ما را نداشت
[ترجمه گوگل] مادربزرگ ما با ما مهربون بود زیرا او نمیتوانست تحمل کند تا ما را ناراحت کند
- I felt him to be indulgent of his own mistakes while being critical of mine.
[ترجمه ترگمان] من او را حس می کردم که در حین انتقاد از من در اشتباه است
[ترجمه گوگل] من احساس کردم او را از اشتباهات خود در حالی که از من انتقاد می کنند، محکوم می کنم

• tolerant, forbearing, permissive; patient; tending to pamper or spoil
if you are indulgent, you treat a person with special kindness, often in a way that is not good for them.

مترادف و متضاد

بخشنده (صفت)
merciful, munificent, generous, bounteous, bountiful, gracious, placable, open-handed, good-hearted, indulgent, large-hearted

زیاده رو (صفت)
intemperate, indulgent

lenient, giving


Synonyms: able to live with, big, charitable, clement, compassionate, complaisant, compliant, considerate, easy, easygoing, favorable, fond, forbearing, gentle, going along with, going easy on, gratifying, kind, kindly, liberal, merciful, mild, overpermissive, permissive, soft-shelled, tender, tolerant, understanding


Antonyms: abstaining, moderate, moderating, strict, tempering


جملات نمونه

1. His indulgent mother was willing to let him do anything he wanted.
[ترجمه ترگمان]مادرش دلش می خواست هر کاری که دلش می خواست انجام دهد
[ترجمه گوگل]مادر دلسوز او مایل بود او را به هر کاری که بخواهد انجام دهد

2. Mothers tend to be less indulgent towards daughters.
[ترجمه ترگمان]مادران نسبت به دختران گرایش کمتری دارند
[ترجمه گوگل]مادران تمایل دارند نسبت به دختران نسبت به دختران کمتر باشند

3. He was an indulgent father, ever ready to provide new clothes.
[ترجمه ترگمان]او پدر خوبی بود که برای تهیه لباس نو آماده بود
[ترجمه گوگل]او پدر آرام بود، همیشه آماده ارائه لباس های جدید بود

4. He had been a strict father but was indulgent to/towards his grandchildren.
[ترجمه ترگمان]او پدر سختگیر و سختگیر بود اما نسبت به نوه های خود اغماض داشت
[ترجمه گوگل]او پدر جدی بود، اما به نوه هایش خشنود بود

5. Angelopoulos has made an indulgent, at times breathtaking film with big ambitions.
[ترجمه ترگمان]Angelopoulos در زمان فیلم مهیج با جاه طلبی های زیاد، سخاوتمندانه عمل کرده است
[ترجمه گوگل]Angelopoulos ساخته شده است یک فیلم دلسوز، گاه گاه تماشایی با جاه طلبی های بزرگ است

6. Similarly farmers are more prepared to be indulgent about their employees' working hours as long as the necessary tasks are carried out efficiently.
[ترجمه ترگمان]به طور مشابه، کشاورزان آمادگی بیشتری برای اغماض نسبت به کار کارمندان خود دارند تا زمانی که وظایف لازم به طور موثر انجام شوند
[ترجمه گوگل]به همین ترتیب، کشاورزان بیشتر مایل به کاهش ساعت کاری کارکنان خود هستند تا زمانیکه وظایف لازم انجام می شود به طور موثر

7. Baked stuffed potatoes are an indulgent starch.
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی پخته برای آهار تزیینی هستند
[ترجمه گوگل]سیب زمینی پخته شده یک نشاسته دلپذیر است

8. A self - indulgent America opened the flood - gates of chaos.
[ترجمه ترگمان]آمریکا با گذشت زمان دروازه هرج و مرج را باز کرد
[ترجمه گوگل]یک آمریکایی که خود را دلسوزی می کرد، سیلابهای دروغین هرج و مرج را باز کرد

9. A fatuous and self - indulgent ruler wouldn't spend much time reading and replying to memorials.
[ترجمه ترگمان]یک خط کش احمقانه و self زمان زیادی را صرف خواندن و پاسخ به مراسم های یادبود نمی کرد
[ترجمه گوگل]یک حاکم فریبنده و خودخواه، وقت زیادی را صرف خواندن و پاسخ دادن به یادبود ها نمی کند

10. Hurstwood smiled in an indulgent way as he read this letter.
[ترجمه ترگمان]وقتی این نامه را خواند لبخند ملایمی زد و گفت:
[ترجمه گوگل]هرستود در حالی که این نامه را خوانده بود لبخند زد

11. Mr. Green is indulgent of others'shortcomings.
[ترجمه ترگمان]اقای گرین در مورد ضعف های دیگران اغماض دارد
[ترجمه گوگل]آقای سبز از دلایل دیگران خشنود است

12. You're ruining that child, eg by being too indulgent.
[ترجمه ترگمان]داری آن بچه را نابود می کنی، با این که زیاده از حد سختگیری می کنی
[ترجمه گوگل]شما این کودک را خراب می کنید، به عنوان مثال، با بیش از حد دلسرد کننده

13. He was rather too indulgent in humouring her caprices.
[ترجمه ترگمان]در برابر هوس های او بیش از حد مهربان بود
[ترجمه گوگل]او بیش از اندازه دلسرد کننده در humouring او capricks بود

پیشنهاد کاربران

افراط گر
آسان گیر

Easy going
یکی ک خیلی اوکی و آسون گیره

آسان گیر

خطابخش

افراطی

بخشنده

adjective
[more indulgent; most indulgent]
1 sometimes disapproving : willing to allow someone to have or enjoy something even though it may not be proper, healthy, appropriate, etc.
◀️These children are being spoiled by ( overly ) indulgent parents.
◀️He gave the child an indulgent smile.
— see also self - indulgent

2 : done or enjoyed as a special pleasure
◀️an indulgent dessert

کسیکه در راحت گرفتن به بقیه افراطی و رادیکالی هستش. یعنی بیش از حد نیاز به بقیه آزادی میده که مخربه


کلمات دیگر: