صفت ( adjective )
حالات: cooler, coolest
• (1) تعریف: moderately cold; not warm.
• مترادف: chill, chilly
• متضاد: warm
• مشابه: cold, nippy
- You'll need to wear a light jacket on cool spring days.
[ترجمه shiva_sisi] شما باید در روز های سرد ژاکت بپوشید
[ترجمه مهدیه] شما باید در روز های سرد زمستانی یک ژاکت گرم بپوشید.
[ترجمه محمد مهدی] شما نیاز دارید به ژاکت سبک در روز های سرد بهاری
[ترجمه e] شما باید در روزهای خنک بهاری یک ژاکت سبک بپوشید
[ترجمه ویسنته] شما در روزهای خنک بهاری به پوشیدن یک ژاکت سبک نیاز دارید.
[ترجمه محمد م] شما به پوشیدن یک ژاکت سبک در روزهای خنک بهاری ، نیاز خواهی داشت.
[ترجمه امین] شما نیاز خواهید داشت تا در روزهای سرد بهار، یک ژاکت سبک بپوشید.
[ترجمه NASIM] تو ( شما ) باید در روز های سرد بهاری ی ژاکت گرم بپوشید
[ترجمه Narges] تو به پوشیدن ژاکت نازک در روزهای خنک بهار نیاز پیدا میکنی
[ترجمه Fatemeh] شما احتیاج دارید که در یک روز سرد بهاری یک ژاکت گرم بپوشید
[ترجمه بیگلری] شما نیاز خواهید داشت به پوشیدن یک ژاکت سبک در روزهای سرد بهاری
[ترجمه سید طاها کمالی] در روزهای سرد بهار باید یک ژاکت سبک بپوشید.
[ترجمه ACHA] شما در روز های سرد بهاری به یک ژاکت سبک نیاز دارید
[ترجمه ABOLFAZL] شما در روز های خنک بهاری باید کت سبک بپوشید
[ترجمه یکی از کانون زبانان🌷] شما باید در روز هاس سرد و خنک بهاری یک ژاکت سبک ( ( منظور ژاکت ساده بدون پشم ) ) بپوشید ( ( تا گرم شوید ) )
[ترجمه مهدی] تو به پوشیدن یک ژاکت گرم در روز های سرد بهاری نیاز خواهی داشت
[ترجمه Ariza] توی روزهای خنک بهاری بهتره یه ژاکت سبک بپوشی
[ترجمه ترگمان] تو باید یه کت روشن روی روزه ای گرم بهار بپوشی
[ترجمه گوگل] شما باید در روزهای سرد سالم یک ژاکت سبک بخورید
• (2) تعریف: moderately cold to the touch.
• مترادف: chill, chilly
• متضاد: warm
• مشابه: cold
- Her cheeks were cool now and there was no sign of fever.
[ترجمه ترگمان] گونه هایش سرد بود و اثری از تب نبود
[ترجمه گوگل] در حال حاضر گونه هایش خنک بودند و نشانه ای از تب وجود نداشت
• (3) تعریف: affording relief from heat.
• متضاد: sticky, warm
• مشابه: refreshing
- I knew the weather would be hot, so I brought some cool clothing.
[ترجمه Aysaan] من می دانستم هوا گرم است به همین دلیل لباس خنک پوشیدم
[ترجمه امین] من می دانستم ممکن است هوا گرم شود، بنابراین ( با خودم ) مقداری لباس خنک آوردم.
[ترجمه ترگمان] می دانستم هوا گرم است، بنابراین چند تا لباس خنک آوردم
[ترجمه گوگل] من می دانستم آب و هوا گرم است، بنابراین من برخی از لباس های سرد آوردم
• (4) تعریف: characterized by calmness, esp. in a way that allows one to think clearly or to gain respect or admiration from others; controlled.
• مترادف: calm, collected, composed, controlled, easygoing, even-tempered, imperturbable, self-possessed
• متضاد: ardent, distraught, hotheaded, nervous, panicky
• مشابه: dispassionate, even, impassive, level, nonchalant, relaxed, sedate, serene, together, unemotional, unexcitable, unflappable, unruffled
- It's to her advantage that she stays cool in these difficult negotiations.
[ترجمه میترا] این امتیاز اوست که در این مذاکرات دشوار خونسرد می ماند.
[ترجمه ترگمان] این به نفع اوست که در این مذاکرات دشوار خنک بماند
[ترجمه گوگل] این به نفع او است که او در این مذاکرات دشوار باقی می ماند
• (5) تعریف: characterized by a lack of warmth or enthusiasm.
• مترادف: chill, chilly, unfriendly, unsociable
• متضاد: enthusiastic, friendly, warm
• مشابه: aloof, distant, indifferent, inhospitable, remote, standoffish
- Amid the scandal, they experienced a cool reception everywhere they went.
[ترجمه ترگمان] در میان این جنجال، هر جا که می رفتند پذیرایی سردی از او به عمل می آوردند
[ترجمه گوگل] در میان رسوایی، آنها در هر جا که رفتند، یک جاذبه را تجربه کردند
- My mother-in-law has always acted rather cool toward me.
[ترجمه ترگمان] مادرم همیشه نسبت به من سرد رفتار کرده است
[ترجمه گوگل] مادر من همیشه به من نسبت داده است
• (6) تعریف: of a color, with a predominantly blue or green cast.
• متضاد: warm
- The office is painted a cool white.
[ترجمه ترگمان] دفتر به رنگ سفید سرد درآمده است
[ترجمه گوگل] دفتر رنگ سفید سرد است
• (7) تعریف: (informal) great, esp. in a novel, clever, or stylish way; appealing.
• مترادف: great, nice, terrific
• مشابه: awesome, fantastic, groovy, neat, out of sight, splendid, swell, tough, unbelievable
- These new cameras are so cool.
[ترجمه ترگمان] این دوربین های جدید خیلی باحاله
[ترجمه گوگل] این دوربین های جدید خیلی باحال هستند
• (8) تعریف: (informal) quite acceptable, decent, fair-minded, or admirable.
• مترادف: acceptable, admirable, decent, satisfactory, unobjectionable
- She's the school principal, and kind of old, but she's pretty cool really.
[ترجمه ترگمان] او مدیر مدرسه است و کمی پیر است، اما واقعا زیباست
[ترجمه گوگل] او مدرسه مدرسه و نوع قدیمی است، اما او واقعا بسیار سرد است
- It's cool that he gave you back your money.
[ترجمه 😍😛😍 Defh] جالب است که اوپول خود را به شما داده است
[ترجمه ویسنته] جالب است که او پولتان را به شما پس داده است.
[ترجمه رها] تعجب بر انگیز است که او پولتان را پس داده
[ترجمه ...] عالی است که او به شما پولتان را برگردانده است
[ترجمه ترگمان] خوبه که پولت رو بهت پس داده
[ترجمه گوگل] جالب است که او به شما پول خود را به شما داد
• (9) تعریف: (informal) fashionably aloof or in control.
- He wanted to dance, but he didn't think he would look cool.
[ترجمه H.R] او می خواست برقصد اما فکر نمی کرد خوب به نظر بیاید.
[ترجمه ترگمان] او می خواست برقصد، اما فکر نمی کرد که او خونسرد به نظر برسد
[ترجمه گوگل] او می خواست رقص ببرد، اما فکر نمی کرد او خنک شود
• (10) تعریف: (informal) entire; not exaggerated.
• مترادف: entire, unexaggerated
- The robbers got away with a cool million.
[ترجمه ترگمان] دزدا با یه میلیون ها فرار کردن
[ترجمه گوگل] دزدان با میلیون دلاری دور شدند
اسم ( noun )
• : تعریف: something that is cool or somewhat cold.
• مترادف: chill, chilliness
• متضاد: warmth
• مشابه: cold, nip
- the cool of early morning
[ترجمه ترگمان] خنک صبح زود
[ترجمه گوگل] خنک صبح زود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: cools, cooling, cooled
• (1) تعریف: to become cool or less warm.
• مترادف: chill
• متضاد: warm
• مشابه: refrigerate
- Dinner cooled as we waited.
[ترجمه ترگمان] همان طور که منتظر بودیم، شام سرد شد
[ترجمه گوگل] شام تا زمانی که منتظرش بودم سرد شد
• (2) تعریف: to lessen in intensity.
• مترادف: abate, lessen, moderate, subside, temper
• متضاد: intensify
• مشابه: decrease, diminish, dwindle, mitigate
- His passion for his work cooled.
[ترجمه H.R] اشتیاقش برای کارش سرد شد. ( دیگر علاقه ای به کارش ندارد )
[ترجمه ترگمان] شور و اشتیاق مارتین به کارش سرد شد
[ترجمه گوگل] اشتیاق او برای کار او سرد است
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: coolly (adv.), coolness (n.)
عبارات: cool off, cool it
• (1) تعریف: to reduce in temperature; make less warm.
• مترادف: chill
• متضاد: warm
• مشابه: refrigerate
- The fan cooled the room.
[ترجمه H.R] پنکه اتاق را خنک کرد.
[ترجمه ترگمان] بادبزن اتاق را خنک کرد
[ترجمه گوگل] فن خنک اتاق
• (2) تعریف: to make less intense; moderate.
• مترادف: abate, lessen, moderate, reduce, temper
• متضاد: intensify
• مشابه: decrease, diminish, dwindle, mitigate, settle
- She cooled his desire.
[ترجمه ترگمان] آرزوی او را خاموش کرد
[ترجمه گوگل] او میل خود را خنک کرد