کلمه جو
صفحه اصلی

flake


معنی : جرقه، برفک، پوسته، ورقه، فلس، تکه کوچک، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن
معانی دیگر : (هر چیز کوچک و مسطح مانند دانه ی برف یا شوره ی سر) دانه، ذره، پهنک، پا ریزه، پوستک، پوستک چه، به صورت دانه های برف مانند در آمدن یا در آوردن، پوسته پوسته شدن یا کردن، لایه لایه شدن یا کردن، ور آمدن، تراشه، پشیزه، پوسه، پولک، پولک چه، (امریکا- خودمانی) خل، بی کله، آدم بی منطق، تخته یا پهنه که روی آن خوراک خشک می کنند یا خوراک نگه می دارند، رجوع شود به: flak، تکه کوچک برف وغیره، ورد امدن باout یاup

انگلیسی به فارسی

تکه کوچک (برف و غیره)، ورقه، پوسته، فلس، جرقه، پوسته پوسته شدن، ورد آمدن (با out یا up )، برفک زدن تلویزیون


پوسته پوسته شدن، ورقه، پوسته، برفک، فلس، تکه کوچک، جرقه، برفک زدن تلویزیون، ورد امدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a thin fragment, esp. one that has split off or peeled off from a surface.
مشابه: scale

- flakes of paint
[ترجمه ترگمان] دانه های رنگی
[ترجمه گوگل] لکه های رنگ

(2) تعریف: any small or light piece, esp. of snow.

(3) تعریف: (slang) an eccentric person.
مشابه: eccentric, oddball
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flakes, flaking, flaked
(1) تعریف: to split off or peel off from a surface in flakes.
مشابه: scale

- The paint on the wall is flaking.
[ترجمه ترگمان] رنگ دیوار پوسته پوسته شده
[ترجمه گوگل] رنگ بر روی دیوار لکه دار است

(2) تعریف: to produce flakes.

- The wall is flaking.
[ترجمه ترگمان] دیوار پوسته پوسته شده
[ترجمه گوگل] دیوار لکه دار است
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: flake out
(1) تعریف: to split off or peel off in flakes from.

- Moisture is flaking the surface of the paint.
[ترجمه ترگمان] رطوبت از سطح رنگ پوسته پوسته می شود
[ترجمه گوگل] رطوبت سطح رنگ را از بین می برد

(2) تعریف: to cause to form flakes.

• small piece, fragment, chip; stratum; strange person (slang); cocaine (slang); frame for drying fish
peel; chip; come off in small pieces; form into flakes; cover with flakes
a flake is a small thin piece of something that has broken off a larger piece.
a flake is also a snowflake.
if paint flakes, small pieces of it come off.
if you flake out, you collapse or go to sleep because you are very tired; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پولکی
[نساجی] پولکی - پولک مانند - پرک - فلسی
[ریاضیات] ورقه ورقه شدن، شاخته ای، پولک
[] زبانة سنگی، منقار سنگی, گیره
[پلیمر] پرک، پولک، تکه تکه کردن

مترادف و متضاد

جرقه (اسم)
arc, spark, sparkle, scintillation, scintilla, flake, cough

برفک (اسم)
canker, flake, thrush, milk fever

پوسته (اسم)
case, scale, flake, cod, membrane, chaff, crust, cortex, incrustation, scurf, pellicle, patagium, shuck, testa

ورقه (اسم)
ticket, form, flake, sheet, paper, leaf, streak, tablet, leaflet, slab, layer, writ, lamina

فلس (اسم)
scale, flake, small copper coin, squama

تکه کوچک (اسم)
flake

برفک زدن تلویزیون (اسم)
flake

پوسته پوسته شدن (فعل)
flake, scab, exfoliate, desquamate

ورد امدن (فعل)
flake

scale, peel


Synonyms: cell, disk, drop, foil, lamella, lamina, layer, leaf, membrane, pellicle, plate, scab, section, shaving, sheet, skin, slice, sliver, wafer


peel off


Synonyms: blister, chip, delaminate, desquamate, drop, exfoliate, pare, scab, scale, shed, slice, sliver, trim, wear away


جملات نمونه

1. I think I'm going to flake out; I'd better sit down.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که می خواهم دست از پا خطا کنم؛ بهتر است بنشینم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم من قصد دارم از بین برود؛ من بهترم نشستم

2. The paint's beginning to flake off.
[ترجمه ترگمان]رنگ نقاشی شروع به قطع شدن می کند
[ترجمه گوگل]رنگ شروع به لکه زدن می کند

3. The paint is beginning to flake off.
[ترجمه ترگمان]رنگ شروع به پوسته پوسته شدن می کند
[ترجمه گوگل]رنگ شروع به لکه کردن می کند

4. Remove the skin and flake the flesh.
[ترجمه ترگمان]پوست و پوسته پوسته شدن پوست را بردارید
[ترجمه گوگل]پوست را برداشته و گوشت را پوسته کن

5. Patches of skin are starting to flake off.
[ترجمه ترگمان]تکه های پوست شروع به پوسته پوسته شدن می کنند
[ترجمه گوگل]لکه های پوست شروع به پوسته شدن می کنند

6. Flake the tuna and add to the sauce.
[ترجمه ترگمان]ماهی تن را در دستم گذاشت و به سس اضافه کرد
[ترجمه گوگل]تکه تکه کردن و اضافه کردن به سس

7. The paintwork is beginning to flake; it'll need doing over / to be done over soon.
[ترجمه ترگمان]رنگ باعث پوسته پوسته شدن می شود؛ نیاز است که این رنگ به زودی تمام شود
[ترجمه گوگل]رنگ شروع به پوسته شدن است؛ به زودی باید انجام شود / باید انجام شود

8. State the right facts or flake out.
[ترجمه ترگمان]وضعیت درست و یا پوسته پوسته شدن را نشان دهید
[ترجمه گوگل]حقایق حقوقی را بیان کنید و یا لکه نزنید

9. Oiled wood is water-resistant and won't flake.
[ترجمه ترگمان]چوب oiled مقاوم در برابر آب است و باعث پوسته پوسته شدن نخواهد شد
[ترجمه گوگل]چوب روغن مقاوم در برابر آب است و پوسته پوسته نمی شود

10. A flake of bone had lodged itself in his knee.
[ترجمه ترگمان]یک تکه استخوانی که در زانوی او فرورفته بود
[ترجمه گوگل]پوسته استخوان در زانوی خود قرار داشت

11. Remove the skin and flake the cooked fish.
[ترجمه ترگمان]پوست و کباب کردن ماهی پخته شده را از بین ببرید
[ترجمه گوگل]پوست را بردارید و ماهی پخته شده را لکه کنید

12. The paint on the walls is beginning to flake .
[ترجمه ترگمان]رنگ دیوارها شروع به پوسته پوسته شدن می کند
[ترجمه گوگل]رنگ بر روی دیوارها شروع به پوسته شدن دارد

13. Flake or pellets can be ground down fine enough even for a dwarf cichlids using a coffee grinder.
[ترجمه ترگمان]Flake یا میخ می توانند به اندازه کافی زمین باشند حتی برای یک کوتوله با استفاده از یک آسیاب قهوه
[ترجمه گوگل]گلوله یا گلوله ها می توانند به اندازه کافی خوب و حتی برای یک کیک کیک، با استفاده از یک قهوه جوش، درست عمل کنند

14. From the base of the flake a long stride left gains a foot ledge.
[ترجمه ترگمان]از پایین به پایین، یک گام بلند که به سمت چپ بلند می شود، یک قدم به سمت چپ می رود
[ترجمه گوگل]از پایه پوسته، یک گام بلند در سمت چپ، حاشیه ی پایینی را می گیرد

15. Flake is often refused and live foods such as Tubifex, Mosquito larvae, small earthworms, are needed to tempt them.
[ترجمه ترگمان]Flake در Flake اغلب از غذاهای زنده مانند Tubifex، لارو Mosquito، کرم های خاکی کوچک استفاده می شود و برای تحریک آن ها مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]Flake اغلب رد شده و غذاهای زنده مانند Tubifex، لاروهای پشه، کرم های خاکی کوچک مورد نیاز است تا آنها را تحریک کند

snow flakes

دانه‌ی برف، برف دانه


flakes of dandruf on his shoulders

(دانه‌های) شوره‌ی سر بر روی شانه‌های او


This stone flakes easily.

این سنگ زود لایه‌لایه می‌شود.


پیشنهاد کاربران

خرابکار

تکه کوچک برف و . . .

یه لایه نازک روی چیزی
مثل لایه ای از برف flakes of snow

شعار، شعار دادن

Motto
شعار

آدم غیرقابل اعتماد

در رابطه با آدم ها:
به کسی میگن که "نشه روی حرفش حساب باز کرد یا غیرقابل پیش بینی باشه. "

( فعل ) بهمراه on : تو زرد درآمدن درباره کسی یا چیزی

سر قول یا وعده نماندن ، ناگهان جا زدن

کورن فلکس ( corn flakes ) :برگه ذرت. . . غلات خوراکی که با شیر خورده میشود. . برشتوک

آدم غیرقابل اعتماد
آدم غیرقابل اطمینان

شانه خالی کردن

《 پارسی را پاس بِداریم》
flake
واژه ای ایرانی - اُروپایی :
آلمانی : Flocke
پارسی : پَرَک ، پَرَکه = دانه یِ بَرف ، پوسته یِ دانه یِ گَندُم ( کورن فِلِکس )
flake = Flocke = parake = پَرَکه ، پَرَک
پَرَک = چون مانَندِ پَر سَبُک وَ نازُک اَست.
snow flake= Schneeflocke = سِنِه پَرَک= دانه یِ بَرف

پرک
Oat flake : جو دو سر پرک

آدم بد قول

دانه ( برف ) ؛ پوسته پوسته شدن

– The snow came down in huge flakes
– Patches of skin are starting to flake off
– The paint on the wall is beginning to flake


کلمات دیگر: