کلمه جو
صفحه اصلی

influential


معنی : دارای نفوذ و قدرت
معانی دیگر : موثر، پر اثر، هنایگر، هناینده، پر نفوذ، ذی نفوذ، قدرتمند

انگلیسی به فارسی

دارای نفوذ و قدرت، موثر، پر اثر، پر نفوذ، ذی نفوذ، قدرتمند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: influentially (adv.)
• : تعریف: having authority or influence.
مترادف: effective, potent, powerful
مشابه: effectual, forceful, high, important, instrumental, operative, persuasive, strong, substantial, weighty

• having or exerting influence, weighty, powerful, persuasive
someone who is influential has a lot of influence over people.

مترادف و متضاد

دارای نفوذ و قدرت (صفت)
influential

effective, powerful


Synonyms: affecting, authoritative, big-gun, big-wheel, controlling, dominant, efficacious, famous, forcible, governing, guiding, hot-dog, important, impressive, inspiring, instrumental, leading, major-league, meaningful, momentous, moving, name, persuasive, potent, prominent, significant, strong, substantial, telling, touching, weighty


Antonyms: ineffective, ineffectual, unimportant, uninfluential, unmoving, weak


جملات نمونه

1. an influential politician
سیاستمدار ذی نفوذ

2. This was a highly influential work.
[ترجمه ترگمان]این اثر بسیار تاثیرگذار بود
[ترجمه گوگل]این کار بسیار تاثیر گذار بود

3. He is a very influential man in the government.
[ترجمه ترگمان]او مردی بسیار تاثیرگذار در دولت است
[ترجمه گوگل]او یک مرد بسیار تاثیرگذار در دولت است

4. Those facts were influential in solving the problem.
[ترجمه ترگمان]آن واقعیت ها در حل این مشکل تاثیرگذار بودند
[ترجمه گوگل]این حقایق در حل مسئله تاثیرگذار بودند

5. All sorts of illustrious and influential persons lent their names to our national culture.
[ترجمه ترگمان]همه نوع اشخاص سرشناس و متنفذ نام خود را به فرهنگ ملی ما دادند
[ترجمه گوگل]همه افراد مشهور و تاثیر گذار اسم خود را به فرهنگ ملی ما تحویل دادند

6. And, lest we forget, Einstein wrote his most influential papers while working as a clerk.
[ترجمه ترگمان]و بعد از آن، انیشتین مهم ترین مقالات خود را در حالی که به عنوان منشی کار می کرد نوشت
[ترجمه گوگل]و اگر ما فراموش نکنیم، اینشتین مهمترین مقالات خود را در حالی که به عنوان یک کارمند اداره می شود، نوشته است

7. He was one of the most influential perfor-mers of modern jazz.
[ترجمه ترگمان]او یکی از تاثیرگذارترین perfor - mers جاز مدرن بود
[ترجمه گوگل]او یکی از تأثیرگذارترین سازندگان موسیقی جاز بود

8. They set up an influential committee to advise workers on how to economize in food.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک کمیته بانفوذ تشکیل دادند تا به کارگران درباره نحوه صرفه جویی در مواد غذایی توصیه کنند
[ترجمه گوگل]آنها یک کمیته موثر ایجاد کردند تا کارکنان را در مورد چگونگی صرفه جویی در غذا راهنمایی کنند

9. He had influential friends.
[ترجمه ترگمان]او دوستان متنفذ داشت
[ترجمه گوگل]او دوستان با نفوذ داشت

10. She is one of the most influential figures in local politics.
[ترجمه ترگمان]او یکی از تاثیرگذارترین چهره های در سیاست محلی است
[ترجمه گوگل]او یکی از شخصیت های تاثیرگذار در سیاست های محلی است

11. He sat under the most influential teacher in his field.
[ترجمه ترگمان]او تحت نفوذ ترین معلم در زمینه خود نشست
[ترجمه گوگل]او تحت تاثیر ترین معلم در زمینه خود نشسته است

12. The fact is influential in reaching a decision.
[ترجمه ترگمان]این واقعیت در رسیدن به یک تصمیم تاثیر گذار است
[ترجمه گوگل]این واقعیت در تصمیم گیری تاثیرگذار است

13. He had been influential in shaping economic policy.
[ترجمه ترگمان]او در شکل دادن به سیاست اقتصادی تاثیرگذار بوده است
[ترجمه گوگل]او در شکل دادن به سیاست اقتصادی تاثیرگذار بود

14. Two influential senators have argued for the retention of the unpopular tax.
[ترجمه ترگمان]دو سناتور پرنفوذ برای حفظ مالیات منفور، بحث کرده اند
[ترجمه گوگل]دو سناتور تاثیرگذار برای حفظ مالیات غیرمنطقی استدلال کرده اند

15. As a writer she was hugely influential.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان نویسنده بسیار تاثیرگذار بود
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک نویسنده بسیار تاثیرگذار بود

an influential politician.

سیاست‌مدار پرنفوذ.


She is one of the most influential figures in local politics.

او یکی از پرنفوذترین اشخاص در امور سیاسی محلی است.


پیشنهاد کاربران

متنفذ

ذی نفوذ

بانفوذ

اثرگذار

مهم

موثر

تاثیرگذار

: داراى نفوذ و قدرت

قدرتمند پرهیاهو

مهم و تاثیر گذار

تأثیر گذار , با نفوذ

# a highly influential book
# Those facts were influential in solving the problem
# influential politician
# He is a very influential man in the government

heavyweight


کلمات دیگر: