کلمه جو
صفحه اصلی

duck


معنی : غوطه، اردک، مرغابی، غوص، اردک ماده، غوص کردن، زیر اب رفتن، غوطه ور ساختن، غوطه زدن، غوطهور شدن
معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آدم، شخص، کس، (جانورشناسی) مرغابی، اردک (نام کلی چندین گونه مرغ آبزی که منقار سر پهن و پای کوتاه و انگشتان پرده دار دارند)، مرغابی ماده (مرغابی نر: drake)، (انگلیس - خودمانی) عزیزم، جونم، (برای مدت کوتاه) زیر آب کردن یا رفتن، غوطه دادن یا خوردن، جا خالی دادن، پس کشیدن، (عامیانه) از زیر کار در رفتن، (انجام وظیفه و غیره) کوتاهی کردن، به سرعت داخل یا خارج شدن (با: in یا out)، (پارچه) کرباس نازک، (امریکا - خودمانی - جنگ دوم جهانی) خودرو خاکی - آبی (اتومبیلی که هم در آب و هم در خشکی حرکت می کند)، غو­ کردن

انگلیسی به فارسی

اردک، مرغابی، اردک ماده، غوطه، غوض، زیر آب رفتن، غوض کردن


اردک، مرغابی، غوطه، غوص، اردک ماده، غوص کردن، غوطه ور ساختن، زیر اب رفتن، غوطه زدن، غوطهور شدن


انگلیسی به انگلیسی

• type of swimming bird; score of zero; sweetheart, love (term of endearment); bending over
thrust under water, dunk, immerse; crouch, stoop, dodge
a duck is a common water bird with short legs, webbed feet, and a large flat beak.
duck refers to the meat of a duck when it is cooked and eaten.
if you duck, you move your head quickly downwards to avoid something that is in your way or that is going to hit you, or to avoid being seen.
if you duck into a place, you move there quickly, usually in order to escape danger.
if you duck a responsibility or duty, you avoid it.
see also lame duck, ducking.
if you duck out of something that you are supposed to do, or if you duck out, you avoid doing it.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] پارچه کتانی محکمی که در وسط تسمه نقاله استفاده می شود - برزنت - کرباس - پارچه محکم با بافت خشن
[] آب گذر

مترادف و متضاد

غوطه (اسم)
plunge, duck, dive

اردک (اسم)
duck

مرغابی (اسم)
duck, redshank

غوص (اسم)
duck

اردک ماده (اسم)
duck

غوص کردن (فعل)
duck, skin-dive

زیر اب رفتن (فعل)
duck

غوطه ور ساختن (فعل)
soak, submerge, submerse, cause to dive, plunge, duck

غوطه زدن (فعل)
plunge, duck, dive

غوطه ور شدن (فعل)
plunge, duck, dive

drop down; avoid


Synonyms: bend, bob, bow, crouch, dip, dive, dodge, double, elude, escape, evade, fence, lower, lurch, move to side, parry, plunge, shirk, shun, shy, sidestep, stoop, submerge


Antonyms: face, jump, meet


جملات نمونه

1. duck eggs do not preserve for too long
تخم مرغابی را نمی شود زیاد نگهداشت.

2. please don't duck me, i have an earache
خواهش می کنم مرا غوطه ندهید گوش درد دارم.

3. the shot duck got lost, but the hunting dog retrieved it (for the hunter)
مرغابی تیرخورده گم شد ولی سگ شکاری آن را (برای شکارچی) بازآورد.

4. to wing a duck
به بال اردک تیر زدن

5. take to something like duck to water
خیلی خوب آموختن،مثل آب انجام دادن

6. that plan is a dead duck
شکست آن نقشه حتمی است.

7. No parent can duck out of his duty to his children.
[ترجمه منا جهانبخشی] هیچ پدر و مادری نمی تواند از زیر بار مسئولیتی که در قبال فرزندانش دارد، سر باز بزند.
[ترجمه .....] هیچ پدر و مادری نمی توانند وظیفه خودشان را به به فرزندانشان بدهند
[ترجمه ترگمان]هیچ پدری نمیتونه وظیفه اش رو به بچه هاش تموم کنه
[ترجمه گوگل]هیچ والدین نمیتوانند وظیفه خود را به فرزندان خود بدهند

8. You have to duck down here.
[ترجمه ترگمان] تو باید اینجا استراحت کنی
[ترجمه گوگل]شما باید به اینجا اردک بروید

9. She took to dancing like a duck to water.
[ترجمه ترگمان]او مثل یک اردک در حال رقصیدن بود
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک اردک به آب رقص داد

10. She chose a bench beside the duck pond and sat down.
[ترجمه ترگمان]او یک نیمکت کنار استخر اردک ها را انتخاب کرد و نشست
[ترجمه گوگل]او یک نیمکت در کنار پارک اردک انتخاب کرد و نشست

11. Nancy knew she'd be a sitting duck when she raised the trap door.
[ترجمه ترگمان]نانسی می دانست که وقتی در تله را بلند می کند، او یک اردک نشسته خواهد بود
[ترجمه گوگل]نانسی می دانست که او وقتی اردک کشید، یک اردک نشسته بود

12. A rubber duck floated in the bath.
[ترجمه ترگمان]یک اردک پلاستیکی در حمام موج می زد
[ترجمه گوگل]اردک لاستیک در حمام شناور شد

13. You can't duck out of your responsibilities.
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی از مسئولیت خودت سر در بیاری
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید از مسئولیتهای خود خارج شوید

14. I bought her a toy duck that ran upon little wheels.
[ترجمه ترگمان]من براش یه اردک اسباب بازی گرفتم که روی چرخ کوچیک چرخ می زد
[ترجمه گوگل]من یک اردک اسباب بازی که بر روی چرخ های کوچک سوار شدم خریدم

15. The old duck quacked and quacked so I hardly slept a wink last night.
[ترجمه ترگمان]اردک پیر خود را با صدای مخصوص خود خواند و من دیشب به سختی خوابیدم
[ترجمه گوگل]اردک پیرمرد زل زده و خجالت زده شده بود، به طوری که شب به سختی خوابیدم

16. Shall we have chicken or duck for dinner?
[ترجمه ترگمان]شام یا مرغابی برای شام بخوریم؟
[ترجمه گوگل]ما باید برای شام مرغ یا اردک داشته باشیم؟

17. Duck your head down!
[ترجمه ترگمان]سرتو بدزد
[ترجمه گوگل]اردک سر خود را پایین!

18. He had to duck as he came through the door.
[ترجمه ترگمان]وقتی از در وارد شد، مجبور بود سرش را خالی کند
[ترجمه گوگل]او مجبور شد که از طریق درب بیرون برود

Please don't duck me, I have an earache.

خواهش می‌کنم مرا غوطه ندهید، گوش‌درد دارم.


He threw a stone and I ducked my head.

او سنگی پراند و من سرم را دزدیدم.


As soon as he saw me he ducked behind a fence.

مرا که دید پشت نرده قایم شد.


he is a funny duck!

آدم بامزه‌ای است!


My advice to him was like water off a duck's back.

پندهای مرا از یک گوش شنید و از گوش دیگر در کرد.


My older brother caught me and ducked me under.

برادر بزرگم مرا گرفت و سرم را زیر آب کرد.


He ducks responsibility.

او از زیر کار در می‌رود.


He ducked out of the meeting to go to the bathroom.

او از جلسه بیرون پرید که به مستراح برود.


The mouse ducked its head in and out of its hole.

موش سرش را از سوراخ خارج و داخل می‌کرد.


اصطلاحات

like water off a duck's back

بی‌تأثیر، بی‌واکنش


take to something like duck to water

خیلی خوب آموختن، مثل آب انجام دادن


پیشنهاد کاربران

یکی از افراد خانواده ى سلطنتی

به معنی اردکه

Duck به عنوان فعل :
۱ - آب دادن کسی در استخر به عنوان شوخی ( سر کسی را به زیر آب بردن یا بدن کسی را در آب فرو کردن برای شوخی )
۲ - جاخالی دادن انسان ( برای غیر انسان مثل جاخالی دادن با ماشین و. . . کاربرد ندارد )
مثلا فلانی سرش را خم کرد تا به درخت نخوره

اردک

گوشت اردک

پرهیز کردن . نخوردن

جا خالی دادن

سریع حرکت کردن

you cant duck me for ever
نمیتونی منو واسه همیشه بپیچونی
_پیچوندن_

قل خوردن

اردک ، گوشت اردک.
Duck:A meat that it make from duck.

duck behind sth or someone
پشت کسی یا چیزی پنهان گرفتن

!Duck
سرتو بدزد !



پیچوندن
duck it:بپیچونش
( از زیر کار در رفتن هم اومده و همچنین زیر آبی رفتن )

duck یه اصطلاح هم هست. گاهی برای سر به زیر انداختن هم از این کلمه استفاده میشود. مثلاً وقتی نمی خواهیم بچه ها صحنه ای را ببینند از این کلمه استفاده می شود و منظور این هست که سریع سرتون را بندازین پایین.

اردک , مرغابی ؛ جا خالی دادن ؛ زیر آب کردن

– Some ducks swimming on a pond
– I saw the ball hurtling towards me and ducked down
– The boys were splashing about and ducking each other in the pool


کلمات دیگر: