کلمه جو
صفحه اصلی

foreboding


(به ویژه در مورد چیزهای شوم) پیش نما، بدشگون، بدیمن، دلواپس کننده، نگران کننده، به دل برات شدگی، احساس نگرانی، دلواپسی، ظن بد، نفوس بد، شوم

انگلیسی به فارسی

شوم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a strong feeling or a portent, usu. that something bad is going to happen.
مترادف: apprehension, premonition, presentiment
متضاد: calm
مشابه: anticipation, dread, foreknowledge, misgiving, omen, portent, presage, prescience, suspicion

- She awoke from a nightmare and was filled with a terrible foreboding.
[ترجمه ترگمان] او از یک کابوس بیدار شد و با قلبی وحشتناک آکنده شد
[ترجمه گوگل] او از یک کابوس بیدار شد و با عصبانیت وحشتناکی پر شده بود
صفت ( adjective )
مشتقات: forebodingly (adv.)
• : تعریف: marked by or causing a feeling or portent of ill to come.
مترادف: ominous, portentous, sinister
مشابه: disquieting, inauspicious, menacing, minatory, unpropitious

- The director wanted foreboding music to play whenever the shark was about to make an entrance.
[ترجمه ترگمان] کارگردان می خواست هر وقت که کوسه نزدیک می شد موسیقی بنوازد
[ترجمه گوگل] این کارگردان می خواست هر وقت که کوسه به ورودی وارد می شد، موسیقی بازی کند

• act of predicting a future event; sense of future misfortune or doom; sign, omen
foreboding is a strong feeling that something terrible is going to happen.

مترادف و متضاد

misgiving, bad omen


Synonyms: anxiety, apprehension, apprehensiveness, augury, bad vibes, chill, dread, fear, foreshadowing, foretoken, forewarning, funny feeling, handwriting on the wall, portent, prediction, premonition, prenotion, presage, presentiment, prognostic, prophecy, sinking feeling, vibes, warning, wind change


Antonyms: fortune, good omen, luck, providence


جملات نمونه

1. the foreboding looks of the doctor who was examining the body
قیافه ی شوم دکتری که مرده را معاینه می کرد

2. the driver's obvious drunkenness filled me with foreboding
مستی آشکار راننده مرا غرق در دلواپسی کرد.

3. She had a foreboding of danger.
[ترجمه ترگمان]او از خطر آگاه بود
[ترجمه گوگل]او پیشگویی خطر را داشت

4. I felt a gloomy foreboding that something was going to go wrong.
[ترجمه ترگمان]احساس کردم که چیزی اشتباه پیش خواهد آمد
[ترجمه گوگل]احساس غم انگیزی می کردم که چیزی به اشتباه بر می گردد

5. There's a sense of foreboding in the capital, as if fighting might at any minute break out.
[ترجمه ترگمان]احساس نگرانی در پایتخت وجود دارد، انگار که در هر لحظه ممکن است مبارزه کند
[ترجمه گوگل]احساس سرخوردگی در پایتخت وجود دارد، به طوری که در هر دقیقه ممکن است مبارزه کند

6. The sky was dull, with a foreboding of rain.
[ترجمه ترگمان]آسمان تاریک بود و باران شدیدی می بارید
[ترجمه گوگل]آسمان غم انگیز بود، با بارندگی پیش پا افتاده

7. The letter filled him with foreboding.
[ترجمه ترگمان]نامه او را با نگرانی پر کرد
[ترجمه گوگل]نامه او را با عصبانیت پر کرد

8. She had a sinister foreboding that the plane would crash.
[ترجمه ترگمان]او پیش بینی می کرد که هواپیما سقوط می کند
[ترجمه گوگل]او پیشگویی شومایی داشت که هواپیما سقوط کرد

9. He returned, full of foreboding, to the scene of the accident.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که سرشار از دلواپسی بود به صحنه تصادف بازگشت
[ترجمه گوگل]او برگشت، پر از پیشداوری، به صحنه حادثه

10. Thoughts about the future filled him with foreboding.
[ترجمه ترگمان]افکار آینده او را با نگرانی آکنده می ساخت
[ترجمه گوگل]افکار درباره آینده، او را با عصبانیت پر کرد

11. Nigel viewed the scheme with gloomy foreboding.
[ترجمه ترگمان]نی گل با دلواپسی نقشه را پیش کشیده بود
[ترجمه گوگل]نایجل طرح را با پیشگویی غم انگیز مشاهده کرد

12. Time lost its familiar context, and uncertainty and foreboding colored those who kept vigil.
[ترجمه ترگمان]زمان سابقه آشنایی را از دست داده، و عدم اطمینان و نگرانی کسانی را رنگ کرد که مراقب بودند
[ترجمه گوگل]زمان، زمینه آشنا خود را از دست داد، و عدم اطمینان و ترس و واهمه رنگ کسانی که مراقب بودند

13. Auguste regarded them grimly and with foreboding.
[ترجمه ترگمان]او گوست با اندوه و نگرانی به آن ها نگاه کرد
[ترجمه گوگل]اوگوست آنها را به شدت و با عصبانیت در نظر گرفت

14. His foreboding quickly turned to enthusiastic support when he saw her in action.
[ترجمه ترگمان]نگرانی او هنگامی که او را در حال فعالیت دید به سرعت به سوی او برگشت
[ترجمه گوگل]او پیشاپیش او را به سرعت به حمایت مشتاق تبدیل کرد

15. Ah, but who, she asked herself with sudden foreboding, is going to cure you of Penry Meredith Vaughan?
[ترجمه ترگمان]او با نگرانی ناگهانی از خود می پرسید: آه، اما چه کسی می خواهد شما را از Penry و Vaughan درمان کند؟
[ترجمه گوگل]آه، اما چه کسی، او از ناخودآگاه ناگهانی پرسید، آیا شما را از جنری مرید وفن درمان می کند؟

The foreboding looks of the doctor who was examining the body.

قیافه‌ی شوم دکتری که مرده را معاینه می‌کرد.


The driver's obvious drunkenness filled me with foreboding.

مستی آشکار راننده مرا حسابی دلواپس کرد.


پیشنهاد کاربران

( اسم ) حس بد نسبت به آینده، تفال یا پیشگویی بد ( در مورد آینده )

As a noun:

دلشوره
دلهره
خوف و هراس
حسِ بد و شوم
حسِ نگرانی و ترس

Apprehension
Dread
Worry
Anxiety
Fear

Evil forebodings




کلمات دیگر: