کلمه جو
صفحه اصلی

counterbalance


معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، موازنه، موازنه کردن، خنثی کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن
معانی دیگر : برابر سازی کردن، تعادل برقرار کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، جبران کردن، وزنه ی تعادل، (نیرو یا وزن یا اثر) برابر ساز، متعادل کننده، ناکاراساز، خنثی ساز، همسنگی، سنجایی، پادسنگش

انگلیسی به فارسی

وزنه تعادل، پارسنگ، (مجازاً) برابری کردن، خنثی کردن


موازنه، موازنه کردن


تعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: any force or influence, such as a weight or a point in an argument, that exactly balances another; counterpoise.
مشابه: offset
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: counterbalances, counterbalancing, counterbalanced
• : تعریف: to balance or offset with an equal force or influence; counterpoise.
مشابه: cancel, compensate, neutralize, offset

- Each player's skill counterbalances that of the other, so it may be just luck that determines the winner of this match.
[ترجمه زهره] مهارت هر بازیکن مهارت دیگری را متعادل می کند، بنابراین تنها شانس می تواند برنده‎ی این مسابقه را تعیین کند.
[ترجمه شمس الدین] مهارت هر بازیکن، مهارت دیگری را خنثی می کند، بنابراین شاید برندۀ این مسابقه را تنها شانس مشخص کند.
[ترجمه ترگمان] هر بازیکن برتر از دیگری است، بنابراین ممکن است تنها شانس باشد که برنده این مسابقه را تعیین می کند
[ترجمه گوگل] مهارت هر یک از بازیکنان از دیگران خلاص می شود، بنابراین ممکن است فقط موفق باشد که برنده این مسابقه باشد

• weight which balances another; equal weight or power acting in opposition
act against, oppose (with an equal weight, force, etc.)
to counterbalance something means to balance or correct it with something that has an equal but opposite effect.
something used to even off weight, something used to offset weight

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] وزنه تعادل - پاره سنگ
[ریاضیات] موازنه

مترادف و متضاد

پارسنگ (اسم)
counterbalance, ballast, counterweight

وزنه تعادل (اسم)
counterbalance, counterweight

موازنه (اسم)
balance, equilibrium, counterbalance

موازنه کردن (فعل)
balance, counterbalance, equilibrate, equiponderate

خنثی کردن (فعل)
negative, annul, nullify, cancel, undo, stultify, neuter, thwart, neutralize, negate, frustrate, counteract, foil, offset, counterbalance, countervail, discomfit

برابری کردن (فعل)
modulate, counterbalance

پارسنگ کردن (فعل)
counterbalance

offset an action


Synonyms: amend, atone for, balance, cancel, compensate, correct, counteract, counterpoise, countervail, equalize, make up for, outweigh, rectify, redeem, set off


جملات نمونه

1. Add honey to counterbalance the acidity.
[ترجمه ترگمان]عسل را به محلول اسیدی اضافه کنید
[ترجمه گوگل]عسل را برای مقابله با اسیدیته اضافه کنید

2. The accused's right to silence was a vital counterbalance to the powers of the police.
[ترجمه ترگمان]حق متهم در سکوت، عاملی حیاتی برای قدرت پلیس بود
[ترجمه گوگل]حق متهم به سکوت یک مقابله جدی برای قدرت پلیس بود

3. Her calm nature served as a natural counterbalance to his excitable personality.
[ترجمه ترگمان]طبیعت آرام او به عنوان یک عامل تعادلی طبیعی برای شخصیت قابل تحریک او عمل می کرد
[ترجمه گوگل]ماهیت آرامش او به عنوان یک تعادل طبیعی به شخصیت هیجان انگیز او خدمت کرده است

4. The documents he provided for Strype helped counterbalance the reliance upon official sources in Strype's histories of Elizabethan archbishops.
[ترجمه ترگمان]اسنادی که او برای Strype فراهم کرده بود، به خنثی کردن اتکا به منابع رسمی در تاریخ Strype اسقف اعظم دوران الیزابت کمک کرد
[ترجمه گوگل]اسناد و مدارکی که وی برای Strype ارائه داد، به ایجاد تعادلی از منابع رسمی در تاریخچه ی اسقف اعظم الیزابت کمک کرد

5. With no freeboard to counterbalance, the leeward rail pressed down, admitting the flood, and the boy bailed furiously.
[ترجمه ترگمان]نرده پشت به هم فشرده شد و به سیل راه افتاد و راه سیل را باز کرد و پسر با خشم و غضب به راه افتاد
[ترجمه گوگل]با هیچ freeboard برای مقابله با تعادل، راه آهن به سمت پایین فرود آمد، سیل را پذیرفت و پسر به طرز خشمگینانه گریه کرد

6. To counterbalance this earthly anchor the only remedy has been self-discipline and mortification of her natural inclinations.
[ترجمه ترگمان]برای خنثی کردن این لنگر زمینی تنها درمان، انضباط و شرمساری از تمایلات طبیعی او بود
[ترجمه گوگل]برای مقابله با این لنگر زمین، تنها درمان آن، خودبسنده و تضعیف گرایش طبیعی او بوده است

7. The counterbalance effect of a pumping unit can be analyzed and adjusted trustworthily by means of the power curve method.
[ترجمه ترگمان]اثر خنثی کردن یک دستگاه پمپاژ را می توان با استفاده از روش منحنی قدرت آنالیز و تنظیم کرد
[ترجمه گوگل]اثر متعادل کننده یک واحد پمپاژ می تواند با استفاده از روش منحنی قدرت تحلیل و اعتبار قابل اعتماد شود

8. A counterbalance is used on most pumpers to balance the weight of oil and sucker-rod string on the upstroke and the sucker-rod string on the down stroke.
[ترجمه ترگمان]یک تعادل در بیشتر pumpers برای تعادل وزن نخ و نخ sucker روی the و نخ sucker بر روی ضربه پایین به کار می رود
[ترجمه گوگل]تعادل در بسیاری از پمپ ها استفاده می شود تا وزن روغن و ریسمان مچ پا را در بالا بردن و راننده مچ پا در پایین سیلندر قرار دهد

9. The Warsaw Pact was formed to counterbalance the NATO formed by the capitalist bloc.
[ترجمه ترگمان]پیمان ورشو برای خنثی کردن ناتو شکل گرفته توسط بلوک سرمایه دار شکل گرفت
[ترجمه گوگل]پیمان ورشو به منظور مقابله با ناتو تشکیل شده توسط بلوک سرمایه داری تشکیل شد

10. The irrational distribution of crankshaft counterbalance weight causes greater vibration.
[ترجمه ترگمان]توزیع نامعقول وزن میل لنگ باعث ارتعاش بیشتر می شود
[ترجمه گوگل]توزیع غیر منطقی وزن متعادل کننده میل لنگ باعث افزایش لرزش می شود

11. He took two day off to counterbalance the overtime the week before.
[ترجمه ترگمان]او دو روز مرخصی گرفت تا این هفته را تا آخر هفته به کار برد
[ترجمه گوگل]او روز دوازده روز را برای مقابله با اضافه کاری هفته گذشته قبول کرد

12. The literary prophets counterbalance their warnings with messages of great hope and consolation.
[ترجمه ترگمان]پیامبران ادبی هشدارهای خود را با پیام های امید و تسلی بسیار خنثی می کنند
[ترجمه گوگل]پیامبران ادبی با هشدارهای خود با پیام هایی از امید و دلسوزی عادلانه مقابله می کنند

13. Mack: Luck dont counterbalance it JB . You got an angel hunting after you.
[ترجمه ترگمان]شانس دوباره آن را خنثی نمی کند بعد از تو یه فرشته شکار کرده
[ترجمه گوگل]مایک لک آن را جبران نکرد بعد از تو یک شکار فرشته ای گرفتی

14. Mine hoists are usually operated by the counterbalance of an ascending and a descending car.
[ترجمه ترگمان]دستگاه های من معمولا با تعادلی برخورد می کنند که به سمت بالا و پایین رفتن از سمت بالا حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]بالابرهای معدن معمولا با تعادل ماشین صعودی و نزولی عمل می کنند

15. The two weights counterbalance each other.
[ترجمه ترگمان]دو وزنه یکدیگر را در برابر یکدیگر خنثی می کنند
[ترجمه گوگل]دو وزن متعادل است

The metal weight at this end of the crane counterbalances the weight of the load at the other end.

وزنه‌ی فلزی در این سر جرثقیل سنگینی بار آن طرف آن را پارسنگ می‌کند.


Her shyness is counterbalanced by her husband's brashness.

پررویی شوهرش کم‌رویی او را جبران می‌کند.


پیشنهاد کاربران

موازنه برقرار کردن، تعادل ایجاد کردن

هم پوشانی

a factor having the opposite effect to that of another and so preventing it from exercising a disproportionate influence.

( عاملِ )
خنثی کننده
جبران کننده
تعادل کننده / ساز
متعادل کننده ( یِ )
( اثر چیزی )


کلمات دیگر: