کلمه جو
صفحه اصلی

connections


اتصالات علوم نظامى : میله هاى رابط

انگلیسی به فارسی

ارتباطات، اتصال، ارتباط، رابطه، پیوند، ربط، پیوستگی، وابستگی، بستگی، مناسبت، نسبت، خویش، رشته، مقارنت، مخابره


انگلیسی به انگلیسی

• influential person or people with whom one is associated

جملات نمونه

1. he has many connections in the ministry
او در وزارتخانه خیلی پارتی دارد.

2. i had to make two connections in my flight from chicago to tehran
در پروازم از شیکاگو به تهران دو بار هواپیما عوض کردم.

3. he got this job on grounds of deserts rather than family connections
او این شغل را به واسطه ی لیاقت به دست آورد نه رابطه ی خانوادگی

پیشنهاد کاربران

ارتباطات

برای مثال شخصی وجود داره ک بتونه ب یک شخص در یک زمینه کمک کند، . یا �پارتی بازی�


کلمات دیگر: