کلمه جو
صفحه اصلی

unwilling


معنی : بی میل، بی تمایل
معانی دیگر : ناخواهان، نامتمایل، با بی میلی، ناخواهانه

انگلیسی به فارسی

بی میل، بیتمایل


ناخواسته، بی میل، بی تمایل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unwillingly (adv.), unwillingness (n.)
(1) تعریف: showing reluctance; not willing.
متضاد: ready, willing
مشابه: loath, reluctant

- She was unwilling to accept defeat and worked even harder.
[ترجمه ترگمان] او نمی خواست شکست را بپذیرد و حتی بیشتر کار کند
[ترجمه گوگل] او تمایلی به پذیرش شکست نداشت و حتی سخت تر کار میکرد
- He was an unwilling participant in the fight.
[ترجمه مداین] او یک عضو غیر داوطلبانه جنگ بود
[ترجمه ترگمان] او یکی از شرکت کنندگان در جنگ نبود
[ترجمه گوگل] او یک شرکت کننده در مبارزه بود

(2) تعریف: stubborn or resistant; obstinate.
مشابه: reluctant

• reluctant, averse, indisposed
if you are unwilling to do something, you do not want to do it.

مترادف و متضاد

بی میل (صفت)
stomachy, squeamish, loathsome, disinclined, reluctant, unwilling, resentful, listless

بی تمایل (صفت)
disinclined, unwilling

not in the mood


Synonyms: afraid, against, against the grain, averse, backward, begrudging, compelled, contrary, demurring, disinclined, disobliging, evasive, forced, grudging, hesitating, indisposed, indocile, involuntary, laggard, loath, malcontent, opposed, recalcitrant, refractory, reluctant, remiss, resistant, shrinking, shy, slack, slow, unaccommodating, uncheerful, uncooperative, uneager, unenthusiastic, uninclined, unobliging, unready, unwishful, wayward


Antonyms: prepared, ready, willing


جملات نمونه

1. unwilling to go
بی میل به رفتن

2. an unwilling response
پاسخ حاکی از بی میلی

3. he was unwilling to slay the naked soldier
او نمی خواست سرباز غیر مسلح را بکشد.

4. mohsen was unwilling to yield the argument
محسن مایل نبود که شکست استدلال خود را بپذیرد.

5. parvin was unwilling to rise and renew her hike
پروین تمایلی به برخاستن و از سر گرفتن پیاده روی خود نداشت.

6. Being reluctant to think, unwilling to study intensively and under-stand deeply and being complacentand satisfied at negligible knowledgeall are the cause of poor intelligence, which can be germed as "foolish".
[ترجمه ترگمان]بی میل بودن برای فکر کردن، بی میل به مطالعه عمیق و تحت پوشش عمیق و راضی بودن در مورد knowledgeall ناچیز، دلیل هوش ضعیف هستند، که می تواند به عنوان \"احمقانه\" توصیف شود
[ترجمه گوگل]با تمایلی به فکر کردن، تمایلی به مطالعه به شدت و عمیق نادیده گرفتن و درک صحیح و در عین حال ناقص، علت ضعف هوش، که می تواند به عنوان 'احمق' شناخته شود

7. The leadership has been unwilling to follow through the implications of these ideas.
[ترجمه ترگمان]رهبری تمایلی به پیروی از مفاهیم این ایده ها ندارد
[ترجمه گوگل]رهبری تمایلی به پیروی از مفاهیم این ایده ها نداشته است

8. Most schools are extremely unwilling to cut down on staff in order to cut costs.
[ترجمه ترگمان]اغلب مدارس به شدت مایل به کاهش هزینه های کارکنان به منظور کاهش هزینه ها نیستند
[ترجمه گوگل]اکثر مدارس به شدت مایل به کاهش کارمندان نیستند تا هزینه ها را کاهش دهند

9. He was unwilling to make a prediction about which books would sell in the coming year.
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست پیش بینی کند که چه کتابی در سال آینده به فروش خواهد رسید
[ترجمه گوگل]او نمیخواست پیش بینی کند که کدام کتاب در سال آینده فروخته شود

10. They are unwilling to invest any more money in the project.
[ترجمه ترگمان]آن ها تمایلی به سرمایه گذاری در این پروژه ندارند
[ترجمه گوگل]آنها تمایلی به سرمایه گذاری بیشتر در پروژه ندارند

11. I was an unwilling witness of their quarrel.
[ترجمه ترگمان]من شاهد مشاجره آن ها نبودم
[ترجمه گوگل]من شاهد نزاع و جدال آنها بودم

12. His tightfisted employer was unwilling to give him a raise.
[ترجمه ترگمان]کارفرمای tightfisted تمایلی نداشت که او را بزرگ کند
[ترجمه گوگل]کارفرمای تنگشده او تمایلی به افزایش او نداشت

13. She was an unwilling participant in his downfall.
[ترجمه ترگمان]او یک عضو بی میل در downfall بود
[ترجمه گوگل]او یک شرکت کننده ناخواسته در سقوط او بود

14. My son is always unwilling to practise upon the piano as regularly as he should have done.
[ترجمه ترگمان]پسرم همیشه حاضر نیست مثل همیشه روی پیانو تمرین کند
[ترجمه گوگل]پسرم همیشه تمایلی به تمرین بر روی پیانو ندارد، همان طور که او باید انجام دهد

15. Social scientists have grown extremely unwilling to make value judgments about cultures.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان علوم اجتماعی به شدت تمایل به قضاوت درباره فرهنگ ندارند
[ترجمه گوگل]دانشمندان علوم اجتماعی به شدت تمایل ندارند قضاوت های ارزشمندی درباره فرهنگ ها انجام دهند

16. Initially the government was unwilling to accept the defeat.
[ترجمه ترگمان]در ابتدا، دولت تمایلی به قبول این شکست نداشت
[ترجمه گوگل]در ابتدا دولت تمایلی به پذیرش این شکست نداشت

17. At that time the government was unwilling to resist the foreign invasion.
[ترجمه ترگمان]در آن زمان دولت تمایلی به مقاومت در برابر هجوم خارجی نداشت
[ترجمه گوگل]در آن زمان دولت تمایلی به مقاومت در برابر تجاوز خارجی نداشت

unwilling to go

بی‌میل به رفتن


an unwilling response

پاسخ حاکی از بی‌میلی


پیشنهاد کاربران

ناراضی

ناخواسته

قصد نداشتن


بی میل بودن نسبت به چیزی

be averse to ( doing ) something


کلمات دیگر: