کلمه جو
صفحه اصلی

hospitalize


معنی : بستری کردن، در بیمارستان
معانی دیگر : (در بیمارستان) بستری کردن، خواباندن

انگلیسی به فارسی

بستری شدن، بستری کردن، در بیمارستان


بستری کردن، در بیمارستان


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hospitalizes, hospitalizing, hospitalized
• : تعریف: to place in a hospital for medical treatment or surgery.
متضاد: discharge

• place in a hospital, admit into a hospital (also hospitalise)
if someone is hospitalized, they are sent to hospital.

مترادف و متضاد

بستری کردن (فعل)
confine, hospitalize

در بیمارستان (فعل)
hospitalize

جملات نمونه

1. Most people do not have to be hospitalized for asthma or pneumonia.
[ترجمه ترگمان]اغلب افراد مجبور نیستند به خاطر آسم یا ذات الریه بستری شوند
[ترجمه گوگل]اکثر مردم برای بستن آسم یا پنومونی مجبور به بستری شدن نیستند

2. He broke a leg and was hospitalized for a month.
[ترجمه ترگمان]او یک پایش را شکست و یک ماه در بیمارستان بستری شد
[ترجمه گوگل]او یک پا را شکست و برای یک ماه بستری شد

3. Should I be hospitalized?
[ترجمه ترگمان]آیا باید در بیمارستان بستری شوم؟
[ترجمه گوگل]آیا باید در بیمارستان بستری شوم؟

4. She was hospitalized after the accident.
[ترجمه ترگمان]او بعد از حادثه در بیمارستان بستری شد
[ترجمه گوگل]او پس از حادثه بستری شد

5. She should be hospitalized for a period of time.
[ترجمه ترگمان]او باید برای مدتی در بیمارستان بستری شود
[ترجمه گوگل]او باید برای یک دوره زمانی بستری شود

6. Eight people were hospitalized after receiving bullet wounds.
[ترجمه ترگمان]هشت نفر پس از دریافت زخم های گلوله در بیمارستان بستری شدند
[ترجمه گوگل]هشت نفر پس از دریافت زخم گلوله بستری شدند

7. His wife's been hospitalized for depression.
[ترجمه ترگمان]همسرش به خاطر افسردگی در بیمارستان بستری شده است
[ترجمه گوگل]همسرش برای افسردگی بستری شده است

8. Several students were hospitalized for injuries caused by hazing.
[ترجمه ترگمان]چندین دانشجو به خاطر صدمات ناشی از بهره کشی در بیمارستان بستری شدند
[ترجمه گوگل]چندین دانشجو برای آسیب های ناشی از آسیب پذیری بستری شدند

9. A friend, whom 1 admire greatly, was hospitalized after a heart attack.
[ترجمه ترگمان]یکی از دوستان که ۱ نفر او را تحسین می کند، بعد از حمله قلبی در بیمارستان بستری شد
[ترجمه گوگل]یک دوست که 1 نفر به شدت تحسینشون شد پس از حمله قلبی بستری شد

10. They were hospitalized after they became drowsy and dizzy.
[ترجمه ترگمان]آن ها بعد از سرگیجه و سرگیجه در بیمارستان بستری شدند
[ترجمه گوگل]پس از خواب آلودگی و سرگیجه، آنها بستری شدند

11. Later that day she was hospitalized in a delirium brought on by polio.
[ترجمه ترگمان]بعد از آن روز او در حال هذیان در بیمارستان بستری شد
[ترجمه گوگل]بعدا آن روز در بیمارستان بستری شده بود که به وسیله فلج اطفال انجام شد

12. She was hospitalized in a critical condition after suffering third-degree burns, and died 21 days later.
[ترجمه ترگمان]او پس از سوختگی درجه سوم در بیمارستان بستری شد و ۲۱ روز بعد درگذشت
[ترجمه گوگل]او پس از رنج بردن سوختگی درجه سوم در یک وضعیت بحرانی بستری شد و 21 روز بعد فوت کرد

13. Cohen was hospitalized after he collapsed on the floor and briefly lost consciousness.
[ترجمه ترگمان]کوهن پس از اینکه روی زمین افتاد در بیمارستان بستری شد و به طور مختصر هوشیاری خود را از دست داد
[ترجمه گوگل]کوهن پس از فروپاشی در طبقه بستری شد و به طور خلاصه از بین رفت

14. In 199 he was hospitalized twice for it and said later he nearly died that fall.
[ترجمه ترگمان]در ۱۹۹ او دو بار به خاطر آن بستری شد و گفت که نزدیک بود بمیرد
[ترجمه گوگل]در سال 199 او برای دو بار در بیمارستان بستری شد و بعدا درگذشت

She refused to be hospitalized.

اجازه نداد که او را در بیمارستان بستری کنند.


پیشنهاد کاربران

( در اصطلاح خودمونی ) بیمارستانی کردن؛ مثلا: Bam's earthquake hospitalized thousands of people ⬇️
زلزله بم هزاران نفر را بیمارستانی کرد.

many people were hospitalized by accident

بَستَراندن کسی.
بَستَریدن.
خواباندن.

⁦✔️⁩بستری شدن/کردن ( در بیمارستان )

Bill Clinton says he is ‘glad to be home’ after hospital admission
. . .
Bill Clinton has released a video saying he is on the road to recovery after 💥being hospitalised💥 in southern California for six days to treat an infection unrelated to Covid - 19


کلمات دیگر: