هم اتاقی، هم خانه، هم اطاق، هم اتاق
roommate
هم اتاقی، هم خانه، هم اطاق، هم اتاق
انگلیسی به فارسی
هم اطاق،همخانه
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• : تعریف: one who shares another's room or lodgings.
• one who shares a room with another people
your roommate is the person who you share a rented room or house with.
your roommate is the person who you share a rented room or house with.
جملات نمونه
1.
هم اتاقی
2. my roommate was a disagreeable, superstitious young man who didn't get along with anyone
هم اتاقی من جوانی بدعنق و خرافاتی بود که با هیچ کس نمی ساخت.
3. Don't haze the new roommate, he's my cousin.
[ترجمه ترگمان]به هم ون خونه جدید نگاه نکن، اون پسر عموی منه
[ترجمه گوگل]همسایه جدید خود را نگران نکنید، او پسر عموی من است
[ترجمه گوگل]همسایه جدید خود را نگران نکنید، او پسر عموی من است
4. My dear roommate, thank you for sparing my life.
[ترجمه ترگمان]هم اتاقی عزیزم ممنون که جونم رو نجات دادی
[ترجمه گوگل]همسایه عزیز من، از زندگی شما سپاسگزارم
[ترجمه گوگل]همسایه عزیز من، از زندگی شما سپاسگزارم
5. Jean was my roommate during our first year at university.
[ترجمه ترگمان]جین هم در اولین سالی که در دانشگاه بود، هم اتاق من بود
[ترجمه گوگل]ژان همسایه من در طول سال اول ما در دانشگاه بود
[ترجمه گوگل]ژان همسایه من در طول سال اول ما در دانشگاه بود
6. He scrounged a cigarette from his roommate.
[ترجمه ترگمان]اون یه سیگار از هم اتاقیش درآورد
[ترجمه گوگل]او سیگار را از هم اتاقی اش پخش کرد
[ترجمه گوگل]او سیگار را از هم اتاقی اش پخش کرد
7. I yelled in my dream, which startled my roommate out of his sleep.
[ترجمه ترگمان]در خواب نعره کشیدم، که هم اتاقیم از خواب پرید بیرون
[ترجمه گوگل]من در رویایم فریاد زدم که هم اتاقی من را از خوابش برانگیخت
[ترجمه گوگل]من در رویایم فریاد زدم که هم اتاقی من را از خوابش برانگیخت
8. His roommate had been pleasant on a superficial level.
[ترجمه ترگمان]هم اتاقیش از یه سطح ظاهری لذت برده بود
[ترجمه گوگل]هم اتاقی او در سطحی سطحی لذت بخش بود
[ترجمه گوگل]هم اتاقی او در سطحی سطحی لذت بخش بود
9. I learned from his roommate that he had been in hospital for over a week.
[ترجمه ترگمان]من از هم اتاقیش یاد گرفتم که یه هفته تو بیمارستان بوده
[ترجمه گوگل]از هم اتاقی او آموختم که او بیش از یک هفته در بیمارستان بوده است
[ترجمه گوگل]از هم اتاقی او آموختم که او بیش از یک هفته در بیمارستان بوده است
10. I came out to my roommate.
[ترجمه ترگمان] من با هم اتاقی ام اومدم بیرون
[ترجمه گوگل]من به اتاق اتاقی من آمدم
[ترجمه گوگل]من به اتاق اتاقی من آمدم
11. She wants a roommate, and asked me to move in with her.
[ترجمه ترگمان]، اون یه هم اتاقی میخواد و از من خواست باه اش برم پیشش
[ترجمه گوگل]او می خواهد یک هم اتاقی باشد و از من خواست که با او حرکت کنم
[ترجمه گوگل]او می خواهد یک هم اتاقی باشد و از من خواست که با او حرکت کنم
12. I ran into my old college roommate today.
[ترجمه ترگمان] من امروز به هم اتاقی قبلیم برخورد کردم
[ترجمه گوگل]من امروز به هم اتاقی کالج قدیمیم زدم
[ترجمه گوگل]من امروز به هم اتاقی کالج قدیمیم زدم
13. After a decent interval the roommate should disappear on an errand or into his room for an extended period.
[ترجمه ترگمان]پس از یک فاصله معین، هم اطاقی باید برای مدت طولانی در اتاق خود ناپدید شود
[ترجمه گوگل]پس از یک بازه مناسب، هم اتاقی باید به مدت طولانی در حراجی یا به اتاق خود ناپدید شود
[ترجمه گوگل]پس از یک بازه مناسب، هم اتاقی باید به مدت طولانی در حراجی یا به اتاق خود ناپدید شود
14. You never know who you'll get as a roommate. It's just a matter of luck.
[ترجمه ترگمان]تو هیچ وقت نمی دونی به عنوان یه هم اتاقی به کی می رسی فقط مساله خوش شانسی است
[ترجمه گوگل]شما هرگز نمی دانید که شما به عنوان یک هم اتاقی دریافت خواهید کرد این فقط یک شانس است
[ترجمه گوگل]شما هرگز نمی دانید که شما به عنوان یک هم اتاقی دریافت خواهید کرد این فقط یک شانس است
پیشنهاد کاربران
همخانه، همخونه، هم آپارتمانی
A person that you share an apartment or house with
هم کلاسی، هم اتاقی، ( همسایه )
هم اتاقی
هم خانه، هم اتاقی
هم اتاقی هم خونه ای
کلمات دیگر: