کلمه جو
صفحه اصلی

blithering


حرف بی معنی، چرت و پرت، کتره گو، کتره گو a blithering idiot احمق چرندباف

انگلیسی به فارسی

حرف بی‌معنی، چرت‌و‌پرت، کتره‌گو


مخلوط کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: babbling nonsense; blathering.

- He talks like a blithering fool.
[ترجمه ترگمان] مثل احمق ها حرف می زند
[ترجمه گوگل] او مانند یک فریبکارانه صحبت می کند

• talking incoherently
if you call someone a blithering idiot, you are emphasizing how stupid you think they are; an informal word.

جملات نمونه

1. a blithering idiot
احمق چرندباف

2. Senep's antennae shone with anger. That blithering idiot! But-if it was Telsa, why hadn't he identified himself? Perhaps something was wrong.
[ترجمه ترگمان]شاخک Senep از خشم می درخشیدند ! اون احمق blithering اما - اگر هم Telsa بود، چرا خودش را شناسایی نکرده بود؟ شاید چیزی اشتباه بود
[ترجمه گوگل]آنتن های Senep با خشم خیره شد این idiot blithering! اما اگر تلسا بود، چرا او خود را شناسایی نکرده بود؟ شاید چیزی اشتباه بود

3. She is alway blithering about some problems of hers.
[ترجمه ترگمان]همیشه درباره مشکلات خودش حرف می زند
[ترجمه گوگل]او همیشه در مورد برخی از مشکلات آن مخالف است

4. He was a blithering idiot .
[ترجمه ترگمان] اون یه احمق blithering بود
[ترجمه گوگل]او عجیب و غریب بود

5. Today provides a more immediate issue- the final opportunity for cricket to show it's not administered entirely by blithering idiots.
[ترجمه ترگمان]امروز یک مساله فوری فراهم می کند - آخرین فرصت برای کریکت که نشان دهد به طور کامل توسط احمق blithering اداره نمی شود
[ترجمه گوگل]امروز یک مسئله فوری تر را فراهم می کند - فرصتی نهایی برای کریکت برای نشان دادن آن است که به طور کامل توسط idiots blithering اداره نمی شود

6. I spent more than two hours on listening to a blithering report yesterday afternoon.
[ترجمه ترگمان]دیروز بعد از ظهر بیشتر از دو ساعت وقت صرف گوش دادن به گزارش blithering بودم
[ترجمه گوگل]من بیش از دو ساعت در گوش دادن به یک گزارش متفرقه در روز بعد از ظهر صرف کردم

7. Not since Earl Haig, we gathered, had there been such blithering myopia about the impending slaughter.
[ترجمه ترگمان]نه از وقتی که کنت Haig، ما جمع شدیم، از این کشتار impending myopia
[ترجمه گوگل]نه از زمان ارل هیز، ما جمع آوری شده بود، اگر تقارن نزدیک بینی در مورد کشتار قریب الوقوع وجود داشته است

8. To talk nonsense or foolishness . H e blethered on, the blithering fool.
[ترجمه ترگمان]چه حرف ها! چه حماقتی! اچ اس ای احمق احمق!
[ترجمه گوگل]بی احتیاط یا احمقانه صحبت کنید حواسش پرت شد، احمق بودن

9. She admitted that her comments suggesting that karmic retribution may have caused the devastating earthquakes in China were blithering.
[ترجمه ترگمان]او اعتراف کرد که اظهارات وی حاکی از این است که مجازات karmic ممکن است باعث بروز زلزله ویرانگری در چین شود
[ترجمه گوگل]او اذعان کرد که نظرات او نشان می دهد که مجازات های کاریم ممکن است باعث ایجاد زلزله ویرانگر در چین شود

10. This awareness was annoying me all along just like my blithering mother.
[ترجمه ترگمان]این آگاهی از من، درست مثل مادر my آزار دهنده بود
[ترجمه گوگل]این آگاهی به من مثل همه ی مریض های من آزارم داد

a blithering idiot

احمق چرندباف


پیشنهاد کاربران

احمقانه حرف زدن


کلمات دیگر: