(verb transitive) رنجاننده، دل شکننده، نامهربان
disobliging
(verb transitive) رنجاننده، دل شکننده، نامهربان
انگلیسی به فارسی
رنجاننده، دلشکننده، نامهربان
نابغه، رنجانیدن، دل کسی را شکستن، ممنون نکردن، تقاضای کسی را انجام ندادن
انگلیسی به انگلیسی
• uncooperative, unhelpful
people who are disobliging are unwilling to do the things that people want them to do.
people who are disobliging are unwilling to do the things that people want them to do.
مترادف و متضاد
rude, annoying
Synonyms: awkward, disagreeable, discourteous, ill-disposed, ill-natured, unaccommodating, unamiable, uncivil, uncongenial, uncooperative, unhelpful, unpleasant
Antonyms: accommodating, agreeable, civil, cooperative, courteous, mannered, mannerly, polite
جملات نمونه
1. their action was not offensive to him but proved somewhat disobliging
عمل آنان درنظرش زننده نبود ولی تا اندازه ای باعث ناراحتی او شد.
2. I had promised to lend him money but finally I disobliged him for lack of money.
[ترجمه ترگمان]من قول داده بودم که به او پول قرض بدهم، اما بالاخره به خاطر کمبود پول ازش استفاده کردم
[ترجمه گوگل]من وعده داده بودم پول او را بدهم اما در نهایت او را برای کمبود پول نادیده گرفتم
[ترجمه گوگل]من وعده داده بودم پول او را بدهم اما در نهایت او را برای کمبود پول نادیده گرفتم
3. The girl was disobliged by a tackless remark.
[ترجمه ترگمان]دخترک از این حرف ناراحت شد و گفت:
[ترجمه گوگل]دختر با یک نکته غیرقابل انکار موافقت کرد
[ترجمه گوگل]دختر با یک نکته غیرقابل انکار موافقت کرد
4. Sorry to be so disobliging, but I have no money to lend you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که این قدر disobliging، اما من پولی ندارم که به شما قرض بدهم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش، این موضوع غیر قابل قبول است، اما من پولی برای قرض دادن ندارم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش، این موضوع غیر قابل قبول است، اما من پولی برای قرض دادن ندارم
5. I was disobliged by an uninvited guest last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب با یه مهمان ناخوانده مشغول شدم
[ترجمه گوگل]شب گذشته من یک مهمان ناخوانده بودم
[ترجمه گوگل]شب گذشته من یک مهمان ناخوانده بودم
6. The too obliging temper is evermore disobliging itself.
[ترجمه ترگمان]این خلق و خوی بسیار obliging خود را به خود disobliging
[ترجمه گوگل]خلق و خوی بیش از حد مؤمن همیشه خود را بی نظیر می داند
[ترجمه گوگل]خلق و خوی بیش از حد مؤمن همیشه خود را بی نظیر می داند
7. A disobliging temper carries its own punishment along with it.
[ترجمه ترگمان]یک disobliging هم با آن خودش را تنبیه می کند
[ترجمه گوگل]عصبانیت ناخوشایند همراه با آن مجازات خود را بر عهده دارد
[ترجمه گوگل]عصبانیت ناخوشایند همراه با آن مجازات خود را بر عهده دارد
8. Mary had shown herself disobliging to him, and was now to reap the consequence.
[ترجمه ترگمان]مری به خوبی خود را به او نشان داده بود و حالا می خواست نتیجه را باز کند
[ترجمه گوگل]مری خودش را به حال خود رها کرده بود و اکنون نتیجه آن را می فهمد
[ترجمه گوگل]مری خودش را به حال خود رها کرده بود و اکنون نتیجه آن را می فهمد
9. Sorry to is so disobliging, but I have no money to lend you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که این قدر disobliging، اما من پولی ندارم که به شما قرض بدهم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش خیلی غیرشخص است، اما من پولی برای قرض دادن ندارم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش خیلی غیرشخص است، اما من پولی برای قرض دادن ندارم
10. The action was not offensive to him but proved somewhat disobliging.
[ترجمه ترگمان]این عمل برای او توهین آمیز نبود، بلکه تا حدی عدم رضایت از خود نشان می داد
[ترجمه گوگل]این اقدام به او توهین نکرد اما به نوعی غیرقابل انکار بود
[ترجمه گوگل]این اقدام به او توهین نکرد اما به نوعی غیرقابل انکار بود
کلمات دیگر: