(verb transitive) ازتصرف محروم کردن، بی بهره کردن، محروم کردن، دورکردن، بیرون کردن، رهاکردن
dispossessed
(verb transitive) ازتصرف محروم کردن، بی بهره کردن، محروم کردن، دورکردن، بیرون کردن، رهاکردن
انگلیسی به انگلیسی
• deprived of home or property, evicted
جملات نمونه
1. they were dispossessed of their land and belongings
زمین و مایملک آنها را مصادره کرده بودند.
2. They have dispossessed her of her house.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را از خانه خود رها کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها او را از خانه اش محروم کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها او را از خانه اش محروم کرده اند
3. If you pay your rent,you can't be dispossessed.
[ترجمه ترگمان]اگر you را بپردازی، نمی توانی جمع و جور کنی
[ترجمه گوگل]اگر اجاره را پرداخت کنید، نمی توانید از بین برود
[ترجمه گوگل]اگر اجاره را پرداخت کنید، نمی توانید از بین برود
4. The government dispossessed the landlords of their property.
[ترجمه ترگمان]دولت از مالکین املاک خود محروم بود
[ترجمه گوگل]دولت مالکین املاک خود را از بین برد
[ترجمه گوگل]دولت مالکین املاک خود را از بین برد
5. They dispossessed him from his home.
[ترجمه ترگمان]او را از خانه اش بیرون می کشیدند
[ترجمه گوگل]آنها او را از خانه اش بیرون راندند
[ترجمه گوگل]آنها او را از خانه اش بیرون راندند
6. A lot of people were dispossessed of their homes during the civil war.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم از خانه های خود در طی جنگ داخلی محروم شدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در طول جنگ داخلی از خانه های خود بیرون رانده شدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در طول جنگ داخلی از خانه های خود بیرون رانده شدند
7. Many black South Africans had been dispossessed of their homes.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سیاهان افریقای جنوبی از خانه های خود محروم شده بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از آفریقای جنوبی سیاه پوست از خانه هایشان محروم بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از آفریقای جنوبی سیاه پوست از خانه هایشان محروم بودند
8. The nobles were dispossessed of their lands after the Revolution.
[ترجمه ترگمان]نجبا از اراضی خود پس از انقلاب محروم شدند
[ترجمه گوگل]پس از انقلاب، ارباب ها از سرزمین هایشان بیرون رانده شدند
[ترجمه گوگل]پس از انقلاب، ارباب ها از سرزمین هایشان بیرون رانده شدند
9. They have dispossessed him of his political rights.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را از حقوق سیاسی خود محروم کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها او را از حقوق سیاسی خود محروم کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها او را از حقوق سیاسی خود محروم کرده اند
10. The landlord has dispossessed the old tenement building.
[ترجمه ترگمان]کاروانسرا دار ساختمان قدیمی را رها کرده است
[ترجمه گوگل]صاحبخانه ساختمان احداث قدیمی را دفع کرده است
[ترجمه گوگل]صاحبخانه ساختمان احداث قدیمی را دفع کرده است
11. Fear dispossessed her of her senses.
[ترجمه ترگمان]ترس او را از خود دور می کرد
[ترجمه گوگل]ترس او را از حواس خود محروم کرد
[ترجمه گوگل]ترس او را از حواس خود محروم کرد
12. The government dispossessed her from her conutry.
[ترجمه ترگمان]حکومت او را از her رها می کرد
[ترجمه گوگل]حکومت او را از فتوای او محروم کرد
[ترجمه گوگل]حکومت او را از فتوای او محروم کرد
13. Droves of dispossessed people emigrated to Canada.
[ترجمه ترگمان]droves از مردم dispossessed به کانادا مهاجرت کردند
[ترجمه گوگل]افرادی که از بین رفته اند به کانادا مهاجرت کردند
[ترجمه گوگل]افرادی که از بین رفته اند به کانادا مهاجرت کردند
14. They have been unjustly dispossessed of their hometown.
[ترجمه ترگمان]آن ها به ناحق از شهر خود محروم شده اند
[ترجمه گوگل]آنها بیگناه از زادگاه خود محروم شده اند
[ترجمه گوگل]آنها بیگناه از زادگاه خود محروم شده اند
15. The tenant was dispossessed for not paying his rent.
[ترجمه ترگمان]اجاره دار بود که پولش را نمی داد
[ترجمه گوگل]مستأجر برای پرداخت اجاره اش اجاره نشد
[ترجمه گوگل]مستأجر برای پرداخت اجاره اش اجاره نشد
کلمات دیگر: