کلمه جو
صفحه اصلی

mission


معنی : تکلیف، هیئت اعزامی یا تبلیغی، ماموریت، ماموریت دادن، مامور کردن، بماموریت فرستادن
معانی دیگر : (فرستادن با اختیارات به منظور اجرای کاری: فرستادن مبلغین مذهبی یا فرستادن نماینده برای مذاکرات با دولت خارجی و غیره) گسیل، فرستش، گسیلش، گماشت، هیئت مبلغین مذهبی، سازمان هیئت مبلغین، ساختمان یا مقر مبلغین، (جمع) فعالیت مبلغین مذهبی، هیئت نمایندگان (برای مذاکرات بازرگانی یا سیاسی)، سفارت، دفتر سیاسی، ماموریت فرستادگان، (وظیفه و شغلی که برای هر کسی مقدر شده است) کار عمده، هدف عمده، رسالت، سازمان خیریه (یا آموزشی یا مذهبی) برای مستمندان، ماموریت رزمی، گسیلش رزمی (به ویژه هر پرواز رزمی یک یا چند هواپیما)، گسیل کردن، به ماموریت فرستادن، برنامه های مذهبی اضافی به منظور افزایش ایمان و جلب ناباوران، محله ای که از خودش کلیسا ندارد و از ساختمان محله ی دیگر استفاده می کند، وابسته به ماموریت

انگلیسی به فارسی

به ماموریت فرستادن


وابسته به ماموریت


هیئت اعزامی، تبلیغی یا تبلیغات مذهبی


ماموریت، تکلیف، هيئت اعزامی یا تبلیغی، ماموریت دادن، مامور کردن، بماموریت فرستادن


انگلیسی به انگلیسی

• task, assignment; delegation; errand; religious delegation; building used by a religious delegation
a mission is an important task that you are given to do, especially one that involves travelling to another country.
a mission is also a group of people who have been sent to a foreign country to carry out an official task.
a mission is also a special journey made by a military aeroplane or space rocket.
if you have a mission, there is something that you believe it is your duty to try to achieve.
a mission is also the activities of a group of christians who have been sent to a place to teach people about christianity.
a mission is also a building or group of buildings in which missionaries work or live.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] ماموریت وظیفه یا هدف معین شده برای یک شخص یا گروه یا نظامی، ناوبری یا عملکرد فضایی . - ماموریت
[صنعت] ماموریت - مقصد اصلی و منحصر به فردی است که نوع، قلمرو عملیات، محصول و بازار سازمان را از سایر سازمانها متمایز می سازد.
[ریاضیات] هیئت، رسالت، مأموریت، هیئت اعزامی

مترادف و متضاد

تکلیف (اسم)
task, imposition, mission, duty, obligation

هیئت اعزامی یا تبلیغی (اسم)
mission

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

ماموریت دادن (فعل)
mission, commission, detail

مامور کردن (فعل)
mission

بماموریت فرستادن (فعل)
mission

person’s task, responsibility


Synonyms: aim, assignment, business, calling, charge, commission, duty, end, errand, goal, job, lifework, object, objective, office, operation, profession, purpose, pursuit, quest, sortie, trade, trust, undertaking, vocation, work


جملات نمونه

1. mission hall
تالار مرکز تبلیغات مذهبی

2. her mission in life was to be a good wife and mother
رسالت او در زندگی این بود که همسر و مادر خوبی باشد.

3. the mission was aborted due to bad weather
در اثر هوای نامساعد،ماموریت لغو شد.

4. their mission was to ask for a new loan
ماموریت آنها درخواست برای وام جدید بود.

5. this mission may involve unforeseen dangers
این ماموریت ممکن است خطرهای پیش بینی نشده ای را در برداشته باشد.

6. your mission is to explain to them our goals
ماموریت شما این است که هدف های ما را برای آنها تشریح کنید.

7. a fact-finding mission
یک گروه راستین یابگر (راستین یاب)

8. a penetration mission
ماموریت رسوخی

9. a ssuccessful mission
یک ماموریت موفقیت آمیز

10. an undercover mission
ماموریت سری

11. the submarines' mission was to kill enemy ships
ماموریت زیردریایی ها غرق کردن کشتی های دشمن بود.

12. he organized a mission to the indians
او هیئت اعزامی به سوی سرخپوستان را سازمان داد.

13. she went on mission as a nun
او به عنوان یک راهبه به ماموریت مذهبی رفت.

14. there is a catholic mission school in our town
در شهر ما یک مدرسه مذهبی کاتولیک وجود دارد.

15. to conduct a fact-finding mission
یک ماموریت واقعیت یابی را سرپرستی کردن

16. we successfully carried out our mission of photographing enemy bridges
ما با موفقیت ماموریت عکسبرداری از پل های دشمن را انجام دادیم.

17. ten soldiers volunteered for that dangerous mission
ده سرباز برای انجام آن کار خطرناک داوطلب شدند.

18. i reminded them once again of the dangers of this mission
بار دیگر مخاطرات این ماموریت را به آنها یادآوری کردم.

19. He regards it as his mission to help the cause of the world peace.
[ترجمه ترگمان]او آن را به عنوان ماموریت خود برای کمک به آرمان صلح جهانی در نظر می گیرد
[ترجمه گوگل]او آن را با توجه به عنوان ماموریت خود را برای کمک به آرمان صلح در جهان است

20. He was sent to Washington on a diplomatic mission.
[ترجمه ترگمان]او در ماموریتی دیپلماتیک به واشنگتن فرستاده شد
[ترجمه گوگل]او به ماموریت دیپلماتیک به واشنگتن فرستاده شد

21. Her mission in life was to work with the homeless.
[ترجمه ترگمان]ماموریت او در زندگی، کار کردن با بی خانمان ها بود
[ترجمه گوگل]ماموریتش در زندگی این بود که با بی خانمان کار کند

22. Tom Cruise has performed his own stunts for Mission Impossible defying warnings from professionals.
[ترجمه ترگمان]تام کروز (تام کروز)ترفندهای خاص خود را برای ماموریت غیر ممکن از جانب حرفه ای ها انجام داده است
[ترجمه گوگل]تام کروز کارهای خود را برای ماموریت غیر ممکن انجام می دهد و هشدارها را از حرفه ای ها برطرف می کند

23. The navy are on a search and rescue mission.
[ترجمه ترگمان]نیروی دریایی در حال جستجو و نجات است
[ترجمه گوگل]نیروی دریایی مأموریت جستجو و نجات است

24. He viewed his mission in life as protecting the weak from the evil.
[ترجمه ترگمان]او ماموریت خود را در زندگی به عنوان محافظت از ضعفا در نظر گرفت
[ترجمه گوگل]او مأموریت خود را در زندگی به عنوان محافظت از ضعیف از شر مشاهده کرد

25. The UN Secretary General is on a fence-mending mission.
[ترجمه ترگمان]دبیر کل سازمان ملل متحد در حال تعمیر ماموریت است
[ترجمه گوگل]دبیرکل سازمان ملل متحد در ماموریت نابودی حصار است

to conduct a fact-finding mission

یک مأموریت واقعیت‌یابی را سرپرستی کردن


Your mission is to explain to them our goals.

مأموریت شما این است که هدف‌های ما را برای آن‌ها تشریح کنید.


He organized a mission to the Indians.

او هیئت اعزامی به سوی سرخپوستان را سازمان داد.


She went on mission as a nun.

او به ‌عنوان یک راهبه به مأموریت مذهبی رفت.


mission hall

تالار مرکز تبلیغات مذهبی


She gave all her money to missions.

او همه‌ی ثروت خود را صرف فعالیت‌های مذهبی کرد.


Their mission was to ask for a new loan.

مأموریت آن‌ها درخواست برای وام جدید بود.


Her mission in life was to be a good wife and mother.

رسالت او در زندگی این بود که همسر و مادر خوبی باشد.


There is a Catholic mission school in our town.

در شهر ما یک مدرسه مذهبی کاتولیک وجود دارد.


He flew several bombing missions in Vietnam.

در ویتنام به چندین مأموریت بمب‌افکنی رفت.


We successfully carried out our mission of photographing enemy bridges.

ما با موفقیت مأموریت عکسبرداری از پل‌های دشمن را انجام دادیم.


For several years she was missioned in Turkey.

سال‌های متمادی در ترکیه مأموریت داشت.


پیشنهاد کاربران

هدف بلند مدت

ماموریت

Task

ماموریت
رسالت

Mission : مِشِن
Machine : مِ شین

هدف اصلی و مهم زندگی

نماینده ، گروه نماینده ، هیات نماینده

رسالت

Are you on a mission یا Are you on mission
?

A thing that somebody has to do
اگه دوست داشتید لایک کنید 💎🌌

mission ( مدیریت )
واژه مصوب: مأموریت
تعریف: وظیفه ای که انجام آن دلیل وجودی آن سازمان است


کلمات دیگر: