کلمه جو
صفحه اصلی

blanch


معنی : سفید شدن، رنگ پریده کردن، سفیدکردن، سفیدپوست کردن، رنگ چیزی را بردن، رنگ پریده یا سفید شدن
معانی دیگر : سفید کردن یا شدن، رنگ پریده یا رنگ رفته کردن یا شدن، (برای ترد و سفید نگه داشتن ساقه ی کرفس و غیره) زیر خاک کردن، از نور محروم کردن، (به منظور سفید کردن یا پوست کندن و غیره) در آب جوش فرو کردن، (فلز کاری) با اسید مالی سفید کردن، با روکش قلع پوشاندن (مثل حلبی)، سفیدکردن با اسیدوغیره

انگلیسی به فارسی

رنگ‌پریده یا سفید شدن، سفیدکردن (با اسید و غیره)،سفیدپوست کردن، رنگ‌پریده کردن، رنگ چیزی را بردن


بلانچ، رنگ پریده کردن، سفیدکردن، سفیدپوست کردن، رنگ چیزی را بردن، سفید شدن، رنگ پریده یا سفید شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to turn pale.
مترادف: etiolate, pale, whiten
مشابه: bleach, blench, fade, gray

- He blanched at the sight of so much blood.
[ترجمه ترگمان] از دیدن این همه خون رنگش پرید
[ترجمه گوگل] او در مواجهه با خون بسیار خنثی شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blanches, blanching, blanched
(1) تعریف: to remove color from; make white; bleach.
مترادف: bleach, blench, lighten, whiten
متضاد: color, darken
مشابه: dim, dull, fade, gray, pale

- They blanch this wood before turning it into table tops.
[ترجمه ترگمان] آن ها این جنگل را قبل از آن که سر میز را روشن کنند، سفید می کنند
[ترجمه گوگل] آنها قبل از تبدیل آن به طبقات بالا چوب را تمیز می کنند

(2) تعریف: to boil or scald (food) briefly, as in removing the skins of nuts and fruits or preparing fruits and vegetables for freezing.
مترادف: parboil, scald
مشابه: boil, cook

- Blanch the vegetables in boiling water for one minute.
[ترجمه ترگمان] برای یک دقیقه سبزیجات را در آب جوش بریزید
[ترجمه گوگل] سبزیجات را در آب جوش یک دقیقه بگذارید
- You need to blanch the almonds before adding them to the mixture.
[ترجمه ترگمان] قبل از اضافه کردن آن ها به مخلوط، باید بادام را باز کنید
[ترجمه گوگل] قبل از افزودن آنها به مخلوط، شما باید بادام را تمیز کنید

(3) تعریف: of plants, to prevent from becoming green by cutting off light.
مترادف: blench, etiolate, whiten
مشابه: bleach

(4) تعریف: to make pale, as from illness or fear.
مترادف: blench, pale
مشابه: lighten, sickly

• bleach; turn pale; whiten (of plants); remove almond skins by boiling; cook vegetables briefly; scald
if you blanch, you suddenly become very pale, usually because you are shocked, embarrassed, or frightened.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] بی رنگ سازی - سفیدگری

مترادف و متضاد

سفید شدن (فعل)
become white, whiten, bleach, turn white, blanch, blench

رنگ پریده کردن (فعل)
blanch

سفیدکردن (فعل)
blanch

سفید پوست کردن (فعل)
blanch

رنگ چیزی را بردن (فعل)
blanch

رنگ پریده یا سفید شدن (فعل)
blanch

become afraid


Synonyms: flinch, pale, recoil, shrink, start, wince


Antonyms: be brave


جملات نمونه

1. We blanch almonds by soaking off their skins in boiling water.
[ترجمه ترگمان]ما با soaking پوست خود را در آب جوشان خیس می کنیم
[ترجمه گوگل]ما با خمیر کردن پوست خود را در آب جوش بادام را تمیز کنید

2. You blanch almonds to remove their skins.
[ترجمه ترگمان]تو با بادوم بخوری تا پوست اونا رو از بین ببری
[ترجمه گوگل]شما بادام زمینی را تمیز می کنید تا پوسته های خود را حذف کنید

3. While most people would blanch at the prospect of so much work, Daniels seems to enjoy it.
[ترجمه ترگمان]در حالی که اکثر مردم به احتمال زیاد کار می کردند، بنظر می رسد Daniels از این کار لذت می برد
[ترجمه گوگل]در حالی که اکثر مردم در چشم انداز کار بسیار دشوار است، Daniels به نظر می رسد از آن لذت ببرید

4. Blanch the peas quickly before you freeze them.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه منجمد بشی، نخود فرنگی رو درست کن
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه آنها را یخ بزنید، نخود را سریع بشویید

5. She felt herself blanch at the unpleasant memories.
[ترجمه ترگمان]احساس کرد که به یاد خاطرات ناخوشایند افتاده است
[ترجمه گوگل]او خود را در خاطرات ناخوشایند احساس می کرد

6. The very thought of going make her blanch.
[ترجمه ترگمان]فکر رفتن به او سفید کردن او بود
[ترجمه گوگل]فکرش را بکنید

7. Blanch the peaches and remove the skins.
[ترجمه ترگمان]هلو هارو بکش بیرون و پوست رو بردار
[ترجمه گوگل]مخلوط هلو و پوست را حذف کنید

8. Chop zest and blanch in boiling water to cover for 5 minutes.
[ترجمه ترگمان]تراشه پوست را خرد کنید و آب جوش را به مدت ۵ دقیقه در آب جوش بریزید
[ترجمه گوگل]نیش خرد کردن و خرد کردن در آب جوش را برای مدت 5 دقیقه پوشش دهید

9. Blanch in pot of boiling water. Drain and rinse.
[ترجمه ترگمان]آب جوش در آب جوش آن را بگیرید و آبکشی کنید
[ترجمه گوگل]مخلوط کردن در ظرف آب جوش تخلیه و شستشو

10. He watched the lower leaves blanch and curl downward at the edges.
[ترجمه ترگمان]او برگ های پایین را نگاه می کرد و به سمت پایین متمایل می شد
[ترجمه گوگل]او برگهای پایینی را تماشا کرد و در لبه ها به سمت پایین حرکت کرد

11. Even children who would normally blanch at the sight of a dried anchovy lap up Caesars.
[ترجمه ترگمان]حتی کودکانی که معمولا با دیدن یک پیراهن خشک Caesars Caesars می ایستادند
[ترجمه گوگل]حتی بچه هایی که به طور معمول از نظر یک لانه انحصاری خشک شده تا سزار می آیند

12. Blanch the spinach for 30 seconds.
[ترجمه ترگمان]اسفناج را به مدت ۳۰ ثانیه خاموش کنید
[ترجمه گوگل]شیرین کردن اسفناج به مدت 30 ثانیه

13. Nor age, to blanch thy vermeil hue.
[ترجمه ترگمان]سن تو هم سن و سال تو نیست
[ترجمه گوگل]نه سن، برای تمیز کردن رنگ Vermeil خود را

14. BLANCH: And how dense does the wool pile have to be?
[ترجمه ترگمان]blanch: و چگونه توده پشم باید جمع شود؟
[ترجمه گوگل]BLANCH و چنگال پشم چقدر چرب است؟

15. Blanch shrimp and rinse with cold water. Set aside.
[ترجمه ترگمان]میگو با آب سرد با آب سرد بشویید کنار بگذار
[ترجمه گوگل]میگو بلانچ و آب سرد را بشویید کنار گذاشتن

Her rosy cheeks had been blanched by the cold.

سرما گونه‌های سرخش را بی‌رنگ کرده بود.


The men escaped, faces blanched with fear.

مردان درحالی‌که رنگ از چهره‌شان پریده بود فرار کردند.


Age has blanched his hair.

گذشت زمان موی او را سفید کرده است.


پیشنهاد کاربران

روش بلانچ کردن سبزیجات برای حفظ مواد اولیه آن ها.

در آب جوشاندن به منظور پختن


کلمات دیگر: