کلمه جو
صفحه اصلی

sweep


معنی : جارو، رفت و برگشت، وسعت میدان دید، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن، رفتن، زدودن، جاروب کردن
معانی دیگر : جارو کردن، (با هر چیز جارو مانند) زدودن، پاک کردن، کنارزدن، (با حرکت تند و سرتاسری) درکشیدن، بردن، درآوردن، نابود کردن، پس زدن، (مثل هنگام جارو کردن به طور سرتاسری) حرکت دادن، (هر چیزی) کشیدن، مالیدن، گشتن، (برای یافتن چیزی ته رود خانه و غیره) را با تور و قلاب جستجو کردن، تجسس کردن، (با آتش مسلسل و غیره) درو کردن، با امتیاز یا رای بسیار (مسابقه یا انتخابات و غیره را) بردن، کلیه ی مسابقات را بردن (بدون باخت)، پیروزی شایان، (در سرتاسر) با سرعت حرکت کردن، گذشتن، رساندن، قوس زدن، پیچاپیچ رفتن، حرکت جاروب وار، چپ راست روی، حرکت قوس دار، در چشم انداز (چیزی)، در تیررس، در معرض، گستره، پهنه، عرصه، (مین های دریا و غیره را) گرد آوری کردن، مین روبی کردن، عمل جارو کردن، جاروزنی، روبش، رفت و روب، (در ترکیب)- روب، ضربه ی ناشی از حرکت جاروب وار یا چپ راست، رجوع شود به: chimney sweep، (معمولا جمع) چیزهای جارو شده، خاکروبه (sweepings هم می گویند)، (قایق) پاروی بلند، (آسیاب بادی) پره، بادبان، (فیزیک) جاروب الکترونیکی، ولتاژ پراکنش، اهرم یا دیرک که با آن سطل آب را از چاه بالا می کشند

انگلیسی به فارسی

روفتن، جاروب کردن، زدودن، از این سو به آن سو حرکت دادن، به سرعت گذشتن از، وسعت میدان دید، جارو


روبیدن، رفت و برگشت


جارو کردن، جارو، رفت و برگشت، وسعت میدان دید، زدودن، جاروب کردن، رفتن، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sweeps, sweeping, swept
(1) تعریف: to clear (a surface) of dirt, dust, or debris by means of a broom or similar device.
مشابه: brush

- The maid swept the floor.
[ترجمه کتی] خدمتکار کف اتاق را جارو کرد.
[ترجمه ترگمان] خدمتکار کف اتاق را جارو کرد
[ترجمه گوگل] ماما کف اتاق را برداشت

(2) تعریف: to remove by brushing with a broom or brush (usu. fol. by away, up, or out).
مشابه: brush

- She swept away the dust.
[ترجمه Fatemeh] دختر گرد و خاک را جارو کرد.
[ترجمه ترگمان] گرد و خاک را جارو کرد
[ترجمه گوگل] او گرد و غبار را برداشت

(3) تعریف: to move, carry away, or remove with a continuous motion.
مشابه: swing

- The river swept the child away.
[ترجمه ترگمان] رودخانه بچه را از خود دور کرد
[ترجمه گوگل] رودخانه کودک را دور برد

(4) تعریف: to touch lightly; brush.
مشابه: brush, graze, kiss, shave

- Her dress swept the floor.
[ترجمه ترگمان] لباسش کف اتاق را جارو کرد
[ترجمه گوگل] لباس او جاروب طبقه

(5) تعریف: to move emotionally; transport.

- Religious fervor swept him away.
[ترجمه ترگمان] مذهبی او را از خود دور کرده بود
[ترجمه گوگل] طلسم مذهبی او را از بین برد

(6) تعریف: to pass through or over with unimpeded force or speed.

- Fear is sweeping the country.
[ترجمه ترگمان] ترس کشور را فرا می گیرد
[ترجمه گوگل] ترس کشور را می کشد

(7) تعریف: to pass over thoroughly by a long, continuous motion.

- Her gaze swept the room.
[ترجمه محمود] با چشمانش اطاق را برانداز کرد
[ترجمه ترگمان] نگاهش از اتاق بیرون رفت
[ترجمه گوگل] نگاه او اتاق را به هم ریخت

(8) تعریف: to achieve total victory in.

- The team swept their last four games.
[ترجمه ترگمان] تیم چهار بازی آخر خود را پیش کشید
[ترجمه گوگل] این تیم آخرین چهار بازی را انجام داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to clean a space or surface with a broom or brush.

(2) تعریف: to move steadily with great force or speed (usu. fol. by along, down, by, into, or the like).
مشابه: lash

- The hurricane swept through our village.
[ترجمه ترگمان] تندباد از دهکده ما گذشت
[ترجمه گوگل] طوفان از طریق روستای ما جابجا شد

(3) تعریف: to move or pass in a swift, majestic, or haughty manner.

- Angrily, she swept from the room.
[ترجمه ترگمان] با عصبانیت از اتاق بیرون رفت
[ترجمه گوگل] با صدای بلند، او از اتاق خارج شد

(4) تعریف: to extend in a continuous or graceful manner.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or motion of sweeping.
مشابه: brush, slash, sweeping

(2) تعریف: a continuous or curving line, motion, or contour.

(3) تعریف: a continuous extent; area.
مشابه: extent, spread, stretch

- the sweep of this valley
[ترجمه ترگمان] پاک سازی این دره
[ترجمه گوگل] جارو کردن این دره

(4) تعریف: in a series of contests, victory with no losses.

• act of cleaning with a broom; continuous curving motion or shape; continuous extent; reach; chimney sweep, person who cleans soot and debris from inside a chimney; search made to remove hidden electronic listening devices
clean or clear away with a broom; remove forcefully; brush lightly; quickly pass over or through; scan, search; achieve an overwhelming victory; move lightly and gracefully; move rapidly
if you sweep an area of ground, you push dirt or rubbish off it with a broom.
if you sweep things off a surface, you push them off with a quick, smooth movement of your arm.
to sweep also means to move quickly and forcefully in a smooth line or curve. verb here but can also be used as a count noun. e.g. with a great sweep of the arm he flung the whole handful high in the air.
if a strong force sweeps you along, it moves you quickly along.
if ideas, beliefs, or statements sweep a place, they are very influential, and spread quickly through it.
to sweep something away means to remove it quickly and completely.
if your gaze or a light sweeps an area, it moves over it.
see also sweeping, swept;
if you sweep up dirt or rubbish, you push it together with a brush and then remove it.

Simple Past: swept, Past Participle: swept


دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] جاروب کردن - جارو 1. حرکت یکنواخت باریکه الکترون در طول پرده لامپ پرتوکاتدی که خط روشن ثابتی را در هنگام عدم وجود سیگنال ایجاد یم کند. این خط در جاروی خطی، مستقیم و در جاروی دایروی، دایره ای شکل است . 2. تغییر یکنواخت در بسامد خروجی مولد سیگنال از یک انتهای محدوده ی آن تا انتهای دیگر آن .
[زمین شناسی] روفتن، روبش
[ریاضیات] شابلون
[آمار] روفتن
[خودرو] حرکت سریع پیستون

مترادف و متضاد

جارو (اسم)
sweep

رفت و برگشت (اسم)
sweep

وسعت میدان دید (اسم)
sweep

روبیدن (فعل)
sweep

روفتن (فعل)
sweep

بسرعت گذشتن از (فعل)
sweep

از این سو بان سو حرکت دادن (فعل)
sweep

رفتن (فعل)
leave, out, come, go, gang, betake, sweep

زدودن (فعل)
remove, wipe, clean, scrape, clear, purge, eliminate, obliterate, wipe out, scour, blot out, sweep, swab, scurf, deterge, efface, shuck

جاروب کردن (فعل)
scavenge, sweep, broom, wisp, whisk

range, extent


Synonyms: ambit, breadth, compass, extension, latitude, length, orbit, purview, radius, reach, region, scope, span, stretch, vista


movement


Synonyms: arc, bend, course, curve, gesture, move, play, progress, stroke, swing


brush off, away


Synonyms: broom, brush, brush up, clean, clear, clear up, mop, ready, remove, scrub, tidy, vacuum


fly, glide


Synonyms: career, fleet, flit, flounce, glance, hurtle, pass, sail, scud, skim, tear, wing, zoom


جملات نمونه

1. sweep (or carry) off one's feet
(از شدت عشق یا محبت یا احساسات) از خود بی خود کردن

2. sweep a woman off her feet
زنی را کاملا شیفته کردن،دل زنی را بردن

3. sweep under the carpet
(خاکروبه و کثافت را) زیر فرش جارو کردن،نادیده انگاشتن

4. the sweep of a scythe
چپ راست روی داس

5. to sweep an election
انتخابات را با اکثریت زیاد بردن

6. to sweep one's hand through one's hair
دست خود را بر موی خود کشیدن

7. to sweep snow
برف روفتن

8. a long sweep of meadow
گستره ی باریک مرغزار

9. within the sweep of their machine guns
در تیررس مسلسل های آنان

10. you must sweep such memories from your mind
بایستی چنین یادهایی را از فکر خود بزدایی.

11. in the whole sweep of german history
در تمام پهنه ی تاریخ آلمان

12. he made a clean sweep of the matches
او کلیه ی مسابقات را برد.

13. she said, "you must stir yourself to sweep the floor"
گفت "باید جم بخوری و اتاق را جارو کنی ".

14. The house overlooks the great sweep of the St Lawrence river.
[ترجمه ترگمان]خانه در جستجوی وسیع رودخانه لارنس بود
[ترجمه گوگل]این خانه چشم انداز بزرگ رودخانه سنت لارنس را به چشم می خورد

15. You'd better damp down the ground and then sweep it.
[ترجمه ترگمان]بهتر است زمین را مرطوب کنی و بعد آن را جارو کنی
[ترجمه گوگل]بهتر است زمین را خیس کنی و سپس آن را بچرخان

16. Did you sweep up all the broken glass?
[ترجمه ترگمان]تمام شیشه های شکسته رو جارو کردی؟
[ترجمه گوگل]آیا تمام شیشه های شکسته را شسته اید؟

17. The kitchen needs a good sweep.
[ترجمه wolf] اشپزخونه به یک تمیزکاریه خوب نیاز داره
[ترجمه ترگمان] آشپزخونه به یه جستجو خوب احتیاج داره
[ترجمه گوگل]آشپزخانه نیاز به یک پیاده روی خوب دارد

18. With one sweep of her hand she threw back the sheets.
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت دستش ملافه ها را پس زد
[ترجمه گوگل]با یک جارو از دستش، ورق هایش را باز کرد

19. He began to sweep the pieces of glass into a pile .
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به پاک کردن تکه های شیشه در یک توده
[ترجمه گوگل]او شروع به کشیدن قطعات شیشه ای به یک شمع کرد

20. Romania made a clean sweep of the medals.
[ترجمه ترگمان]رومانی یک پاک سازی کامل از این مدال ها را انجام داد
[ترجمه گوگل]رومانی یک جریمه تمیز از مدالها را انجام داد

21. Two of the soldiers swiftly began making a sweep of the premises.
[ترجمه امیرحسین] دو نفر از سربازان به سرعت سروع به تمیز کردن محل کار کردند
[ترجمه ترگمان]دو نفر از سربازان به سرعت مشغول جستجو شدند
[ترجمه گوگل]دو نفر از سربازان سریع شروع به ساختن محل کار کردند

22. Give the room a good sweep.
[ترجمه امیرحسین] اتاق رو خوب تمیز کنید
[ترجمه ترگمان]به اتاق عمل خوبی بدهید
[ترجمه گوگل]اتاق را خوب انتخاب کنید

I got a broom and swept the broken glass.

جارو آوردم و شیشه‌شکسته‌ها را جارو کردم.


to sweep snow

برف روفتن


He swept the dust off the table with his hands.

با دستش گرد و خاک میز را پاک کرد.


You must sweep such memories from your mind.

باید چنین خاطره‌هایی را از فکر خود بزدایی.


The flood swept cars into the sea.

سیلاب ماشین‌ها را به دریا ریخت.


Suddenly she was swept away by the crowd.

ناگهان جمعیت او را از جا کند و با خود برد.


to sweep one's hand through one's hair

دست خود را بر موی خود کشیدن


hand's sweeping the piano keyboard

دستانی که بر روی کلیدهای پیانو حرکت می‌کرد


The bride's gown swept the floor.

پیراهن عروس زمین را جارو می‌کرد (روی کف اتاق کشیده می‌شد).


Searchlights were sweeping the horizon.

نورافکن‌ها افق را می‌روبیدند (می‌گشتند).


Her eyes swept the room.

چشمانش اتاق را برانداز کرد.


They swept the bottom of the lake in search of the body.

کف دریاچه را برای یافتن جسد تجسس کردند.


Machine guns were sweeping us from two sides.

مسلسل‌ها از دو طرف ما را درو می‌کردند.


to sweep an election

انتخابات را با اکثریت زیاد بردن


Our team swept this series.

تیم ما این سری مسابقات را بدون باخت برد.


Fighter planes swept across the sky.

هواپیماهای جنگنده به‌سرعت از آسمان گذشتند.


A police car swept her to the airport.

ماشین شهربانی باشتاب او را به فرودگاه برد.


a road sweeping up a hill

جاده‌ای که به‌طور منحنی از تپه بالا می‌رود


the sweep of a scythe

چپ راست روی داس


within the sweep of their machine guns

در تیررس مسلسل‌های آنان


in the whole sweep of German history

در تمام گستره‌ی تاریخ آلمان


a long sweep of meadow

گستره‌ی باریک مرغزار


اصطلاحات

sweep a woman off her feet

زنی را کاملاً شیفته کردن، دل زنی را بردن


پیشنهاد کاربران

سریع حرکت کردن، درحرکت سریع رفتن

پارو کردن

اسم که باشه عرصه و گستره معنی میده.
در جایگاه فعل جارو زدن و در نوردیدن

sweep:cleens s. th by brush_broom

دوره، تاریخ

جارو کردن


در نوردیدن - عبور کردن از روی. . . - امتداد داشتن

محبوب شدن - متداول شدن
Becomes popular or common

گستره، عرصه، میدان

جارو کردن با جاروی دستی

دید زدن. نگاه سریع به همه چیز
The general’s eyes swept the horizon
Mind if my team sweeps the room?

Sweep adverb /preposition=look

( در سرتاسر منطقه ای یا کشوری ) با سرعت گسترش پیدا کردن
a wave of nationalism sweeping the country
the latest craze sweeping through the teenage population
the latest craze sweeping America

شیشه دهن گشاد

کشیده شدن

دو معادل به نقل از هزاره که اینجا قید شده:
فراگرفتن، درنوردیدن


میدان وسیع

گستره . پهنه . عرصه

affect ( an area or place ) swiftly and widely.
"the rebellion had swept through all four of the country's provinces"
در مواردی خاص به معنای "تأثیرگذاری ( بر مکان یا محدود ) " می باشد
مثال : شورشی ها بر همه یِ 4 استانِ کشور اثر گذاشته بودند.

[Bad Weather]
[Collocation]
the wind blows/​whistles/​howls/​picks up/​whips through something/​sweeps across something

در ورزش های توپی ( بسکتبال، فوتبال، هندبال و. . . ) به سرعت برگشتن بازیکنان به سمت زمین خودی و دفاع

فراگیر شدن

جاروییدن جایی .
روبیدن جایی .
روفتن جایی.
اگر اشتباه نکنم. روفتن و روبیدن یکی استند.

از جایی به جای دیگر راندن
ازجایی به جای دیگری کشاندن

در موسیقی معادل �دراپ� که بخشی از قطعه است، استفاده میشود و به معنی اوج گرفتن آهنگ جهت تغییر فضا و یا جریان قطعه است

در برخی مطالب مهندسی "روبش" معنا میشود. مثلا روبش رفت یا برگشت، روبش مستقیم یا معکوس.


کلمات دیگر: