بی صدا، بدون سر و صدا، بی سر و صدا
noiselessly
بی صدا، بدون سر و صدا، بی سر و صدا
انگلیسی به فارسی
بی صدا
انگلیسی به انگلیسی
• quietly, silently, without noise
جملات نمونه
1. noiselessly he meshed the gears
بدون ایجاد صدا دنده ها را به هم جفت کرد.
2. We crept noiselessly down the hall.
[ترجمه ترگمان]بی سر و صدا در راهرو به راه افتادیم
[ترجمه گوگل]ما سالن را به آرامی پایین آوردیم
[ترجمه گوگل]ما سالن را به آرامی پایین آوردیم
3. I shut the door noiselessly behind me.
[ترجمه ترگمان]بی صدا در را پشت سرم بستم
[ترجمه گوگل]درب را بی صدا پشت سرم بسته می کنم
[ترجمه گوگل]درب را بی صدا پشت سرم بسته می کنم
4. The motor has been engineered to run noiselessly.
[ترجمه ترگمان]موتور روشن شده است که بی سرو صدا فرار کند
[ترجمه گوگل]این موتور به صورت بدون صدا طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این موتور به صورت بدون صدا طراحی شده است
5. She slipped noiselessly out of the room.
[ترجمه ترگمان]بی سر و صدا از اتاق خارج شد
[ترجمه گوگل]او بی صدا از اتاق بیرون زد
[ترجمه گوگل]او بی صدا از اتاق بیرون زد
6. He smiled and noiselessly moved back across the thick carpet, slipped under the sheets and into the researcher's bed.
[ترجمه ترگمان]او لبخند زد و بی سر و صدا از روی فرش ضخیم به عقب رفت و زیر ملافه ها و تخت محقق قرار گرفت
[ترجمه گوگل]او لبخند زد و بی سر و صدا پشت فرش ضخیم حرکت کرد، زیر ورق ها و به تخت پژوهشگر تکان داد
[ترجمه گوگل]او لبخند زد و بی سر و صدا پشت فرش ضخیم حرکت کرد، زیر ورق ها و به تخت پژوهشگر تکان داد
7. He always laughed noiselessly, his jaw snapping up and down as he took in great gulps of air.
[ترجمه ترگمان]او همیشه بی سر و صدا می خندید و همچنان که آب دهانش را قورت می داد آرواره هایش بالا و پایین می رفتند
[ترجمه گوگل]او همیشه بی سر و صدا خندید، فک او فریاد زد بالا و پایین که او در هواپیما بزرگ گرفت
[ترجمه گوگل]او همیشه بی سر و صدا خندید، فک او فریاد زد بالا و پایین که او در هواپیما بزرگ گرفت
8. Lightning flickered noiselessly in the western sky.
[ترجمه ترگمان]رعد و برق در آسمان غرب خاموش شد
[ترجمه گوگل]رعد و برق در آسمان غریب بی صدا می ماند
[ترجمه گوگل]رعد و برق در آسمان غریب بی صدا می ماند
9. Shadowy shapes changed position, flying noiselessly, giving brief glimpses.
[ترجمه ترگمان]اشباح سایه وار در جای خود جابه جا می شدند و آهسته پرواز می کردند
[ترجمه گوگل]شکل های سایه موقعیت را عوض می کند، بدون صدا حرکت می کند، نگاه کوتاهی به آن می دهد
[ترجمه گوگل]شکل های سایه موقعیت را عوض می کند، بدون صدا حرکت می کند، نگاه کوتاهی به آن می دهد
10. These great masses moved steadily, noiselessly and always in the same direction.
[ترجمه ترگمان]این توده عظیم بدون سرو صدا و بی سر و صدا حرکت می کرد و پیوسته در یک جهت حرکت می کرد
[ترجمه گوگل]این توده های بزرگ پیوسته، بی صدا و همیشه در همان جهت حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]این توده های بزرگ پیوسته، بی صدا و همیشه در همان جهت حرکت می کنند
11. It was moving very fast, and noiselessly over the snowy road.
[ترجمه ترگمان]هوا خیلی سریع حرکت می کرد و بی سر و صدا در جاده برفی پیش می رفت
[ترجمه گوگل]این حرکت بسیار سریع و بدون سر و صدا بیش از جاده برفی بود
[ترجمه گوگل]این حرکت بسیار سریع و بدون سر و صدا بیش از جاده برفی بود
12. The rabbits hurried noiselessly for cover.
[ترجمه ترگمان]خرگوش ها بی سر و صدا راه می رفتند تا پناه بگیرند
[ترجمه گوگل]خرگوش به طور ناگهانی برای پوشش خشمگین شد
[ترجمه گوگل]خرگوش به طور ناگهانی برای پوشش خشمگین شد
13. I make one's way noiselessly to open the door to go out, heard she was wary of got out of bed.
[ترجمه ترگمان]بی سر و صدا راه می روم تا در را باز کنم تا بیرون بروم، شنیدم که او احتیاط می کرد از تخت بیرون بیاید
[ترجمه گوگل]من راه را بدون صدا به راه انداختم تا درب را بیرون بیاورم، شنیده بود که مراقب تختخواب بیفتد
[ترجمه گوگل]من راه را بدون صدا به راه انداختم تا درب را بیرون بیاورم، شنیده بود که مراقب تختخواب بیفتد
14. The man in charge of the funeral noiselessly through the crowd like a cat.
[ترجمه ترگمان]مرد مسئول کفن و دفن بی سر و صدا مثل یک گربه از میان جمعیت گذشت
[ترجمه گوگل]مردی که به طور اتفاقی از طریق جمعیت تماشا می کند، مانند یک گربه
[ترجمه گوگل]مردی که به طور اتفاقی از طریق جمعیت تماشا می کند، مانند یک گربه
کلمات دیگر: