کلمه جو
صفحه اصلی

half the battle


بخش عمده ی کار، مهمترین گام در راه انجام کاری

انگلیسی به انگلیسی

• partway to victory, half of the battle has been fought

جملات نمونه

1. A good beginning is half the battle.
[ترجمه ترگمان]آغاز خوبی نیمی از جنگ است
[ترجمه گوگل]شروع خوبی نیمی از نبرد است

2. First impressions are half the battle.
[ترجمه ترگمان]نخستین تاثرات نیمی از نبرد است
[ترجمه گوگل]تصورات اول نیمی از نبرد است

3. The first blow is half the battle.
[ترجمه ترگمان]ضربه اول نیمی از جنگ است
[ترجمه گوگل]اولین ضربه نیمه نبرد است

4. We win half the battle when we make up our minds to take the world as we find it, including the thorns.
[ترجمه ترگمان]ما نیمی از جنگ را برنده می شویم وقتی که ذهنمان را جمع می کنیم تا دنیا را همان طور که می بینیم، از جمله خارها پیدا کنیم
[ترجمه گوگل]ما نیمی از نبرد را به دست می آوریم زمانی که ذهنمان را تشکیل می دهیم تا دنیا را همانطور که هست پیدا کنیم، از جمله خار ها

5. Just getting an interview is half the battle.
[ترجمه ترگمان] فقط دارم مصاحبه رو نصف می کنم
[ترجمه گوگل]فقط مصاحبه یک نبرد است

6. Getting the audience to like you is half the battle.
[ترجمه ترگمان]اینکه مخاطبین خود را دوست بدارند، نیمی از جنگ است
[ترجمه گوگل]گرفتن مخاطبان به شما مانند نیمی از نبرد است

7. Persuading her it's a good idea is half the battle; once she's convinced, she'll do a good job.
[ترجمه ترگمان]اگر او متقاعد شود، این ایده خوبی است؛ وقتی متقاعد شد، کارش را خوب انجام خواهد داد
[ترجمه گوگل]این یک ایده خوب است که نیمی از آن نبرد است یک بار او متقاعد شده است، او کار خوبی انجام خواهد داد

8. He never gives in and that's half the battle in fast bowling.
[ترجمه ترگمان]او هرگز تسلیم نمی شود و نیمی از این نبرد را در بولینگ با سرعت انجام می دهد
[ترجمه گوگل]او هرگز نپرداخت و این نیمی از نبرد در بولینگ سریع است

9. These arguments win only half the battle.
[ترجمه ترگمان]این مباحثات تنها نیمی از جنگ را به خود اختصاص می دهند
[ترجمه گوگل]این استدلال تنها نیمی از نبرد را به دست می آورد

10. Getting Jeff to listen to me is half the battle.
[ترجمه ترگمان]رفتن جف به گوش من نصف جنگ است
[ترجمه گوگل]گرفتن جف برای گوش دادن به من نیمی از نبرد است

11. Relishing the state is half the battle towards a good life, for everyone.
[ترجمه ترگمان]اما دولت نیمی از جنگ را به سوی یک زندگی خوب برای همه است
[ترجمه گوگل]نجات دادن دولت نیمی از نبرد به سوی یک زندگی خوب است، برای همه

12. Carrying the bags upstairs is half the battle. Then we only have to unpack them.
[ترجمه ترگمان]در حالی که چمدان ها را در طبقه بالا حمل می کردند نیمی از جنگ بود پس فقط باید them باز کنیم
[ترجمه گوگل]کوله پشتی کیسه های بالا نیمی از نبرد است سپس ما فقط باید آنها را بازپاش کنیم

13. Finding unowned files and groups is only half the battle: you also have to decide who should own them and what group permissions they should have.
[ترجمه ترگمان]پیدا کردن فایل های unowned و گروه ها تنها نیمی از جنگ است: شما همچنین باید تصمیم بگیرید که چه کسی باید آن ها را داشته باشد و چه نوع دسترسی گروهی باید داشته باشد
[ترجمه گوگل]پیدا کردن فایل ها و گروه های غیر مجاز فقط نیمی از نبرد است شما همچنین باید تصمیم بگیرید که چه کسانی باید آنها را داشته باشند و چه مجوزهای آنها باید داشته باشند

14. Authorize the others is a half the battle, an all matters whether important or trivial, can't authorize work the other people's person, destine will meet tremendous obstacle.
[ترجمه ترگمان]اجازه داده شود که دیگران نیمی از جنگ باشند، هر چیزی که مهم یا بی اهمیت باشد، نمی تواند به فرد دیگر اجازه کار بدهد، destine با مانع عظیمی روبرو خواهد شد
[ترجمه گوگل]مجاز کردن دیگران نیمی از نبرد است، همه چیز مهم است یا بی اهمیت، نمی تواند کار شخص دیگری را اعطا کند، ملاقات مانع بزرگی خواهد شد


کلمات دیگر: