اسم ( noun )
• (1) تعریف: the way one acts; behavior.
• مترادف: actions, bearing, behavior, comportment, demeanor, deportment
• مشابه: action, etiquette, form, manner, manners
- He was let out of prison for good conduct.
[ترجمه foad bahmani] او به دلیل رفتار خوب از زندان آزاد شد.
[ترجمه ترگمان] به خاطر رفتار خوب از زندان آزاد شده بود
[ترجمه گوگل] او برای انجام رفتار خوب از زندان آزاد شد
- The defendant's conduct during the grueling trial was admirable.
[ترجمه ترگمان] رفتار متهم در طی محاکمه سخت قابل تحسینی بود
[ترجمه گوگل] رفتار متهم در طول محاکمه خسته کننده قابل تحسین بود
• (2) تعریف: guidance or course.
• مترادف: administration, direction, guidance
• مشابه: leadership, management, marshaling, operation, supervision
- The article gives a detailed account of the administration's conduct of the war.
[ترجمه ترگمان] این مقاله شرح مفصلی از رفتار دولت در مورد جنگ می دهد
[ترجمه گوگل] این مقاله به شرح دقیق رفتار دولت در جنگ می پردازد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conducts, conducting, conducted
• (1) تعریف: to comport or keep control of (oneself).
• مترادف: behave, carry, comport, manage
• مشابه: acquit, act, bear, demean, prosecute
- Utterly bored, the children nonetheless conducted themselves well.
[ترجمه ترگمان] با این وجود، کودکان که کاملا خسته بودند، با این حال خودشان را به خوبی هدایت کردند
[ترجمه گوگل] کودکان به طرز حیرت آور، کودکان با این حال به خوبی خود را انجام می دهند
- She was nervous, but she conducted herself very professionally at the interview.
[ترجمه A.A] او عصبی بود اما در مصاحبه خیلی حرفه ای رفتارکرد ( خودش را مدیریت کرد )
[ترجمه ترگمان] او عصبی بود، اما خود را بسیار ماهرانه انجام داد
[ترجمه گوگل] او عصبی بود، اما خود را در مصاحبه بسیار حرفه ای انجام داد
• (2) تعریف: to manage and direct.
- Some of the staff are critical of the way the boss is conducting the business.
[ترجمه ترگمان] برخی از کارکنان از نحوه اداره کسب وکار انتقاد می کنند
[ترجمه گوگل] بعضی از کارکنان از نحوه عملکرد رئیس در این زمینه انتقاد می کنند
- He conducts his affairs in a tightly organized manner.
[ترجمه ترگمان] کاره ای او را با نظم و ترتیبی بسیار منظم انجام می دهد
[ترجمه گوگل] او امور خود را به نحوی مرتفع سازماندهی می کند
• (3) تعریف: to guide and lead.
• مترادف: direct, lead, manage, pilot, transact
• مشابه: control, escort, guide, hold, marshal, shepherd, steer, usher
- Every summer, she conducts tours to Italy.
[ترجمه ترگمان] هر تابستان، او به ایتالیا سفر می کند
[ترجمه گوگل] هر تابستان او تورها را به ایتالیا هدایت می کند
• (4) تعریف: to do or carry out.
- The police are conducting an investigation into the man's death.
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال انجام تحقیقات در مورد مرگ این مرد است
[ترجمه گوگل] پلیس در حال تحقیق در مورد مرگ انسان است
- The woman on the phone was conducting a survey.
[ترجمه Kia] زن داشت با تلفن یک نظرسنجی را هدایت می کرد.
[ترجمه ترگمان] زنی که روی تلفن نشسته بود یک بررسی انجام داد
[ترجمه گوگل] زن در حال انجام یک نظرسنجی بود
• (5) تعریف: to direct (a musical group or the playing of a piece of music).
• مشابه: lead
- She conducted the orchestra in its summer concerts this year.
[ترجمه ترگمان] او این ارکستر را در کنسرت های تابستانی خود در سال جاری اجرا کرد
[ترجمه گوگل] او در کنسرت تابستانی خود در سال جاری ارکستر را اجرا کرد
- This is the first time that he will be conducting Beethoven's ninth symphony.
[ترجمه ترگمان] این اولین باری است که او سمفونی نهم بتهوون را اجرا می کند
[ترجمه گوگل] این اولین بار است که او سیمفونی نهم بتهوون را اجرا خواهد کرد
• (6) تعریف: to allow passage through or along, as of heat or electricity.
• مترادف: carry, transmit
• مشابه: channel, convey, pipe
- Those wires conduct electricity to the building.
[ترجمه ترگمان] آن سیم ها برق را به ساختمان منتقل می کنند
[ترجمه گوگل] این سیم ها برق را به ساختمان می برند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to lead.
• مترادف: direct, lead
• مشابه: manage, officiate, perform, steer
• (2) تعریف: to direct the performance of music.
• مشابه: lead
- Do you know who will be conducting in tonight's performance?
[ترجمه ترگمان] می دانید که امشب چه کسی اجرای آن را اجرا خواهد کرد؟
[ترجمه گوگل] آیا می دانید که چه کسی در عملکرد امشب انجام خواهد شد؟