کلمه جو
صفحه اصلی

spoon


معنی : چمچه، قاشق، با قاشق برداشتن، بوس و کنار کردن
معانی دیگر : با قاشق خوردن یا برداشتن یا ریختن، (با قاشق یا ملاقه) کشیدن، (توپ یاگوی را) به طور قوس دار پراندن، (قدیمی) عشقبازی کردن، کفچه، قاشق بزرگ، ملاقه

انگلیسی به فارسی

قاشق، چمچه، با قاشق برداشتن، (عامیانه) بوس وکنار کردن


قاشق، چمچه، با قاشق برداشتن، بوس و کنار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: born with a silver spoon in one's mouth
(1) تعریف: a utensil with a small shallow bowl at the end of a handle, used for eating, stirring, serving, or measuring.

(2) تعریف: the amount that a spoon will hold.

(3) تعریف: a curved metal fishing lure.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spoons, spooning, spooned
مشتقات: spoonlike (adj.)
• : تعریف: to scoop up or transfer by using a spoon.

• utensil that has a shallow bowl and a handle (for eating, serving, stirring, etc.)
take up in a spoon, transfer in a spoon; eat with a spoon; behave in an affectionate or sentimental manner (informal)
a spoon is an object used for eating, stirring, and serving food. it is shaped like a small shallow bowl with a long handle.
you can use spoon to refer to the amount of a substance that a spoon can hold.
if you spoon food somewhere, you put it there using a spoon.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] نمونه بردار
[نفت] قاشق و قاشقک

مترادف و متضاد

چمچه (اسم)
scoop, ladle, spoon

قاشق (اسم)
spoon

با قاشق برداشتن (فعل)
spoon

بوس و کنار کردن (فعل)
spoon

جملات نمونه

1. a spoon of sugar
یک قاشق شکر

2. coffee spoon
قاشق قهوه خوری

3. fork and spoon
قاشق و چنگال

4. the bowl of a spoon
پهنه ی قاشق

5. born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار

6. a child messing with his fork and spoon
بچه ای که با چنگال و قاشق خود ور می رود

7. He was born with a silver spoon in his mouth.
[ترجمه ترگمان]او با قاشق نقره در دهانش متولد شد
[ترجمه گوگل]او با یک قاشق نقره ای در دهانش متولد شد

8. She feeds the baby with a spoon.
[ترجمه Fut] او به فرزندانش با قاشق غدا میدهد
[ترجمه z0ha] او با قاشق به بچه غذا می دهد
[ترجمه ترگمان] اون به بچه با قاشق غذا میده
[ترجمه گوگل]او بچه را با یک قاشق تغذیه می کند

9. Spoon the mixture carefully into the mould.
[ترجمه ترگمان]مخلوط را به دقت به داخل قالب اضافه کنید
[ترجمه گوگل]قاشق مخلوط را به دقت در قالب قرار دهید

10. Jarvis took the wooden spoon in the first tournament.
[ترجمه ترگمان]یس یس قاشق چوبی را در مسابقه اول برد
[ترجمه گوگل]جارویس قاشق چوبی را در مسابقات اول به دست آورد

11. The spoon slipped out of his hand.
[ترجمه ترگمان]قاشق از دستش افتاد
[ترجمه گوگل]قاشق از دستش خارج شد

12. Remove the wafers with a spoon and transfer them to a plate.
[ترجمه ترگمان]wafers را با یک قاشق خالی کنید و آن ها را به یک بشقاب ببرید
[ترجمه گوگل]ویفرها را با یک قاشق بریزید و آنها را به یک ورق انتقال دهید

13. She was born with a silver spoon in her mouth and everything has been done for her.
[ترجمه ترگمان]اون با قاشق نقره توی دهنش به دنیا اومده و همه چیز براش تموم شده
[ترجمه گوگل]او در دهانش با قاشق نقره ای متولد شد و همه چیز برای او انجام شده است

14. He hammered a huge spoon as the sign of my restaurant.
[ترجمه ترگمان]او قاشق بزرگی را به علامت رستوران من کوبید
[ترجمه گوگل]او یک قاشق بزرگ به عنوان نشانه رستوران من را چک کرد

15. She licked the honey off the spoon.
[ترجمه ترگمان]او عسل را از روی قاشق لیس زد
[ترجمه گوگل]او عسل را از قاشق بیرون آورد

16. The spoon can be used to whisk eggs.
[ترجمه ترگمان]قاشق را می توان برای زدن تخم مرغ به کار برد
[ترجمه گوگل]قاشق را می توان برای تخم مرغ استفاده کرد

17. Spoon the batter into the prepared pan, smoothing over the top with a spatula.
[ترجمه کتی نوشاد] با قاشق خمیر رو داخل ماهیتابه اماذه شده بریز و روی آن رو با کاردک صاف کن
[ترجمه ترگمان]قاشق را در ماهی تابه آماده کرد و با ابزار فروشی آن را صاف کرد
[ترجمه گوگل]قاشق چای خوری را به ظرف پخته آماده کنید و با یک گوجه فرنگی صاف کنید

teaspoon

قاشق چای خوری


soupspoon

قاشق سوپخوری


a spoon of sugar

یک قاشق شکر


tablespoon

قاشق غذاخوری


coffee spoon

قاشق قهوه‌خوری


My mother spooned the pickles out of the jar.

مادرم با قاشق ترشی را از بستو بیرون آورد.


اصطلاحات

born with a silver spoon in one's mouth

زاده شده در خانواده پولدار


پیشنهاد کاربران

I was looking for a little plastic spoon
دنبال یک قاشق پلاستکی کوچک میگشتم✂️

هو
سلام، قاشق.
مانند: قاشق چایخوریteaspoon
قاشق شربت خوری syrup spoon.
سپاس.

قاشق، قاشق بزرگ، ملاقه

قاشق

اینطوری 👈 ( ( خوابیدن به صورتی که معمولاً عقبیه مرد هست که زنش رو بغل میکنه از پشت ، به این حالت دراز کشیدن برای خواب رو میگن spoon


کلمات دیگر: