کلمه جو
صفحه اصلی

compact


معنی : پیمان، موافقت، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن
معانی دیگر : فشرده، همفشرده، تنگ هم، آگنده، هم کوفته، توپر، پرپشت، نقلی، کم جاگیر، کم حجم، تنگ هم چیدن، آگندن، متراکم کردن، هم کوفته کردن، توپر کردن، به هم فشردن، چپاندن، تغلیظ کردن، (بین افراد یا شرکت ها یا کشورها) عهد، قرارداد، معاهده، موجز، مختصر، عاری از اطناب یا پراکندگی، (قدیمی - با: of) متشکل از، حاوی، ساخته شده از، (اتومبیل) کوچک و سبک و کم مصرف، کامپکت، اتومبیل نقلی، جعبه ی لوازم آرایش زنان (حاوی آینه و پودر و غیره که در کیف زنانه جا می گیرد)، vt : بهم فشردن

انگلیسی به فارسی

به‌هم فشردن، به‌هم متصل کردن، ریز بافتن


فشرده، فشرده کردن، جمع‌و‌جور، به‌هم پیوسته، پیمان، معاهده، متراکم


فشرده، پیمان، موافقت، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن، جمع و جور، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: solidly joined or packed together; dense.
مترادف: compressed, condensed, dense, firm
متضاد: diffuse, loose
مشابه: bonded, hard, solid, tight

- The earth is stratified in compact layers.
[ترجمه ترگمان] زمین به صورت لایه متراکم طبقه بندی شده است
[ترجمه گوگل] زمین در لایه های جمع و جور طبقه بندی شده است

(2) تعریف: occupying a relatively small space.
متضاد: large, rambling
مشابه: close, narrow, small, snug

- The city university has a compact campus.
[ترجمه ترگمان] دانشگاه شهر دارای یک محوطه شلوغ است
[ترجمه گوگل] دانشگاه شهری یک محله فشرده دارد

(3) تعریف: of automobiles, in the class of small cars but not the smallest. (Cf. subcompact.)
مشابه: small

- These newer compact cars are selling well.
[ترجمه ترگمان] این ماشین های متراکم جدیدتر به خوبی می فروشند
[ترجمه گوگل] این اتومبیل های جمع و جور جدیدتر فروش خوبی دارند

(4) تعریف: of a person, having a solid body.
مترادف: firm, hard, solid, thickset, trim
مشابه: squat, sturdy, thick

- a compact fighter
[ترجمه ترگمان] یک مبارز فشرده
[ترجمه گوگل] یک جنگنده فشرده

(5) تعریف: concise.
مترادف: compendious, concise, pithy, succinct, terse
مشابه: brief, capsule, condensed, summary, synoptic, tight

- a compact history of the Soviet Union
[ترجمه ترگمان] یک تاریخ فشرده از اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه گوگل] تاریخ جمع و جور اتحاد جماهیر شوروی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compacts, compacting, compacted
(1) تعریف: to consolidate or compress.
مترادف: compress, condense, consolidate
متضاد: expand, loosen
مشابه: combine, concentrate, contract, intensify, pack, squeeze, unify

- This machine compacts soda cans as the first step of the recycling process.
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله فرآیند بازیافت منع کرد
[ترجمه گوگل] این دستگاه، قوطی های نوشابه را اولین گام فرایند بازیافت می داند

(2) تعریف: to produce by joining or packing closely together; compose.
مترادف: pack
مشابه: compose
اسم ( noun )
مشتقات: compactible (adj.), compactedly (adv.), compactly (adv.), compactedness (n.), compactness (n.)
(1) تعریف: a small hinged case for cosmetics, usu. containing face powder, an applicator, and a mirror.
مشابه: case, vanity, vanity case

- Her compact fell out of her purse.
[ترجمه ترگمان] قوطی Her از کیفش بیرون افتاد
[ترجمه گوگل] فشرده او از کیف پولش خارج شد

(2) تعریف: a small automobile.
مشابه: subcompact

- These parking spaces are suitable for compacts only.
[ترجمه امیری] این فضای پاریکینگ فقط برای خودرو های کوچک مناسب است.
[ترجمه ترگمان] این پارکینگ تنها برای قراردادها مناسب هستند
[ترجمه گوگل] این فضاهای پارکینگ فقط برای کامپکت مناسب است
اسم ( noun )
• : تعریف: an agreement or contract; pact.
مترادف: agreement, contract, covenant, pact, treaty
مشابه: accord, alliance, arrangement, concord, convention, entente, settlement

- The two countries entered into a compact to cease any further hostilities.
[ترجمه ترگمان] دو کشور برای متوقف کردن هر دشمنی دیگر وارد یک پیمان فشرده شدند
[ترجمه گوگل] این دو کشور به یک فاکتور برای متوقف ساختن هر گونه خصومت ادامه دادند

• pact, agreement; small folding cosmetic mirror; small car
pack tightly together, condense; closely combine, consolidate; form, make up; contract together, form an agreement
pressed tightly together; fitted into a small space; dense; condensed; consolidated; concise
something that is compact takes up very little space.
a compact car is a small one; used in american english.
to compact something means to press it so that it becomes more dense; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] متراکم - متراکم کردن - توپرکردن - بهمفشردن - بهمفشرده - کوبیده - متراکم
[برق و الکترونیک] فشرده
[مهندسی گاز] فشردن، خلاصه کردن
[زمین شناسی] متراکم کردن، متراکم
[حقوق] پیمان، موافقتنامه، کنوانسیون
[نساجی] متراکم
[ریاضیات] فشرده کردن، جفت هم شده، به هم فشرده، تنگ هم قرار گرفته، خلاصه شده، فشردن، تنگ هم قرار دادن، تو پر کردن، فشرده، متراکم، محکم، متراکم کردن
[آمار] فشرده

مترادف و متضاد

condensed


پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

متراکم (صفت)
heaped, accumulated, aggregate, dense, compact, compressed, condensed, stagnant

محکم (صفت)
stable, firm, solid, dense, compact, compressed, adamantine, tough, strict, sturdy, strong, tight, tenacious, steel, secure, stout, frozen, substantial, buff, steady, well-set, meaty, pukka, pucka, two-handed

بهم پیوسته (صفت)
aggregate, compact, collective, conjunct, indiscrete

غلیظ (صفت)
coarse, rude, dense, compact, thick, bombastic, grandiloquent, inspissated

جمع و جور (صفت)
compact, well-set

فشرده کردن (فعل)
compress, compact

بهم فشردن (فعل)
impact, compress, compact, foreshorten, gnash, scrunch, serry

بهم متصل کردن (فعل)
compact, enjoin

ریز بافتن (فعل)
compact

سفت کردن (فعل)
compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

Synonyms: appressed, bunched, close, compressed, crowded, dense, firm, hard, impenetrable, impermeable, packed, pressed, solid, thick, tight


Antonyms: loose, slack, uncondensed


short, brief


Synonyms: boiled down, compendious, concise, epigrammatic, in a nutshell, laconic, make a long story short, marrowy, meaty, pithy, pointed, short and sweet, succinct, terse, to the point


Antonyms: big, large, lengthy, long, unabridged


agreement


Synonyms: alliance, arrangement, bargain, bond, concordat, contract, convention, covenant, deal, engagement, entente, indenture, pact, settlement, stipulation, transaction, treaty, understanding


Antonyms: disagreement


make condensed


Synonyms: combine, compress, concentrate, condense, consolidate, contract, cram, integrate, pack, set, solidify, stuff, unify, unite


Antonyms: enlarge, loosen, slacken, thin, uncondense


جملات نمونه

1. compact evergreen
درختان همیشه سبز و پرپشت

2. a five-nation compact
معاهده ی میان پنج کشور

3. we sell compact cars as well as intermediates
ما اتومبیل های کوچک (و جمع و جور) و اتومبیل های میان اندازه می فروشیم.

4. i want a more compact computer
یک کامپیوتر کم حجم تر می خواهم.

5. the kitchen was small and compact
آشپزخانه کوچک و جمع و جور بود.

6. The compact design of the machine allows it to be stored easily.
[ترجمه ترگمان]طراحی فشرده دستگاه به آن اجازه می دهد که به راحتی ذخیره شود
[ترجمه گوگل]طراحی جمع و جور دستگاه اجازه می دهد تا آن را به راحتی ذخیره می شود

7. The compact disc is a miracle of modern technology.
[ترجمه ترگمان]دیسک فشرده یک معجزه تکنولوژی مدرن است
[ترجمه گوگل]دیسک فشرده معجزه تکنولوژی مدرن است

8. The television also comes in a compact 36 cm screen size, ideal for bedroom or kitchen use.
[ترجمه ترگمان]این تلویزیون همچنین در یک اندازه صفحه ۳۶ سانتی متری است که برای استفاده از اتاق خواب و یا آشپزخانه ایده آل است
[ترجمه گوگل]تلویزیون نیز در اندازه صفحه نمایش 36 سانتی متر جمع و جور است، ایده آل برای استفاده در اتاق خواب و یا آشپزخانه

9. What a compact office! How did you fit so much into so little space?
[ترجمه ترگمان]! چه دفتری - - - - - - - - - - - - - - - چطور اینقدر وارد این فضا شدید؟
[ترجمه گوگل]یک دفتر کمکی! چقدر فضای بسیار کوچکی داشتید؟

10. The notebook computer is small and compact and weighs only 6lb.
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر نوت بوک کوچک و فشرده است و تنها ۶ پوند وزن دارد
[ترجمه گوگل]نوت بوک کوچک و جمع و جور است و وزن آن تنها 6 کیلو بایت است

11. Try to compact the sand into the mold.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید ماسه را به داخل قالب جمع کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید ماسه را در قالب قالب بندی کنید

12. It is significantly more compact than any comparable laptop, with no loss in functionality.
[ترجمه ترگمان]این کار به طور قابل توجهی فشرده تر از هر لپ تاپ قابل قیاس است بدون هیچ تلفاتی در عملکرد
[ترجمه گوگل]این لپ تاپ به طور قابل توجهی بیشتر از هر لپ تاپ قابل مقایسه است، بدون اینکه از کار افتاده باشد

13. He had a compact and muscular body.
[ترجمه ترگمان]بدن عضلانی و محکمی داشت
[ترجمه گوگل]او یک بدن فشرده و عضلانی داشت

14. The grey clouds had become more compact and the sky suddenly grew dark.
[ترجمه ترگمان]ابره ای خاکستری رنگ تیره تر شدند و آسمان ناگهان تاریک شد
[ترجمه گوگل]ابرهای خاکستری فشرده شده و آسمان به طور ناگهانی تاریک شد

15. The kitchen was compact but well equipped.
[ترجمه ترگمان]آشپزخانه فشرده ولی مجهز بود
[ترجمه گوگل]آشپزخانه جمع و جور بود اما مجهز بود

16. He was compact, probably no taller than me.
[ترجمه ترگمان] اون یه پیمان بسته بود، احتمالا از من بلندتر نبود
[ترجمه گوگل]او فشرده بود، احتمالا بلندتر از من نبود

17. The bushes grew in a compact mass.
[ترجمه ترگمان]بوته ها در توده متراکم متراکم می شد
[ترجمه گوگل]بوته ها در یک جرم فشرده رشد می کنند

18. Compact disc recordings give excellent sound reproduction.
[ترجمه ترگمان]ضبط و ضبط سی دی به خوبی تولید مثل می دهد
[ترجمه گوگل]ضبط های ضبط فشرده تولید عالی صدا را ارائه می دهد

compact evergreen

درختان همیشه سبز و پرپشت


The kitchen was small and compact.

آشپزخانه کوچک و جمع‌و‌جور بود.


I want a more compact computer.

کامپیوتر کم‌حجم‌تری می‌خواهم.


Horse hooves had compacted and hardened the farm's soil.

سم اسبان خاک مزرعه را به هم کوفته و سخت کرده بود.


a five-nation compact

معاهده‌ی میان پنج کشور


پیشنهاد کاربران

در حقوق به معنای موافقت نامه یا پیمان معنی می دهد.

فشرده

متراکم

فشرده، متراکم، جمع و جور، کم حجم

پنکیک و پودر ( از لوازم آرایشی )

بین خطوط موازی پارکینگ روی زمین این کلمه را مینویسند
معانی گفته شده در definition گویای چرایی این موضوع هست

آینه کوچک ( داخل کیف ارایشی یا کیف زنانه )


کلمات دیگر: